گوشه ها یی از تاریخ ایران

گوشه ها یی از تاریخ ایران

بررسی گوشه هایی از تاریخ ایران
گوشه ها یی از تاریخ ایران

گوشه ها یی از تاریخ ایران

بررسی گوشه هایی از تاریخ ایران

هفت دشمن قسم خورده ایران و ایرانی(۱): اسکندر مقدونی


هفت دشمن قسم‌خورده ایران(دشمنان مرئی)


۱- اسکندر مقدونی
شکست ایرانیان از اسکندر مقدونی در دوران پادشاهی داریوش سوم

 ایران در طول تاریخش پنج  هجوم بزرگ، وحشتناک و سیاه و خانمان بر افکن ر ا از سر گذرانده و اگر هر ملتی غیر از ملت غیرتمند ایران بود  که در این سرزمین پهناور و دلاور پرور ساکن بود امروز نامی از این کشور باقی نمانده بود.
  در بین مهاجمانی  که   جسارت کرده و به ایران حمله نمودند
اسکندر مقدونی نخستین آنان  بوده است . 
درباره اسکندر قضاوت‌های متفاوت و متناقض زیادی وجود دارد. امروزه مابین محققان اتفاق نظر وجود ندارد که اسکندر حتما فرزند فیلیپ ساه مقدونیه بوده است. این نخستین خدشه ایست که به کارنامه اسکندر  مقدونی وارد می شود.
در ایران باستان   به او لقب «گجسته» به معنای ملعون (در زبان پهلوی)  داده بودند که حقا شایسته همین لقب نیز می با شد.

بعد از اسلام برخی از نا اگاهان او را  شخصیت قرآنی«ذوالقرنین»   معرفی کردند که با توجه به متن آیات قرآن در این ارتباط این معرفی صد در صد نادرست بود. زیرا ذوالقرنین مورد نظر قران مردی مورد تایید الهی بوده که خداوند سبب ساز پیروزیهای او بوده است،
در حالیکه اسکندر مقدونی به شهادت تاریخ خود غربیها فردی هم‌جنس باز،  مشروب خوار حرفه ای و بی بند و بار بوده است.
متاسفانه  برخی  شاعران  ما او را در «اسکندرنامه»‌ها ستوده اند و این خلاف حقیقت است. او از مقدونیه و یونان فقیر آن روز و به تحریک ارسطوی یونانی به ایر ان ثروتمند حمله کرد و این مهد تندن باستان را بهخاک و خون کشانید و ثروت این سرزمین را دزدیده و به یونان فرستاد.
البته خود فرصت نیافت و درمرز  خاک ایران و در بدترین  و ضع و حالت ممکن   هلاک شد.
برخی علت مرگ او را هپاتیت می دانند که از بی بند و باریها و فساد اخلاقی او می توانست نشات گرفته باشد.
برخی دیگر از تاریخ نگاران مرگ او را انتقام ایرانیان از او می دانند که زهر در شرابش ریختند و به کامش زندگی را تلخ ساختند و در حقیقت شربت هلاک را بدین متجاوز خوراندند.

غرب همواره به ایران حسادت داشته است . حتی امروزه که خودشان غرق در ناز و نعمت هستند باز سخت ترین چهره خود را در برخورد با ایر ان و ایر انی نشان می دهند.
در آن ایام شکوه و عظمت کشور ایران چشم غربیهای فقیر و مسکین را خیره می ساخت. و زمانی که اسکندر گجسته بر سر کار آمد و متوجه شد که ضعف بر ارکان حکومت هخامنشی سایه انداخته شمشیر به مشت و توبره به پشت در  حالی که یک پایش گیوه بود و پای دیگرش برهنه به ایر ان  حمله کرد.

به هر حال، خود اسکندر هر کسی که بوده، عصر او اولین باری بود که یونانی‌ها از زندگی دولت – شهری به زندگی تحت یک حکومت مرکزی رسیده بودند و حالا فکر انتقام از ایرانی‌ها را که از زمان داریوش و خشایارشا مدام به آنها حمله می‌کردند، در سر داشتند. آنها اصلا ً چشم نداشتند پادشاهی بزرگ هخامنشی را ببینند.

اوضاع در آنروزگار چنین بود که  اگر  یک مسافر  جوان که در آغاز زندگی بود و تصمیم داشت  با اسب یک بار طول مرزهای ایران را طی بکند، شاید هرگز نمی‌توانست تا پایان عمرش به نقطه شروع حرکت برسد. 

ازسوی دیگر این ارسطو بود که همواره در کله اسکندر می دمید که براه افتد و  فرهنگ یونانی را در جهان گسترش بدهد . چیزی که هر گز اتفاق نیفتد و اسکندر این را بهانه قرار داده و هر گز بر ای  این کار به شرق حمله نکرد. بلکه او فقط برای چپاول آمده بود.

و از طرف دیگر  مادر اسکندر  که  یک مالیخولیایی بود و خودش را یکی از نوادگان  آشیل می دانست که قهرمان داستانی و افسانه بود  می‌دانست  پسر را بر ای تهاجم به ملتهای برتر اماده می کرد.

