مؤسسه مطالعات اسماعیلی
در نوشتار های پیشین آوردم که اسماعیلی ها سالها پیش در یافتند که می توان با جهان آشتی کرد و باورهای خود را در چهارچوب بنیاد های علمی و دو-ستی به دنیا عرضه کرد.
«از جمله اقدامات آنان نهادی تحقیقاتی است که توسط کریم آقاخان که همان آقا خان چهارم باشد و چهل و نهمین امام مسلمانان شیعه اسماعیلی است و برای انتشار منابع، اسناد و مکتوبات اسلام به ویژه شیعه اسماعیلیه در سال (۱۹۷۷ میلادی) تأسیس گردید.
اهداف این مؤسسه اشاعهٔ تحقیق و آموزش در زمینهٔ فرهنگها و جوامع مسلمان تاریخی و همچنین معاصر و درک بهتر ارتباطشان با جوامع و ادیان دیگر است.
برنامههای مؤسسه از دیدگاهی حمایت میکند که به میراث خداشناسی و مذهبی اسلام محدود نمیشود؛ بلکه بهدنبال تحقیق در زمینهٔ ارتباط میان عقاید مذهبی با ابعاد وسیعتر جامعه و فرهنگ است. برنامههای مؤسسه بر همین اساس، از رویکرد میان رشتهای به منابع تاریخ و تفکر اسلامی حمایت میکند.
در سنت اسلامی، برنامههای مؤسسه بهدنبال اشاعهٔ تحقیق در زمینههایی است که تا کنون توجه چندانی به آنها اختصاص داده نشدهاست. این زمینهها شامل آثار فکری و ادبی شیعه بهطور عام و اسماعیلی بهطور خاص میباشد.
این موسسه در تدوین انسیکلوپدیا اسلامیکا و در تدوین دایره المعارف بزرگ اسلامی همکاری داشته است.»
منبع ویکپدیا
«آقاخان چهارم در حال حاضر از شبکه ای شامل سیصد مؤسسه و برنامه آموزش در هند و پاکستان و کنیا و تانزانیا و چندین کشور دیگر حمایت و پشتیبانی میکند و به کارهای اقتصادی رغبت نشان می دهد.
قطب این فرقه تشکیلات وسیع و سازمان یافته ای را درسراسر جهان تشکیل داده که از جمله آنها میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
۱٫ AKA : آکادمی آقاخان که هدف آن عضوگیری و آموزش جهت تبلیغ و نشر اعتقادات و اهداف این فرقه در شهرها و کشورهای دنیا میباشد.
۲٫ AKES: خدمات آموزشی آقاخان
۳٫ AKF: بنیاد آقاخان
۴٫ AKFED: صندوق توسعه اقتصادی آقاخان، جهت برنامه ریزی مالی و تامین بودجه تبلیغاتی فرقه استفاده میشود.
۵٫ AKPBS: ساختمان برنامه ریزی آقاخان
۶٫ AKT: فرهنگ آقاخان
۷٫ AKU: دانشگاه آقاخان
۸٫ UCA: دانشگاه آسیای مرکزی، بنیاد تمرکز که برای ترویج عقاید فرقه، دانشجویان را از سراسر دنیا به صورت رایگان پذیرش میکند.
۹٫ خدمات ترویج صنعتی
۱۰٫ دانشکده پزشکی آقاخان
۱۱٫ مدرسه پرستاری
۱۲٫ مرکز اسماعیلیه لندن
۱۳٫ بنیاد جوایز معماری آقاخان
۱۴٫ بیمارستان آقاخان کراچی
و دیگر نهادها و موسساتی که در سراسر دنیا جهت تبلیغ، عضو گیری و تامین بودجه های کلان که صرف گسترش فرقه و تبیین آن در کشورهای دنیا بالاخص کشورهای جهان سوم میگردد.»
