گوشه ها یی از تاریخ ایران

گوشه ها یی از تاریخ ایران

بررسی گوشه هایی از تاریخ ایران
گوشه ها یی از تاریخ ایران

گوشه ها یی از تاریخ ایران

بررسی گوشه هایی از تاریخ ایران

صفویان ایران عهد ساسانی را زنده کردند(1)

صفویان ایران  عهد ساسانی را زنده کردند. 

دوره صفوی از مهم‌ترین دوران تاریخی ایران به‌شمار می‌آید، چرا که با گذشت هشتصد و پنجاه سال پس از نابودی شاهنشاهی ساسانی برای اولین بار یک دولت متمرکز ایرانی توانست بر سراسر ایران آن روزگار فرمانروایی نماید.

 پس از اسلام، چندین پادشاهی ایرانی مانند طاهریان، صفاریانسامانیان، غوریان، بوبیان، سربدارانو مظفریان روی کار آمدند، اما هیچ‌کدام نتوانسته بودند تمام ایران را زیر پوشش خود قرار دهند و میان تمام نواحی جغرافیایی ایران در آن دوران یکپارچگی پدیدآورند.

صفویان، آیین شیعه را مذهب رسمی ایران قرار دادند. روش فرمانروایی صفوی تمرکزگرا و نیروی مطلقه در دست شاه بود. 

پس از ظهور دولت صفوی، ایران اهمیتی بیشتر پیدا کرده و از ثبات و یکپارچگی برخوردار گردیده و در زمینهٔ جهانی نام‌آور شد. 

در این دوره روابط ایران و کشورهای اروپایی به دلیل دشمنی امپراطوری عثمانی با صفویان و نیز جریان‌های بازرگانی، (به ویژه داد و ستد ابریشم از ایران) گسترش فراوانی یافت.

ایران در دوره صفوی در زمینه مسائل نظامی، و هنر (معماری، خوشنویسی، و نقاشی) پیشرفت شایانی نمود.

  از  دانشمندان نامی در این دوره میرداماد،شبخ بهایی ، ملاصدرا، شهرت فراوان دارند. 

هنرمندان در نامدار این دوره نیزرضا عباسی علیرضا عباسب میر عماد و آقا میرک هستند. 

از شاعران بزرگ و نامدار این دوره می‌توان به وحشی بافقی، محتشم و میر رضی آرتیمانی اشاره کرد. 

منبع ویکپدیا

امیر تهرانی

مقدمه ای بر کتاب شیعه گری کسروی و چند پرسش از او:

مقدمه ای بر کتاب شیعه گری کسروی و چند پرسش از او:

کسروی در کتاب زندگی نامه خود می نویسد:

...خانوادۀ ما در تبریز خانواده ملایی بوده است‪ .‬از نیاکا نم نامهای چند تن را می‌دانم‪: .‬پدرم حاجی میرقاسم‪ ،‬پدر‬ ‫او میراحمد‪ ،‬پدر او میرمحمدتقی‌‪ ،‬پدر او میرمحمد بوده. میرمحمد و میرمحمدتقی و میراحمد هر سه عنوان ملایی و‬ ‫پیشوایی داشته‌اند‪.‬(میر به کسانی گفته می شود که از سادات و از نسل پیامبر اسلام باشند.)

آقا میراحمد یکی از علمای نام آور می‌بوده که در هُکماوار و قَراملک و آن پیرامونها‪ ،‬مردم همه‬ ‫پیروی ازو می کرده‌اند‪ .‬مسجدی در هُکماوار ساخته که هم اکنون برپاست و بنام او مسجد آقا میراحمد خوانده‬ ‫می‌شود‪. 