.متاسفانه آن زمان  سایه غمبا ر و مستی آفرین ضعف بر حکومت  هخامنشی‌ها  سایه افکنده بود .‌برای مثال  داریوش سوم در حالی پادشاه شده بود که باگوس نامی‌– خواجه یونانی حرمسرا – او را شاه کرده بود تا خودش همه کاره باشد. 

می گویند فیلیپ دوم به تحریک ایرانی‌ها به قتل رسید که مدارک این حادًثه تایید شده نیست  و اسکندر جوان 20 ساله به جایش نشست.
داریوش سوم که به «دارا»   معروف بود،  با توجه بهوحضور باکوس در درگاهش  فکر می  کرد که د
هیچ خطری اورا تهدید  نمی‌کند.

با سکه‌های «پادشاه بزرگ» یونانی‌ها هم از قبول پادشاهی اسکندر امتناع کردند و اسکندر درگیر یک جنگ داخلی شد که با خشونت تمام آن را سرکوب کرد و مثلا ً در «تب» هیچ مردی را زنده نگذاشت.

به اسکندر  تلقین شده بود که بدنبال یک جنگ تروا ی دیگر باشد  در بهار 334 قبل از میلاد، اسکندر در حالی که «ایلیاد» هومر را می‌خواند سوار بر کشتی شد و به سمت شرق حرکت کرد. اما  اسکندر هیچ وقت از شرق برنگشت.غرش سهمگینی بر وجودش نشست که باعث شد در خاکی به آن حمله کرده بود سر به گور برد.

 فجایع اسکندر مقدونی درایران  مهد تمدن کهن

جنگ گرانیک (334 ق.م)
اسکندر همه بخش های به اصطلاح  متمدن و نیمه متمدن اروپای آن روزگار تاریک  را تسخیر کرد سوار بر اسب خود بنام   «بوسیفال» شد ه و   دد منشانه پا در مسیر شرق گذاشت.

اولین نبرد اسکندر با ایرانی‌ها کنار رود گرانیک انجام شد. در این جنگ سپاه ایران شامل سواره نظام ایرانی بود که در خط مقدم بودند و پیاده نظام اجیر یونانی که ذخیره به حساب می‌آمدند.

ممنن، جنگ سالار یونانی   به داریوش پیشنهاد کرد سپاه اسکندر را به داخل ایران بکشند و بعد راه تدارکات آنها را ببندند اما داریوش قبول نکرد.
ایرانی‌ها این طرف رود گرانیک مستقر شدند و استراژی شان را روی حجم زیاد تیراندازی گذاشتند. اما پارمنیون، استراژیست سپاه اسکندر حمله مستقیم و گذشتن از رود را انتخاب کرد.
با این کار، صف تیراندازها به هم خورد.
 خود اسکندر هم با حمله به قلب ارتش ایران و به قتل رساندن  مهرداد داماد داریوش واز جلوی ایرانی‌های  در حالی که سوار بر همان بوسیفال منحوس بود  فرار کرده   بهسمت  یونانی‌های ذخیره در ارتش آنان رفت . آنها بسادگی   شکست خورده و اسکندر جنگ را برنده شد.

متاسفانه بخت یاری نکرد چون بعد از این شکست  ممنن تصمیم گرفته بود که  ازمسیر  دریا به مقدونیه حمله ببرد.‌ زیرا آتنیها  هم با او همراه بودند و ایران به این اقدام او  امید زیادی بسته بود، اما  ناگهان  ممنن مرد و حمله او به سر انجام نرسید.
 

جنگ ایسوس
پس از این‌شکست داریوش سوم ظرف یک سال سپاهی مرکب  از ۶۰۰ هزار جنگجو  ا
آماده ساخته و در ایسوس (در سوریه امروزی) منتظر اسکندر شد.
با توجه به آن که در یونان آتنی‌ها شورش کرده بودند و اسکندر می‌خواست به کشورش برگردد. سپاه او خیلی اتفاقی با ایرانی‌ها رو به رو شد.

محل جنگ یک دشت 2500 متری بود که برای لشکر بزرگ داریوش، زیادی کوچک بود. اسکندر هم دوباره با حمله مستقیم سپاه داریوش یک قمار دیگر کرد. سردارهای داریوش شجاعانه جنگیدند و حتی اسکندر را هم زخمی‌ کردند،.

اما بار دیگر یک اتفاق بد شومی آورد و آن این بود که اسب‌های سفید ارابه داریوش که بیشتر زیبایی داشتند تا توان رزمی، از بوی خون رم کردند و داریوش از ارابه افتاد. داریوش بلافاصله فرار کرد و با فرار داریوش روحیه سپاه از دست رفت.