...ادامه از نوشتار پیشین
در نوشتار پیشین آوردم که آقا خان یکم و رهبر اسماعیلیه در زمان فتحعلیشاه قاجار حاکم کرمان بودو در رمان محمد شاه و قطعا با فتنه گری صدر اعظم بد طینت او میرزا آقاسی از حکومت کرمان اخراج شد، و او به حکومت انگلیس پناه برد و چنگ در دامن پر فتنه آنان آمیخت که هیچ بلکه با آنان همسنگر شد. آنان نیز به او تابعیت انگلیسی دادند.
زمانی که نوبت به رهبری آقاخان سوم رسید او راه محکمتری را در پیش گرفت و سازمان اسماعیلی را به یک موسسه تحقیقاتی بنام انجمن اسماعیلی و یا موسسه تحقیقاتی اسماعیلی پیوند زد:
«انجمن اسماعیلی، مؤسسه تحقیقاتی که در ۱۶ فوریه ۱۹۴۶ در بمبئی هند زیر حمایت آقاخان سوم، سلطان محمدشاه (۱۲۹۴–۱۳۷۶ قمری)، چهل و هشتمین نزاریان اسماعیلی بنیانگذاری شد. بنابر منشور منتشر شده، هدف اصلی این انجمن، «ارتقای مطالعات مستقل و انتقادی در تمامی مواردهای مرتبط با اسماعیلیان» با اظهار اتخاذ سیاست دوریگزینی از تمامی اهداف تبلیغاتی سیاسی-مذهبی است.
انجمن اسماعیلی خارج از انجمن تحقیقاتی اسلامی که در ۱۹۳۳ در بمبئی تأسیس شده بود، تحت حمایت آقاخان سوم رشد یافت. ولادمیر ایوانف (۱۸۸۶–۱۹۷۰ میلادی) مسئول تأسیس و ارتقاء هر دو انجمن (تحقیقات اسلامی و اسماعیلی) بود. ایوانف، یکی از برجستهترین پژوهشگران روس اسماعیلیشناس، مدت کوتاهی پس از انقلاب اکتبر، خاک روسیه را به مدت چهل سال ترک کرد و در هند گذرانید. ایوانف به همراه همکارانش در کمیته اجرایی انجمن، به ریاست علی مککلی (Ali M. Mecklai) و دبیر آن، اشرف فیضی (Asaf A. A. Fyzee) با هدف بر تمرکز مطالعات اسماعیلی و انتشار مجلات آن مشغول شد و سپس با ادامه ریاست مککلی، تبدیل به انجمن اسماعیلی ارتقاء یافت.
با کمک ایوانف به عنوان ویراستار افتخاری و نویسنده اصلی، انجمن سریهایی از متون، ترجمهها و تکپژوهش (رساله) در زبانهای فارسی، عربی، انگلیسی و گجراتی منتشر ساخت. ارتباط نزدیک ایوانف با فرقهگراها (sectarians) اسماعیلی، به او فرصت دسترسی به کلکسیون خصوصی نسخههای خطی را داد که تا آن زمان، به دقت از آنها نگهداری میشد؛ نسخههای بسیاری که او برای کتابخانه انجمن، تهیه کرد. درحقیقت، ایوانف نیروی محرکه انجمن بود. در ۱۹۶۴، انتشار سری انجمن متوفق شد و انجمن به سمت انجمن اسماعیلیان پاکستان در کراچی، جذب شد.
بین سالهای ۱۹۴۶ تا ۱۹۶۳، انجمن بیست و هشت قلم منتشر کرد که بیست و دو مورد آن، نوشتهٔ خود ایوانف بود. مهمترین متن انجمن اسماعیی، ترجمه شده و ویراستاری شده برای اولین بار توسط ایوانف شامل:
آخرین نسخه انجمن و آخرین اثر ایوانف، ادبیات اسماعیلی (تهران، ۱۹۶۳)، یک بررسی کتابشناسی گسترده بر روی نسخههای خطی ادبیات اسماعیلی است که اطلاعاتی را در مورد حدود ۹۰۰ عنوان جمعآوری کرده است.»به نقل از ویکپدیا
آن اسماعیلی ها که چند صد سال مورد نفرت. و
انزجار بودند ، اکنون بعنوان یک گروه ، یک جمعیت
و مردمی شناخته می شوند که بنیاد معظمی مانند
بنیاد تحقیقات و سازمان اسماعیلی بر آنان نظارت
دارد . در ضمن آقاخان ها مشغول ارتباط با کشور
های اسلامی و اعطای کمک بلاعوض به آنان و حتی
به کشورهای اروپایی نیازمند هستند تا وحشت از
ترور های پیشینیان آنان کاملا از ذهن ها زدوده شود.
امیر تهرانی.
ادامه دارد...
حکومت بجای مانده از نسل حکومت حسن صباح که حکومت ترور وخنجر بود و بزرگانی همچون خواجه نظام الملک را به ضرب خنجر فداییان خود به کام مرگ فرستاد، به راهنمایی خواجه سر افراز ایران زمین همان بزرگ مرد دانش و دین که شر حکومت خونریز عباسیان را از سر ایران به ضرب شمشیر هلاکو آزاد کرد و ایران استقلال یافت، به پایان خود رسید.
اسماعیلی ها می بایست کلا از میان می رفتند و این دیدگاه غلط تاریخ بود. اگر به تاریخ دینها نگاه کنید در می یابید که آنها غیبت از تاریخ دارند و لی مجددا سر بر می آورند.
ویکیپدیا در مورد روند سرنوشت پس از شکست اسماعیلی ها در الموت می نویسد:
«پس از مرگ حسن صباح جانشینانش راه نبرد با خاندانهای ترک چیره بر ایران را پی گرفتند. تا این که با تازش مغولها به ایران به ناچار با سلطان جلال الدین خوارزمشاه در یک سنگر جا گرفتند و با مغولان به ستیز پرداختند؛ولی سرانجامخورشاهواپسینرهبر اسماعیلی های الموت در سال ۶۵۱ در برابر هلاکوخان گردن فروآورد و چندی پس از آن به دست مغولها کشتهشد.
مغولان دژها را یکی پس از دیگر گشودند و کشتار بزرگی از اسماعیلیها کردند. از این پس اسماعیلیها مقاومت را در دژهای خویش در شام و لبنان پیگرفتند. »
در پی این حادثه اسماعیلی ها به صحنه پنهان تاریخ پناه بردند و در فرصت مناسب با چهره ای متناسب با جهان حاکم و در دوران استیلای آنان سر بر آوردند:
اسماعیلیه جدید و آقاخان
«حسنعلی شاه محلاتی یا آقا خان یکم داماد فتحعلیشاه که حاکم کرمان بود در ۱۸۳۸م در برابر حکم عزل خود در برابر محمد شاه قاجار یاغی شد و با کمک انگلیسها به افغانستان فرار کرد و به انگلیسها در جنگ با افغانها برای تصرف هرات کمک کرد که موفقیتآمیز نبود.
سپس او به سند (هند آنروز و ایالت سند در پاکستان امروزی) رفت و به انگلیسها کمک کرد آنجا را تسخیر کنند و انگلیسها حقوقی برای او قرار دادند. سپس زندگی تازهای را در هندوستان آغاز کرد و تا پایان عمر با سفر به شهرهای هند به امور اسماعیلیها و پیروان خود میپرداخت.
نوادگان او در کمتر از دوقرن گذشته امامت اسماعیلیه نزاری را برعهده داشتهاند. آنها یک خانواده مالک را تأسیس کردند که از هندوستان شروع شد و به انگلستان مهاجرت کردند و در دونسل اخیر با زنهای انگلیسی و آمریکایی ازدواج کردهاند.
آخرین آنها کریم آقاخان از سال ۱۹۵۷ تا امروز امام اسماعیلیه نزاری است. او که دارای تابعیت انگلیسی است و در کشورهای مختلفی سکنی دارد یک تاجر و میلیاردر در مقیاس جهانی است.» و یکپدیا
من طی یک اتفاق از روی خوش شناسی توانسته ام
کتابهایی چند از کتابهای خطی اسماعیلیه نوشته شده
در زمان خود حسن صباح و زمانهای بعد را بخوانم،
کتابهایی مانند؛ ام الکتاب، اظله ، گشایش و رهایش
ناصر خسرو.
البته شیعیان دوازده امامی و اهل تسنن چنین
آثاری را قبول ندارند و اصولاً طرز تفکر اسماعیلی
ها را در ست نمی دانند. ولی در این نوشتار بحث
بر روشهای تغییر سرنوشت است، بویژه زمانی که
سیر نزولی تاریخی پیش می آید و سوژه در دام
بلا گرفتار می شود .آنان و یا بهتر بگویم باز ماند
گان اسماعیلی زمانی که پی بردند سیاست خنجر
اندازی دیگر کاربرد ندارد به راه دیگری رفتند و
موفق نیز شدند.
ادامه در نوشتار بعدی...
امیر تهرانی
از تمور تا تیمور
کلاویخو سفیر پادشاه اسپانیا از تیمور لنگ آن سلطان جهنمی و آن گردونه عذاب الیم و آن زیر رو کننده سرزمین ما و دیگر سرزمینها دیدن کرد.
اروپا رابطه اش با تیمور لنگ بسیار خوب بود و او نیز ارتباط خوب و برادرانه با در بارهای اروپا داشت.
در بخش اضافات مربوط به فصل اول سفرنامه کلاویخو در مورد علت نامگذاری نام تیمور بر این جانور وحشی تاریخ می نویسد.
زمانی که تیمور به دنیا آمد پدرش اورا که در قنداقه بود به نزد شیخ مسلمانی برد تا نامی بر او بگذارد. شیخ مسلمان در لحظه ورود پدر نوزاد و نوزاد در حال خواند ن قرآن و آنهم آیه 16 از سوره ۶۷ سوره ملک بود که در آخر آیه واژه «تمور» قرار دارد که معنای «می لرزد » را می دهد:
«آیا شما ایمن هستید اگر آن که در آسمان است بخواهد شما را به زمین فروبر د در حالی که زمین می لرزد،»
شیخ مسلمان نگاهی به آیه انداخته و نگاهی نیز به طفل درون قنداقه کرده و می گوید: نام او را تیمور بگذارید!
شاید شیخ مسلمان با زیرکی دریافته بود که او نیز بلایی آسمانی است که اکنون در پارچه سفیدی قرار دارد و لی در آینده او هزاران انسان را در کفن مرگ می پیچد، و سی و پنج سال از عمرش را بر روی اسب می گذارد تا پیشگویی دومین آیه سوره فوق یعنی آیه ۱۷ سوره ۶۷ ام قرآن را تحقق بخشد که می گوید:
«آیا از قهر خدای مقتدری که ازآسمان حکمفرماست ایمنید که تندبادی از سنگ ریزه بر شما بفرستد تا بدانید که وعده عذاب چگونه است.»
امیر تهرانی
کالبد شناسی یک پندار
نورالدین چهاردهی نویسنده و پژوهشگر مشهورمی نویسد:
«خانوادگی : سید احمد کسروى قبلاً نام فامیلى او کسرایى بود، کسروى تبریزى داراى دو خواهر بود و یک خواهر ناتنى داشت که در خاک شوروى مقیم بودند. وی سه برادر نیز داشت که از لحاظ سن از برادرانش بزرگ تر بود.
کسروى چهار همسر گرفت : از یک زوجه خود ، دو دختر و یک پسر و از زن دیگر دو دختر و از همسر بعدیاش دو پسر و از زوجهاى که مسمات به شاهزاده خانم بود ، اولادى نداشت.