پدر بزرگ من

.‬چنانکه شنیده‌ام او مرد بسیار فروتن و افتاده می‌بوده و با مردم مهربانی و غمخواری بسیار می‌نموده‪.‬‬ ‫‌هنگامیکه من بچه بودم با آنکه سی سال از زمان مرگ او گذشته بود‪ ،‬‌هنوز یاد او در میان مردم می‌بود و همیشه‬ ‫نام او را از زبانها می شنیدم و داستانها از مهربانی و غمخواری او با مردم گفته می شد‪ .‬مرگ او در سال ‪۱۲۸۷‬‬ ‫(قمری) بوده‪.‬‬

‫پسر پدر بزرگ من

پس از مرگ او پسر بزرگترش میرمحمد حسین جای او را می گیرد‪ .‬ولی برای درس به نجف میرود و سالها‬ ‫در آنجا درس می خواند و از شاگردان سید حسین کوکمری (مجتهد بنام آنزمان) که در کتابهای یادش هست‪،‬‬ ‫میبوده‪ ،‬و چون درس را به پایان رسانیده می‌خواهد به تبریز باز گردد‪ ،‬در همان روزها بدرود زندگی می‌گوید‪.‬‬

پدر من 

‫پسر کوچکترش که پدر من بوده‪ ،‬نخست زمانی درس خوانده و سپس در بازار به بازرگانی می پردازد و از‬ ‫ملایی دوری می‌گزیند‪ .‬از اینرو «مسجد و محکمه موروثی» تهی می‌ماند‪ .‬پدرم آرزومند می بود که فرزندی پیدا کند‬ ‫که جانشین پدرش گردد‪ ،‬و اینست هر پسری که زاییده میشود آنرا «میراحمد» مینامد و نامزد جانشینی می‌گرداند‪.‬‬ ‫

ولی این پسرها یکی پس از دیگری در می‌گذشته و مایه دلتنگی خانواده می‌گردیده‪ ،‬من «میراحمد» چهارم بودم که‬ ‫چون روز چهارشنبه هشتم مهر هزار و دویست و شصت و نه (‪ ۱۴‬صفر ‪ (۱۳۰۸‬زاییده شده ام‪ ،‬مرا نیز به آن جانشینی‌‬ ‫نامزد گردانیده و اینست با ارجمندی که کمتر فرزندی را تواند بود، ‬بزرگم می‌گردانیده‌اند‪ .‬عمه‌هایم مرا جانشین‬ ‫پدرشان دانسته رفتارِ بسیار پاسدارانه می کرده اند‪ .‬مادرم مرا از رفتن به کوچه و درآمیختن به بچگان دیگر بلکه از‬ ‫پرداختن به بازی هم باز میداشته‪.‬‬

در آن زمانها پسری را که گرامی داشتندی برایش نذرها کردندی‪ ،‬از اینگونه‪ :‬طوقی سیمین به گردنش‬ ‫انداختندی‪ ،‬در روزهای محرم رخت سفید (حسنی) یا رخت سیاه (حسینی) به تنش کردندی‪ ،‬شُله زرد یا حلوا بنام‬ ‫نذر او پخته به همسایگان و دیگران فرستادندی‪ .‬مرا نیز از این نذرها بوده است‪.‬‬

از زمان بچگی تا شش سالگی جز تراشیدن سرم و رنجی که از آن راه میبردم چیزی به یاد‬ ‫نمی دارم‪ .‬این سرتراشی در ایران تاریخچه ای داشته که به کوتاهی در اینجا یاد می کنم‪:‬‬

‫در زمان ساسانیان و در سده های نخست اسلام در ایران سر نمی تراشیده اند‪ .‬سپس که پارسایان و صوفیان‬ ‫پیدا شده اند (راست یا دروغ) از جهان روگردانیده و از خوشیها و آرایشهای آن دوری میجسته اند‪ .‬از جمله سرهای‬ ‫خود می تراشیده اند‪ 

.‬این سر تراشیدن برای بد نما گردانیدن خودشان می بوده‪ .‬ولی کم کم نشانۀ پارسایی شمرده‬ ‫شده و به مردم خوشنما افتاده‪ .‬کسی که می خواسته توبه کند و به پارسایی گراید‪ ،‬پیش از همه موهای سرخود‬ ‫میتراشیده‪ .‬از اینجا ما در کتابها می بینیم چون می خواهند توبه کردن کسی را گویند‪ ،‬می نویسند‪» :‬سر تراشید»‬ ‫(بعربی‌‪ :‬حلق رأسه‪ ،‬قص شعره)‪.‬‬

‫سپس این سرتراشی رواج یافته و همه کسانیکه دینداری و نیکوکاری می نموده اند‪ ،‬سرتراشیده اند‪ .‬شگفتر‬ ‫آنکه این زمان صوفیان بازگشته و گیس فرو هشته اند.