اردوی ارتش غارت شد و مادر، همسر و دختر داریوش اسیر شدند. داریوش به اسکندر پیشنهاد صلح داد و خواست که تمام سرزمین‌های غرب دجله را به او واگذار کند و دخترش استاتیرا را هم همسرش کند. طبیعی است که اسکندر جز مورد ازدواج با دختر «پادشاه بزرگ»، باقی شرایط را قبول نکرد. بعد از جنگ ایسوس، اسکندر به لبنان حمله کرد. شهر صیدا حضور او را پذیرفت اما مردم صور هفت ماه جلو سپاهیانش مقاومت کردند.
بعد از فتح صور، اسکندر همه مردم این شهر را قتل عام کرد. غزه هم ۲ ماه اسکندر را معطل کرد اما مصری‌ها که از تسلط ایرانیان بر خودشان دل خوشی نداشتند، بدون مقاومت تسلیم شدند.    کاهن‌های مصری  اسکندر را   به معبد آمون بردند و او را پسر خدا نامیدند.

جنگ گواگمله (331 ق.م)

اسکندر با خیال راحت از مصر به سمت ایران حرکت کرد، از سوریه گذشت و وارد بین‌النهرین شد. از دجله هم رد شد و به دشت گواگمله (جایی نزدیک شهر موصل امروزی) رسید. داریوش یک بار دیگر در برابر او صف آرایی کرد. تعداد دو سپاه مثل دو دفعه قبلی کاملا ً نابرابر بود؛ ۴۸۰ هزار ایرانی در برابر ۴۷ هزار یونانی.

این بار دشت گواگمله هم برای ارتش تیرانداز و ماهر داریوش جای خوبی برای مانور داشت. اما باز هم داریوش ضعف فرماندهی‌اش را نشان داد. او تمام ارتش را در یک خط صاف سازماندهی کرد؛ برعکس اسکندر و سردارانش که با آرایش مثلث اسپارتی، ارتش‌شان را به سه قسمت تقسیم کردند و نوک مثلث که خود اسکندر هم در آن بود، باز با حمله مستقیم به قلب سپاه، جایی که داریوش در آنجا بود، باعث وحشت او شدند. داریوش دوباره فرار کرد و فرار او باعث به هم ریختن سپاه ایران شد. اسکندر تا چند فرسخ داریوش را تعقیب کرد؛ بعد هم بدون دردسر به شهر باستانی بابل رفت و آن شهر را بدون هیچ زحمتی تصرف کرد. بابل جایی بود که کورش بعد از تصرف آن، بنیانگذاری «امپراتوری» را اعلام کرد.

جنگ دروازه پارس (330 ق.م)

بعد از بابل، اسکندر به شوش رفت و بدون هیچ مقاومتی خزانه را خالی کرد. بعد هم راه افتاد به سمت تخت جمشید. سر راه با سپاه آریوبرزن رو به رو شد. دیگر از داریوش و تاکتیک‌های غلطش خبری نبود. برای اولین بار، این ایرانی‌ها بودند که تعدادشان کمتر از یونانی‌ها بود.

آریوبرزن با ۲ هزار سرباز در برابر ۱۷ هزار یونانی در جایی نزدیک یاسوج، دو هفته مقاومت کرد. اسکندر با او همان کاری را کرد که ایرانی‌ها در ترموپیل کرده بودند. سپاهش را فرستاد کوه را دور بزنند و از پشت به آریوبرزن حمله کنند. آریوبرزن هر چند شکست خورد، اما برای اولین بار اسکندر بیشتر از ایرانی‌ها تلفات داد ( 4 هزار نفر در برابر 600 نفر ). داریوش فرار کرد و در جایی نزدیک مغان مرد. اسکندر بعدها دستور داد تا داریوش را در تخت جمشید دفن کنند، همان جایی که خودش بعد از فتح، آن را به آتش کشیده بود.

جنگ صخره سغدی ( 327 ق.م )

این آخرین مقاومت ایرانی‌ها بود. اسکندر «پادشاه بزرگ» را شکست داده بود اما هنوز کسانی بودند که در برابر او ایستادگی کنند. در جایی در شمال افغانستان امروزی، بازمانده سپاه هخامنشی به فرماندهی سردارانی که حتی اسم‌شان هم در تاریخ ثبت نشده جنگیدند و تا آخرین نفرشان کشته شدند.

از آنجا که غرور همه وجود اسکندر را گرفته بود ژنرال جنگی‌اش، پارمنیون را کشت  و از آن به بعد    در هیچ جنگی پیروز نشد؛ تازه تمام شهرها و ایالت‌های سابق ایران هم سر از تابعیت او برداشتند. اسکندر برای آرام کردن مغلوبانش که سر به قیام برداشته بودند  از هند برگشت.  از آن پس به ادم‌کشی جنون آمیز تن در داد و تا توانست مردم بی گناه را کشت   تا آن که  به ورطه بیماری شدید و زجر کش افتاد. وقتی به شتاب کالسکه حامل بدن نیمه بیهوش او را از شرق ایران به جنوب ع
غربی بودند و می خو استند  او را به مقدونیه ببرند فرشته مرگ روح اش را از درون بدنش چنگال کش کرد و در  اطراف مرز امروز  ایران  با عراق به هلاکت رسید.


ادامه دارد

امیر تهرانی

ح.ف

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد