گوشه ها یی از تاریخ ایران

گوشه ها یی از تاریخ ایران

بررسی گوشه هایی از تاریخ ایران
گوشه ها یی از تاریخ ایران

گوشه ها یی از تاریخ ایران

بررسی گوشه هایی از تاریخ ایران

کسروی که بود و چه می گفت؟(۱)


کالبد شناسی یک پندار

نورالدین چهاردهی نویسنده و پژوهشگر مشهورمی نویسد:

«خانوادگی : سید احمد کسروى قبلاً نام فامیلى او کسرایى بود، کسروى تبریزى داراى دو خواهر بود و یک خواهر ناتنى داشت که در خاک شوروى مقیم بودند. وی سه برادر نیز داشت که از لحاظ سن  از برادرانش بزرگ تر بود.

    کسروى چهار همسر گرفت : از یک زوجه خود ، دو دختر و یک پسر و از زن دیگر دو دختر و از همسر بعدی‌اش دو پسر و از زوجه­اى که مسمات به شاهزاده خانم بود ، اولادى نداشت.

روانشناسی

    کسروى در معیت یکى از پیروانش (که آنان را یاران مى خواند) جوانى به نام حداد پور ، که خانواده اش از محترمین اهواز بودند و درآن شهر سکونت داشتند ، براى آخرین دفاع خود  به بازپرسى شعبه هفتم رفته ، ضمن دفاعیات ناگهان برادران امامى به جلسه بازپرسى هجوم آورده، بدون آنکه کسروى و حداد پور مجال دفاع یابند، در ساعت 11 صبح روز دوشنبه بیستم اسفند ماه سال 1324هـ . ش مقتول گردیدند، صداى چهار تیر شنیده شد  یک تیر به بدن کسروى اصابت نمود و بیست و یک ضربه کارد بر او وارد آمد.

    کسروى در عصایى که همراه داشت (آن عصا مجوف[1] بود) سر نیزه تفنگ سه تیر در جوف آن تعبیه شده بود و درجلسه بازپرسى این عصا همراه وى بود و در جیب بغل خود هفت تیرى همراه داشت و حداد پور نیز چنین اسلحه اى با خود داشت که هیچ کدام مجال دفاع نیافتند  مریدان کسروى درصدد برآمدند که جنازه کسروى را بسوزانند تا محل زیارت پیروان او  نشود  چون اسباب کار فراهم نشد، در بالاى تپه ‏اى که در نزدیکى قبرستان ظهیرالدوله  بود مدفون شد.

    از انجمن علمى فرانسه یک تابوت بلور به نام کسرایى به تهران فرستادند، اداره گمرگ به واسطه عدم تطبیق نام از تحویل آن خوددارى نمودند.

    درصفحه 261 رسالۀ «ایران در دو سده واپسین»  اثر احسان طبرى نوشته است :

    [کسروى تحت تأثیر افکارآخوند اوف و طالب اوف و ملکم و افکار سیسموند دو سیسموندىسوئیسى قرارگرفته است] .

    به نظر این ناچیز کسروى از افکار میرزا آقا خان کرمانی و سید جمال الدین اسد آبادى و مردوخ کردستانى و گاندى و بیشتر از منابر کیوان قزوینى سود جسته و اغلب جرائد و کتب دانشمندان مصرى را خوانده و بهره گرفته است .

ابتدا دشمن اروپا بود

    کسروى در ابتداى امر در روزنامه شفق سرخ سلسله مقالاتى بر رد اروپایی گرى نوشت و در همین زمینه کتاب «آئین» را به فارسى تدوین کرد و سپس به عربى نوشت .

     این ناچیز سال هاى دراز در خوزستان اقامت داشت و توان گفت آن سرزمین وطن ثانوى این  بی‌مقدار است  و سه بار مأموریت شوشتر یافتم و با همه علماى آن دیار روابط صمیمانه داشتم از آن جمله به آیت الله شرف الدین ارادت خاصى داشته و آن بزرگمرد عنایتى به این بی مقدار داشت .

    مرحوم آیت الله شرف الدین در تاریخ اسلام و قبل ازآن، بصیرتى کامل داشت و داراى کتابخانه اى با ارزش بود و مسجد و منزل مسکونى وى به هم متصل بود آن مسجد دارای زیرزمینی بود. در آن زمان  شوشتر مرکز استان خوزستان بود و اواخر ایامِ زمامدارىِ خزعل کسروى  به ریاست دادگسترى خوزستان  منصوب و در شوشتر اقامت داشت و با آیت الله شرف الدین ارتباط صمیمانه و حسنه داشت .