‪   آنروزی که مردم گیس میداشته اند‪ ،‬اینان (صوفیان)سر میتراشیده اند‬ ‫و چون مردم سر تراشیده اند‪ ،‬اینان گیس داشته اند‪ .‬دو رنگی با مردم را مایه خود نمایی و شناختگی دانسته اند‪.‬

در زمان ما در آذربایجان ملایان و سیدان و بازرگانان و بیشتر بازاریان و کشاورزان سر میتراشیدند و آنرا برای‬ ‫خود بایا‪ ‬می شماردند‪ .‬اگر کسی از اینان سر نتراشیدی همه به نکوهش برخاستندی و ملایان او را «فاسق» دانسته‬ ‫گواهیش را نپذیرفتندی‪ .‬

ولی سپاهیان و درباریان و بیشتر روستائیان و بسیاری از جوانان که به «مَشدیگری» ‫(لوتیگری‫) برخاستندی‪ ،‬جلو سر خود را تراشیده از پشت سر زلف می گزاردندی‪ .‬بسیاری نیز زلفهای بیخ گوشی‌‬ ‫می گزاردندی که «پیچک» (برجک) نامیده شدی‪.‬

سر مرا تراشیدند

باری من چون از یک خاندان ملایی و سیدی می بودم از پنج سالگی سر مرا تراشیدند‪ ،‬و این کار چون رنج‬ ‫می داشت و هر روزی که سلمانی برای تراشیدن سرم آمدی به من دشوار بودی‪ ،‬از این رو در یادم مانده است‪.‬‬ ‫در شش سالگی که پدرم به سفر رفته بود‪ ،‬من چون میدیدم کسانی از خویشان ما کتاب میخوانند و نامه هایی‌‬ ‫که از پدرم میرسد میخوانند‪ ،‬آرزو میکردم من نیز توانستمی‌‪ ،‬و چون مادرم میگفت‪ :‬باید به مکتب بروی و درس‬ ‫بخوانی تا خواندن اینها توانی‌‪ ،‬خواستار شدم که مرا به مکتب گزارند‪ .‬

یکروز مرا به مکتب بردند‪ .‬ولی چون تابستان‬ ‫می بود و من آنروز تشنگی کشیدم و آب برای خوردن نیافتم‪ ،‬و پس از نیمروز که آخوند خوابید دیدم شاگردان‬ ‫مگسها را می گیرند و پرهاشان میکنند و آزارشان می رسانند‪ ،‬از این کارها بدم آمد و از فردا دیگر نرفتم‪.‬‬

پدرم   شیعه بود و پارسا و اهل دعا ، نماز ،  قرآن و  نیکویی به مردم

چنانکه نوشتم پدر من درس خوانده بود ولی ملایی نکرده به بازرگانی می پرداختی و با آنحال به پارسایی نیز‬ ‫می کوشیدی‪ 

.‬شبهای زمستان پس از نیمه شب برخاسته تا دمیدن آفتاب با نماز و دعا و خواندن قرآن گذرانیدی‪ .‬در‬ ‫‌همان حال به دستگیری بینوایان و ناتوانان نیز بسیار کوشیدی‪ .‬در آن کوی ما که از شهر،‪ ‬دور و مردمش کشاورزان و‬ ‫رنج کشانند و بسیاری از خاندان ها کمچیز باشند‪ ،‬به بسیاری از آنها پول دادی و برای بچه ها و زنهاشان کفش و‬ ‫رخت خریدی و آوردی‪ .‬‌هر روز هنگام شام با یک دستمالی پر از کفش و رخت بخانه بازگشتی‌‪ .‬در این باره رفتار‬ ‫او کم مانند داشته و من بیش از این نستوده در می گذرم‪.‬‬

کیش او شیعی می بود‪ .‬ولی از بسیار چیزها دوری می جست‪ .‬در آن زمان کینه سنی و شیعی بسیار سخت‬ ‫می بود‪ .‬بویژه در آذربایجان که در سایه جنگ های ایران و عثمانی در زمان صفویان و کشتارها و تاراج هایی که‬ ‫شهرهای آذربایجان در آن پیشامدها دیده بودند‪ ،‬دلها پر ازکینه های سنیان می بود...

در‬ ‫زمان صفوی که آتش کینه در میان شیعی و سنی فروزان می بود‪ ،‬یکدسته از درویشان پیدا شده بودند که جلو اسب‬ ‫امیران و وزیران افتادندی و نام خلیفگان سه گانه و دیگران را به زشتی بردندی‪.‬‬

‫اینگونه نادانیها را از ایران‪ ،‬جنبش مشروطه پاک کرده است‪ ،‬و اینست ایرانیان باید پاس آن‬ ‫جنبش را دارند‪.‬‬

‫بهر حال پدر من از این رفتار بیخردانه مردم بیزار می بود‪ .‬بارها می گفتی‌‪» :‬قضیه شیخ عبیدالله نتیجه این کار‬ ‫زشت بود»‪ .‬شیخ عبیدالله کُرد در زمان ناصرالدین شاه برخاسته و به ساوجبلاغ و میاندوآب و ارومی تاخت آورده و‬ ‫کُردان در دیه‪ ‬‌ها و آبادیها آنچه می‌توانستند دریغ ‪ ‬نگفته بودند‪ .‬پستانهای زنان را بریده بودند‪ ،‬و من در یاد میدارم‬.

چند پرسش از کسروی:

حال که بخشی مهم از زندگی کسروی را از زبان و قلم او خواندیم لازم است که چند پرسش از آن از جهان رفته بپرسیم:

شما در نوشتجات خود  تشییع و شیعه بودن و شیعیان را می کوبید ، در حالی که پدر شما ، پدر بزرگ شما، و جد شما همه از سادات ،روحانیون و شیعه بودند و همه افراد خوب و نیکوکاری بودند که یاد آنها سالها پس از مرگشان در دلهای مردمان بود. 

پدر شما شیعه بود، اهل نماز و قرآن و دعا و نیایش با خدا بود و نیکوکار و فروتن بود و همواره رفتار و کردار خوب او در نظر و یاد شما ماننده است ،

آیا  شیعه گری هیچ تاثیری در این همه نیکویی اخلاقی در آنان نداشته بود؟

آیا یک مکتب فکری می تواند نسل اندر نسل انسانها نیکو رفتار و پاکدامن و در خدمت مردم بوجود آورد و لی خود آن مکتب فکری  باطل و دروغ و بد و نادرست باشد؟

آقای کسروی اصلا می دانی خودت چه نوشته ای؟

آقای کسروی اگر پدر خوب و نیکوکار شما تا صبح به خواندن  قرآن و کتاب دعا مشغول بود که همه اش  در یاد شما مانده ، پس شما چطور قرآنها و کتابهای دعا را به آتش کشیدی؟ 

آیا این همان آتش زدنی نیست که شادروان پرفسور هشترودی در آنجا حضور یافت و به شما اعتراض کرد که جرا شما کتابهای داستان و رمان را آتش میزنی و فایده این کتابهای داستان و رملن را برایت شرح داد آنها را آتش نزدی و گفتی: مااین را ندانسته بودم.