روانشناسی
کسروى در معیت یکى از پیروانش (که آنان را یاران مى خواند) جوانى به نام حداد پور ، که خانواده اش از محترمین اهواز بودند و درآن شهر سکونت داشتند ، براى آخرین دفاع خود به بازپرسى شعبه هفتم رفته ، ضمن دفاعیات ناگهان برادران امامى به جلسه بازپرسى هجوم آورده، بدون آنکه کسروى و حداد پور مجال دفاع یابند، در ساعت 11 صبح روز دوشنبه بیستم اسفند ماه سال 1324هـ . ش مقتول گردیدند، صداى چهار تیر شنیده شد یک تیر به بدن کسروى اصابت نمود و بیست و یک ضربه کارد بر او وارد آمد.
کسروى در عصایى که همراه داشت (آن عصا مجوف[1] بود) سر نیزه تفنگ سه تیر در جوف آن تعبیه شده بود و درجلسه بازپرسى این عصا همراه وى بود و در جیب بغل خود هفت تیرى همراه داشت و حداد پور نیز چنین اسلحه اى با خود داشت که هیچ کدام مجال دفاع نیافتند مریدان کسروى درصدد برآمدند که جنازه کسروى را بسوزانند تا محل زیارت پیروان او نشود چون اسباب کار فراهم نشد، در بالاى تپه اى که در نزدیکى قبرستان ظهیرالدوله بود مدفون شد.
از انجمن علمى فرانسه یک تابوت بلور به نام کسرایى به تهران فرستادند، اداره گمرگ به واسطه عدم تطبیق نام از تحویل آن خوددارى نمودند.
درصفحه 261 رسالۀ «ایران در دو سده واپسین» اثر احسان طبرى نوشته است :
[کسروى تحت تأثیر افکارآخوند اوف و طالب اوف و ملکم و افکار سیسموند دو سیسموندىسوئیسى قرارگرفته است] .
به نظر این ناچیز کسروى از افکار میرزا آقا خان کرمانی و سید جمال الدین اسد آبادى و مردوخ کردستانى و گاندى و بیشتر از منابر کیوان قزوینى سود جسته و اغلب جرائد و کتب دانشمندان مصرى را خوانده و بهره گرفته است .
ابتدا دشمن اروپا بود
کسروى در ابتداى امر در روزنامه شفق سرخ سلسله مقالاتى بر رد اروپایی گرى نوشت و در همین زمینه کتاب «آئین» را به فارسى تدوین کرد و سپس به عربى نوشت .
این ناچیز سال هاى دراز در خوزستان اقامت داشت و توان گفت آن سرزمین وطن ثانوى این بیمقدار است و سه بار مأموریت شوشتر یافتم و با همه علماى آن دیار روابط صمیمانه داشتم از آن جمله به آیت الله شرف الدین ارادت خاصى داشته و آن بزرگمرد عنایتى به این بی مقدار داشت .
مرحوم آیت الله شرف الدین در تاریخ اسلام و قبل ازآن، بصیرتى کامل داشت و داراى کتابخانه اى با ارزش بود و مسجد و منزل مسکونى وى به هم متصل بود آن مسجد دارای زیرزمینی بود. در آن زمان شوشتر مرکز استان خوزستان بود و اواخر ایامِ زمامدارىِ خزعل کسروى به ریاست دادگسترى خوزستان منصوب و در شوشتر اقامت داشت و با آیت الله شرف الدین ارتباط صمیمانه و حسنه داشت .
مرحوم شرف الدین به این ناچیز فرمود: [ روزى با کسروى برخورد نمودم که با حالت عصبانیت در وضعیتی که از شدّت غضب مى لرزید، از یکی از علمای شوشتر گله می کرد که چرا او شیخ بهایی را به جرم انتصاب به صوفیه به زشتی نام برده است چون شیخ بهایى ازدانشمندان است ، شایسته نمى باشد که از او به بدى یاد شود و من دیگر به ملاقات وى نمى روم] .
آیت الله شرفالدین از ذکر نام آن مجتهد خوددارى کرد. ایشان اعتیاد کسروى به افیون را تائید می کرد . به نظر این ناچیز اعتیاد کسروی یک امر خصوصى است ، اما پیامبر را شایسته نیست که ابتلا به افیون داشته باشد.
مرحوم شرف الدین فرمود کسروى همسرش را براى زیارت به کربلا فرستاد و خود نیز براى زیارت برفت و پس از عودت از زیارت سه روز در منزل نشست و اهالى به دیدارش مىرفتند.
علت دگرگونی
از دیرباز درصدد برآمدم که علت العلل دگرگونى اعتقادات کسروى را دریابم .کسى که شایسته مقام ریاست دادگسترى استان باشد و به خاندان عترت اعتقاد داشته باشد ، چه کتابى یافته که وی را چنان سازد که به امام صادق (ع) جسارت ورزد و یا چه فردى به او برخورد کرده که کسروى پایه گذار آئین پاکدینى میشود.
به شخصى برخوردم که در کسروى اثر داشت و اکنون درگذشته است (از ذکر نام افراد بنام پیروان وى که در قید حیاتند ، اجتناب میورزد اما آنکه فوت کرده به نظرم اشکالى در بر نخواهد داشت) این شخص سید محمد على امام شوشترى بود که برادر بزرگش سید نورالدین امام بود و از دوستان نزدیک کسروى و سید محمد على ازتلامذه کسروى بود، زیرا کسروى در ایام اقامت خود در شوشتر تدریس نیز مى کرد.
این ناچیز درخرمشهر نیز مأمور بودم و هنگامى که از تهران به آبادان رفتم کسروى شرحى درباره این ناچیز به سران پیروان خود نوشت از من تمجید نموده و توصیه نیز نمود.
سید محمد على امام رئیس اداره حقوقى گمرگ خرمشهر بود و منزلى در محوطه گمرگ داشت. آن زمان گمرگ با شهر فاصله داشت و امام از بیم تعرض مردم به خود اغلب مرا همراه گرفته تا محل گمرک وی را همراهى مى کردم.
امام پس از مقتول شدن کسروى به تهران آمد ، به امید اینکه جانشین کسروى شود، اما طرفى نبست و جمعى امور پاکدینى را به عهده گرفتند. امام در یکى از جراید اعلام نمود که از پاکدینى گسسته است.
عضویت در فراماسونری
بعد از انتشار «فراموشخانۀ» رائین به دیدار امام رفتم، وی به رائین هتاکى نمود، به وى گفتم از شما انتظار نداشتم که چنین سخنان بر زبان رانید، سکوت نمود بعد پرسش خود را مطرح ساختم ، براى اولین بار برایم فاش ساخت که کسروى ماسون بوده و رئیس یک لژ میباشد، بعد گفت تا زمان حیاتم این سخن را که خواهم گفت نقل نکنید که منکر خواهم شد، اما پس از مرگم مجاز خواهید بود و آن گفته این است که کسروى در بصره به وسیله خان بهادر وارد فرقه ماسونرى شد، و تند رفت اما در این اواخر متوجه اشتباه خود شده بود ، اما دیگر مجال برگشت نبود.
کسروى در ایامى که در خیابان حشمت الدوله بود، روزى با جوانان حاضر درجلسه که اغلب دبیرستانی بودند، مشورت کرد که چه مجازاتى براى سارق در نظرگیریم، به تعجب فرو رفتم که اگر کسروى برانگیخته خدا است، چرا این جوانان را در پیامبرى خود شرکت مى دهد.
مناجات
روزى بر سبیل آزمایش از کسروى پرسیدم اگر فردى بخواهد آرامش روحى یابد چه چیز براى وى در نظر مى گیرید، بار اول از پاسخ خوددارى نمود و در مرتبه ثانى این مطلب را مطرح ساختم ، لختى اندیشید و بعد گفت نیایشى یا مناجاتى تهیه کنید. آن وقت دریافتم که چنین پیامبرى را امکان آن هست که در پیامبرى وى شرکت جست.
کسروى به بعضى از پیروان خود لقبى از آزادى خواهان بنام مىنهاد و به یک جوان ارمنى لقب یپرم داد . روزى درجمعى که آن جوان حضور داشت ، بر نارسایى اناجیل دلایلى ابراز داشتم آن جوان بر آشفت و دریافتم که سخت به مسیحیت دلبسته است و پس از محرمیت، جوانان دیگر را نیز چنین یافتم .
یکى از علماى آبادان پیروان کسروى را تکفیر نمود و حکم نمود که به منازل پیروان کسروى ریخته غارت کنند و مردان را مورد ضرب و شتم قرار دهند از خرمشهر به آبادان رفته به یارى چند تن از دوستانم شتافته و آنان را حفظ کردم.
اختلاف پیروان
در اوایل 1324 هـ . ش بین پیروان کسروى اختلاف سخت رخ داد، عده اى کسروى را رهبر ملى و رئیس جمعیت آزادگان پنداشته و جمعى دیگر که اغلب سالخورده بودند کسروى را پیامبر و نام دینش را پاکدینى مى دانستند تا ماوقع را براى کسروى نوشتند که او پاسخ دهد.
کسروى جوانى را به نام فرهنگ که لیسانس حقوق بود به آبادان فرستاد، در جلسات، بحث آن چنان شدت یافت که بیم نزاع مىر فت، فرستاده کسروى خاموش بود و پس از یک هفته اقامت در آبادان و خرمشهر به تهران برگشت تا کسروى پاسخ دهد اما وى در جواب تعلل ورزید تا مقتول گشت. تعداد پیروان کسروى در آبادان بیش از تهران بود و اغلب جلسات در آبادان در محله بوارده و محله سیکلن بود.
به زعم این ناچیز اگر کسروى را به قتل نرسانیده بودند به تدریج در اثر اختلاف در بین پیروانش از هم پاشیده مىیشدند و در ایام حیات کسروى آزادگان و پاکدینى از هم گسسته و نام و نشانى از این دین باقى نمىیماند.
کسروی و دشمنی با سعدی و حافظ
کسروى مدتى در مدرسه عالى سپهسالار تدریس مىکرد و وقتى دانشگاه افتتاح یافت کسروى سعى بسیار نمود تا کرسى استادى بیابد حکمت وزیر فرهنگ بود کسروى به نزدش رفت، حکمت به وى توصیه نمود که از بدگویى به حافظ و سعدى و مولانا دست بردارد اما کسروى با تمایلى شدید که به کرسى استادى داشت تن به پیشنهاد حکمت نداد زیرا برگشت از سخنانش براى وى امکان پذیر نبود.
دو تن از دوستان دبستانى کسروى به نامهای سلطان زاده و مقدم تا پایان حیات کسروى با وى همدم و همساز بودند، به خصوص سلطان زاده که بیش از مقدم یار غار کسروى بود..
پول توجیبی
کسروى در زمان تصدى داور بر وزارت دادگسترى به عدلیه راه یافت و بعد منفصل از خدمت شد و به وکالت رو آورد، چند بار از وکالت عزل شد لذا براى تأمین معاش خود ماهى هفتصد تومان از وجوه جمع آورى شده از پیروانش دریافت مىکرد.
در تاریخ ادیان سابقه ندارد که پیامبران الاهى حقوق و مزدى دریافت دارند فقط مشایخ و اقطاب صوفیه و داعیان اسماعیلیه عشریه از مریدان خود اخذ مىکردند.»
علت اخراج کسروی از دادگستری این بود که زنی برای طلاق از شوهرش به دادگستری آمده بود ،پ رونده اش به کسروی ارجاع شد ولی کسروی سعی کرد زن را به سمت خود جلب کند. جریان افشا شد و کسروی اخراج گردید.
ادامه دارد...
امیر تهرانی