    مرحوم شرف الدین به این ناچیز فرمود: [  روزى با کسروى برخورد نمودم که با حالت عصبانیت در وضعیتی که از شدّت غضب مى لرزید، از یکی از علمای شوشتر گله می کرد که چرا او شیخ بهایی را به جرم انتصاب به صوفیه به زشتی نام برده است چون شیخ بهایى ازدانشمندان است ، شایسته نمى باشد که از او  به بدى یاد شود و من دیگر به ملاقات وى نمى روم] .

 آیت الله شرف‌الدین از ذکر نام آن مجتهد خوددارى کرد. ایشان اعتیاد کسروى به افیون را تائید می کرد . به نظر این ناچیز اعتیاد کسروی یک امر خصوصى است ، اما پیامبر را  شایسته نیست که ابتلا به افیون داشته باشد.

مرحوم شرف الدین فرمود کسروى همسرش را براى زیارت به کربلا فرستاد و خود نیز براى زیارت برفت و پس از عودت از زیارت سه روز در منزل نشست و اهالى به دیدارش مى‌رفتند.

علت دگرگونی

    از دیرباز درصدد برآمدم که علت العلل دگرگونى اعتقادات کسروى را دریابم .کسى که شایسته مقام ریاست دادگسترى استان باشد و به خاندان عترت اعتقاد داشته باشد ، چه کتابى یافته که وی را چنان سازد که به امام صادق (ع) جسارت ورزد و یا چه فردى به او برخورد کرده که کسروى پایه گذار آئین پاکدینى می‌شود.

به شخصى برخوردم که در کسروى اثر داشت و اکنون درگذشته است (از ذکر نام افراد بنام پیروان وى که در قید حیاتند ، اجتناب می‌ورزد  اما آنکه فوت کرده به نظرم اشکالى در بر نخواهد داشت) این شخص سید محمد على امام شوشترى بود که برادر بزرگش سید نورالدین امام بود و از دوستان نزدیک کسروى  و سید محمد على ازتلامذه کسروى بود، زیرا کسروى در ایام اقامت خود در شوشتر تدریس نیز مى کرد.

     این ناچیز درخرمشهر نیز مأمور بودم و هنگامى که از تهران به آبادان رفتم کسروى شرحى درباره این ناچیز به سران پیروان خود نوشت از من تمجید نموده و توصیه نیز نمود. 

 سید محمد على امام رئیس اداره حقوقى گمرگ خرمشهر بود و منزلى در محوطه گمرگ داشت. آن زمان گمرگ  با شهر فاصله داشت و امام از بیم تعرض مردم به  خود اغلب مرا همراه گرفته تا محل گمرک وی را همراهى مى کردم.

امام  پس از مقتول شدن کسروى  به تهران آمد ، به امید اینکه جانشین کسروى شود، اما طرفى  نبست و جمعى امور پاکدینى را به عهده گرفتند. امام در یکى از جراید اعلام نمود که از پاکدینى گسسته است. 

عضویت در فراماسونری

     بعد از انتشار «فراموشخانۀ» رائین به دیدار امام رفتم، وی به رائین هتاکى نمود، به وى گفتم از شما انتظار نداشتم که چنین سخنان بر زبان رانید، سکوت نمود بعد پرسش خود را مطرح ساختم ، براى اولین بار برایم فاش ساخت که کسروى ماسون بوده و رئیس یک لژ می‌باشد، بعد گفت تا زمان حیاتم این سخن را که خواهم گفت نقل نکنید که منکر خواهم شد، اما پس از مرگم مجاز خواهید بود و آن گفته این است که کسروى در بصره به وسیله خان بهادر وارد فرقه ماسونرى شد،  و تند رفت اما در این اواخر متوجه اشتباه خود شده بود ، اما دیگر مجال برگشت نبود.

    کسروى در ایامى که در خیابان حشمت الدوله بود، روزى با جوانان حاضر درجلسه که اغلب دبیرستانی بودند، مشورت کرد که چه مجازاتى براى سارق در نظرگیریم، به تعجب فرو رفتم که اگر کسروى برانگیخته خدا است، چرا این جوانان را در پیامبرى خود شرکت مى دهد.

مناجات

    روزى بر سبیل آزمایش از کسروى پرسیدم اگر فردى بخواهد آرامش روحى یابد  چه چیز براى وى در نظر مى گیرید،  بار اول از پاسخ خوددارى نمود و در مرتبه ثانى این مطلب را مطرح ساختم ، لختى اندیشید و بعد گفت نیایشى یا مناجاتى تهیه کنید. آن وقت دریافتم که چنین پیامبرى را امکان آن هست که در پیامبرى وى شرکت جست.

    کسروى به بعضى از پیروان خود لقبى از آزادى خواهان بنام مى‌نهاد و به یک جوان ارمنى لقب یپرم داد . روزى درجمعى که آن جوان حضور داشت ، بر نارسایى اناجیل دلایلى ابراز داشتم  آن جوان بر آشفت و دریافتم که سخت به مسیحیت دلبسته است و پس از محرمیت، جوانان دیگر را  نیز چنین یافتم .

     یکى از علماى آبادان پیروان کسروى را  تکفیر نمود و حکم نمود که  به منازل پیروان کسروى ریخته غارت کنند و مردان را  مورد ضرب و شتم قرار دهند از خرمشهر به آبادان رفته به یارى چند تن از دوستانم شتافته و آنان را حفظ کردم.

اختلاف پیروان

    در اوایل 1324 هـ . ش بین پیروان کسروى اختلاف سخت رخ داد، عده اى کسروى را رهبر ملى و رئیس جمعیت آزادگان پنداشته و جمعى دیگر که اغلب سالخورده بودند  کسروى را پیامبر و نام دینش را  پاکدینى مى دانستند تا ماوقع را  براى کسروى نوشتند که  او پاسخ دهد.

    کسروى جوانى را  به نام فرهنگ که لیسانس حقوق بود به آبادان فرستاد، در جلسات، بحث آن چنان شدت  یافت که بیم نزاع  مىر فت، فرستاده کسروى خاموش بود و پس از یک هفته اقامت در آبادان و خرمشهر به تهران برگشت  تا کسروى پاسخ دهد اما وى در جواب تعلل ورزید تا مقتول گشت. تعداد پیروان کسروى در آبادان بیش از تهران بود و اغلب جلسات در آبادان در محله بوارده و محله سیکلن بود.   

به زعم این ناچیز اگر کسروى را به قتل نرسانیده بودند به تدریج در اثر اختلاف در بین پیروانش از هم پاشیده مىیشدند و در ایام حیات کسروى آزادگان و پاکدینى از هم گسسته و نام و نشانى از این دین باقى نمىیماند.

کسروی و دشمنی با سعدی و حافظ

    کسروى مدتى در مدرسه عالى سپهسالار تدریس مى‏کرد و وقتى دانشگاه  افتتاح یافت کسروى سعى بسیار نمود تا کرسى استادى بیابد حکمت وزیر فرهنگ بود کسروى به نزدش رفت، حکمت به وى توصیه نمود که از بدگویى به حافظ و سعدى و مولانا دست بردارد اما کسروى با تمایلى شدید که به کرسى استادى داشت تن به پیشنهاد حکمت نداد زیرا برگشت از سخنانش براى وى امکان پذیر نبود.

    دو تن از دوستان دبستانى کسروى به نام‌های سلطان زاده  و مقدم تا پایان حیات کسروى با وى همدم و همساز  بودند، به خصوص سلطان زاده که بیش از مقدم یار غار کسروى بود..

پول توجیبی

    کسروى در زمان تصدى داور بر وزارت دادگسترى  به عدلیه راه یافت و بعد منفصل از خدمت شد و به وکالت رو آورد، چند بار از وکالت عزل شد لذا براى تأمین معاش  خود ماهى هفتصد تومان از وجوه جمع آورى شده از پیروانش دریافت مى‏کرد.

    در تاریخ ادیان سابقه ندارد که پیامبران الاهى حقوق و مزدى دریافت دارند فقط مشایخ  و اقطاب صوفیه و داعیان اسماعیلیه عشریه از مریدان خود اخذ مى‏کردند.»

علت اخراج کسروی از دادگستری این بود که زنی برای طلاق از شوهرش به دادگستری آمده بود ،پ رونده اش به کسروی ارجاع شد ولی کسروی سعی کرد زن را به سمت خود جلب کند. جریان افشا شد و کسروی اخراج گردید.

ادامه دارد...

امیر تهرانی