-آقای  کسروی از کجا معلوم که بقیه اش را دانسته  بود ی؟

-آقای کسروی شما در آخر کار ، خود دینی بنام پاکدینی ساختی و گفتی : مشرق زمین را دین باید! پس چرا با دین این همه جنگیدی؟ 

امیر تهرانی

حمله اعراب به ایران: پسر شیطان مثنی فرزند حارثه (1)

 پسر شیطان مثنی فرزند حارثه (1)

زمانی که انحطاط قدرت مرکزی در ایران آشکار شد، مثنی بن حارثه شیبانی و سویدبن‌قطبه که او نیز سر دستهٔ یکی از قبیله‌های بکر بن وائل بود، کسانی را گرد خود درآوردند و در سرزمین‌های مرزی ایران به تاخت و تاز پرداختند. وتا این زمان اسلام بوجود نیامده بود و این بروزگار پیش از اسلام بود. 
داستان جنگ و گریزهای مثنی بن حارثه شیبانی در کتاب اخبارالطوال  دینوری اینگونه نوشته شده است:
"هنگامی که پوران‌دخت دختر خسروپرویز به شاهی نشست، چنین شایع شد که ایرانیان پادشاه ندارند، و از این رو به یک زن پناه برده‌اند. پس دو مرد از قبیلهٔ بکر بن وائل که یکی را مثنی بن حارثه شیبانی می‌خواندند و دیگری را سویدبن‌قطبه  می نامیدند کهبا کسانی که گرد خود درآورده بودند ک، در سرزمین‌های مرزی ایران به تاخت و تاز پرداختند. 

مثنی از ناحیهٔ حیره به غارت و چپاول می‌پرداخت و سوید بن قطبه عجلی از ناحیهٔ آبلة (واقع در یمن امروزی) عمل می کرد. 

آنها به دهقانان حمله می‌کردند و آنچه می‌توانستند به غارت می‌بردند و چون آنها را دنبال می‌کردند به داخل صحرا می‌گریختند و در آنجا کسی آنها را تعقیب نمی‌کرد."

مثنی در روستاهای مرزی و داخلهٔ ایران به تاخت و تاز و قتل و غارت می‌پرداخت، و همه  اینها مصادف بود با موسم برپائی بازار سالیانهٔ آنمنطقه که بازاری بود جهانی که از هر سو از راه‌های دور و نزدیک از چین و خاوردور گرفته تا روم و مراکز بازرگانی غربی وسرزمین‌های عربی بازرگانان با کاروان‌های پر از کالا و نقدینهٔ بسیار برای معامله بدانجا روی می‌آوردند و به داد و ستد می‌پرداختند.

مثنی پس از آگاهی از آن بازار، به قصد غافلگیر ساختن آنها، با سواران خود شبانه فاصلهٔ بین خود و بازار را با شتاب پیمود و هر کس را در راه عازم دید، از رفتن بازداشت تا خبر به آنها نرسد و بامدادان، هنگامی که مردم سرگرم داد و ستد بودند، به ناگاه با سواران خود به بازار حمله برد و شمشیر در میان آنها نهاد. 

مردم که غافلگیر شده‌بودند، از ترس جان، مال و خواستهٔ خود را رها کرده گریختند. مثنی برای این که بتواند با شتاب بگریزد به سوارانش دستور داد که تنها به حمل زر و سیم و آن مقدار از کالاهای گرانبها که بتوانند بر پشت اسبان خود حمل کنند، بپردازند. سپس با شتاب از آنجا گریختند و در حین گریز همچنان از تعقیب محافظان و مرزداران ایران در بیم و هراس بودند تا آنگاه که به رود رسیدند و کسی را در تعقیب خویش نیافتند.

حملات غارتگرانه مثنی و رفیقش به ایران در زمان پیش از اسلام و بعثت پیامبر نمونه ای شد برای دوران خلیفه دوم که این چپاول را در بعدی منطقه ای به انجام برساند. 

ادامه دارد...

امیر تهرانی

بزرگترین هولوکاست درایران صورت گرفت: مغولها


به مناسبت حمله دد منشانه مغولان به سرزمینمان :۱ مهر آغاز حمله مغول به ایران در پاییز 598 خورشیدی

یاسا ی خون  

-  چنگیز مغول یا دجال ملعون کدام بدتر ند؟

-بزرگترین هولوکاست تاریخ بشر در ایران صورت گرفته است.
پیروزیهای رعدآسای لشکر مغول براساس استراتژی ارعاب و نسل‌کشی انجام میگرفت. بنا به قوانین یاسا که مجموعۀ احکام سیاسی-نظامی مغولها بود، اقوام غیرمغول یا باید بدون مقاومت در برابر مغول تسلیم میشدند و باج و مالیات میپرداختند یا در صورت هرگونه مقاومت باید مورد قتل عام قرار میگرفتند.

ابن اثیر تاریخنگار  معروف: چنگیز مغول از دجال بدتر بود.

ابن اثیر که بزرگترین مورخ هم عصر چنگیزخان در دنیای اسالم محسوب میشود و  در طی حملۀ اول مغول در عراق به دور از شهرهای مورد هجوم زندگی می‌کرده است
مینویسد: »اگر میگفتند که از زمان خلقت آدم ابوالبشر تاکنون جهان چنین مصیبتی را به خود ندیده است، راست گفته بودند، زیرا تاریخ چیزی که شبیه به این و یا نزدیک به این باشد نشان نمیدهد... شاید تا آخرالزمان مردم چنین وقایعی  نبینند مگر هجوم یاجوج و ماجوج!

 حتی دجال، کسانی را که مطیع او گردند، امان میدهد و فقط کسانی را که در برابر او پایداری کنند، نابود میسازد. ولی اینان به هیچکس رحم نکردند و زنان و کودکان را  کشتند، شکم زنان باردار را دریدند و جنین را کشتند...«. )

شیوه های وحشیانه مغولها شامل تجاوز دسته جمعی به دختران باکره در بخارا  از وحشتناکترین اتفاقات از این قبیل در تاریخ بشر است.

ابن اثیر 1353 ،ج ۱۲ ،ص ۱۹۰)

شیوه های وحشیانه مغولها شامل تجاوز دسته جمعی به دختران باکره در بخارا  از وحشتناکترین اتفاقات از این قبیل در تاریخ بشر است.
ابن اثیر 1353 ،ج ۲۶ ص ۱۴ و در مرو بنا به جوینی ۱۳۸۵ ،ج۱ ،ص۱۱۸ ،)
کشتار هر جنبندهای از آدمیزاد گرفته تا حیوانات از قبیل سگ و گربه و بپاکردن  پس از کشتار جمعی و جداکردن سر ازاجساد مردان و زنان و کودکان )در نیشابور بنا به جوینی ۱۳۸۵ ،ج ۱ ،ص ۱۳۰ بوده که همگی برای انتقامجویی ولی در کمال خونسردی انجام میگرفته است.
پتروشفسکی براساس آمار سرشماری جمعیت چین شمالی قبل و بعد از حملۀ مغول نشان میدهد که جمعیت این منطقه به یک نهم کاهش یافت. به دلیل شباهت حماله های مغول  در چین شمالی و خراسان، حدس زده میشود که                                   کاهش جمعیت در خراسان نیز در همین حدود بوده باشد. پتروشفسکی 1357 ،جلد ۱ ،ص۷۱در واقع، بنا به مورخان از جمله ساندرز، در میان همۀ متصرفات مغولها که شامل نیمی 

از دنیای شناخته شده آنروز از جمله چین، روسیه و اروپای شرقی بود، بیشترین صدمه بر ایران و بویژه بر خراسان تحمیل شد. 177 p, 2001 Saunders)

در اینجا خلاصه کلا م را از قول ایرا لپیدوس میآوریم که در کتاب جامعش مینویسد:

بزرگترین هولوکاست تاریخ بشر در ایران صورت گرفت  »حمالت مغول در ایران فاجعه آمیز و در حکم ”هولوکاست“ بود. 

جمعیت بسیاری از شهرهای کوچک و بزرگ به‌کلی نابود شد. بسیاری از مناطق بر اثر هجوم لشکر مغول و ورود قبایل کوچگر مغول و ترک که دهقانان را از زمین میراندند به‌کلی خالی از سکنه شد.
فاتحان مغول مردم تحت سطله خود را چپاول می‌کردند، آنها را به بردگی وامیداشتند و بر آنها مالیات کمرشکن میبستند.
نتیجه اینها افت فاجعه آمیز جمعیت، درآمد شخصی و درآمد ایالتی بود. صنعت کوزهگری و فلزکاری برای مدتی بیش از یک قرن از میان رفت.
عصر خودگردانی شهری و سرزندگی فرهنگی به پایان رسید.« )226 p, 2002 Lapidus)در اوایل دهة ۶۵۰ هجری  اواسط دهة ۱۲۵۰ میلادی ، در شرایطی‌که بدنبال بیش از سی سال حملات  مغول رعب و وحشت ایران را فراگرفته بود، هلاوکوخان نواده چنگیز لشکرکشی منظمی را به ایران سازمان داد و پس ازفتح الموت و برانداختن فرقه اسماعیلیه از یک سو و  تسخیر و قتل عام بغداد وانقراض خالفت بنی عباس از سوی دیگر سلسله ی ایلخانان رادر  ایران بنا نهاد که نزدیک به هشتاد سال دوام یافت. تخمین زده میشود که با لشکر ۱۵۰۰۰۰نفرة هلاکو درمجموع ۷۵۰،۰۰۰  تا ۹۰۰،۰۰۰نفر تن از قبایل مغول یا ترکان هم رکاب   آنان با خانوارشان وارد فرات ایران شده و سرانجام در آن بعنوان حاکمان وقت استقرار یافتند.

)40 p, 2001. Jr Smith)

لپیدوس در مورد دوران ایلخانان میگوید: »روش حکومتی مغولان  در ایران شکل یک

دولت فاتح را داشت که از یک لشکر بزرگ واحد، متشکل از اشرافی ِ نظامی قبیلهای مرتبط با سلسلۀ حاکم، ساخته شده بود.

این اشرافیت خود را صاحب امتیاز و برتر به حساب میآورد و بنا به قوانین یاسا به خودحق تسلط و مالیات بستن بر مردم مغلوب را میداد«.

)228 p, 2002 Lapidus)

در دورۀ ایلخانان، مغولها رعایا را به زمین مقید ساخته بودند و با آنان مانند بردگان رفتار می‌کردند. کشاورزانی که قادر به پرداخت مالیاتهای گزاف حکامخانوادۀ خود به اسارت گرفته میشدند و در بازار بردگان به فروش میرسیدند. زرین‌کوب مینویسد: »روستائیان مکرر ناچار میشدند برای فرار از بیگاری و مالیات، اراضی خود را رها کنند و بگریزند. از هر کجا عبور باسقاقان
ماموران مالیاتی( به وسیلۀ دیدبانان روستا گزارش میشد و رعایا از بیم غارت هرچه را میتوانستند بار می‌کردند و سر به صحرا مینهادند و بارها به همین سبب اراضی دایر به بایر تبدیل میشد... «

او همچنین در مورد شهرها مینویسد: »در شهرها هم دوام قحط و فقر ناشی از ویرانی روستا اثر خود را در ِ فاقه گرسنگی و حاجت   زندگی طبقات خرده پا و پیشه وران جزء ظاهر می‌کرد و استمرار آن گهگاه عاملی در رواج فحشا و توسعه اماکن فساد میشد که در آن ایام خرابات نام داشت.« 

(زرین‌کوب ۱۳۷۸ ،ص۵۴۴ و۵۴6)

فساد مالی و بحرانهای ارزی، کشاورزی و اجتماعی، بویژه فرار رعایا از روستاها، سرانجام حیات اقتصادی و سیاسی را فلج کرد و حکومت ایلخانان را به مخاطره افکند که همین امر دلیل اصلی غازانخان برای گرویدن به اسلام و اجرای برخی اصالحات در اواخر احیای مملکت و دلجویی از مردم بود.

امیر تهرانیچ