گوشه ها یی از تاریخ ایران

گوشه ها یی از تاریخ ایران

بررسی گوشه هایی از تاریخ ایران
گوشه ها یی از تاریخ ایران

گوشه ها یی از تاریخ ایران

بررسی گوشه هایی از تاریخ ایران

چرا کوروش کبیر پس از پیروزی بر ارتش لیدی، امپراطور کروزوس را بخشید؟


چرا کوروش کبیر پس از پیروزی بر ارتش لیدی،  امپراطور کروزوس را بخشید؟

... آورده‌اند که وقتی سولون فیلسوف باستان  به شهر ساردیس پایتخت دولت لیدی  امده بود ،  پادشاهی که در آن موقع در ساردیس سلطنت میکرد کرزوس نام داشت و بسیار متمول بود گنج‌ها و ذخایر بسیار داشت و به ثروتهای خود میبالید.

 چون سولون مردی حکیم و معروف بود کرزوس او را بخواند و نوازش و احترام کرد و گفت او را ببرید گنجها و خزینه و ذخایر مرا به‌بیند. بردند و دید چون برگشت کرزوس پرسید چه دیدی و چگونه بود. سولون تحسین کرد ولی نه آنسان که کرزوس متوقع بود. 

پس کرزوس پرسید آیا خوشبخت‌تر از من کسی را در عمر خود دیده‌ای؟

 سولون گفت در ولایت ما شخصی تلوس نام مرد نیکی بود و فرزندان صالح داشت و دست تنگی نکشید و در جنگی که برای دفاع از وطن خود میکرد کشته شد. من آن شخص را خوشبخت میدانم.

 کرزوس از بی عقلی سولون متعجب شده گفت پس از او که را خوشبخت‌تر از من دیدی؟ سولون حکایت کرد از دو جوان که مادر پیری داشتند و در موقعیکه آداب مذهبی بزرگی در معبد شهرشان بعمل میآمد پیرزن میل داشت آنجا حاضر شود قدرت نداشت که پیاده برود وسیله‌ای هم برای رفتن نبود یعنی چهار پا حاضر نداشتند که با ارابه ببندند و او را ببرند چون اظهار تأسف از ناتوانی خود برفتن به معبد کرد پسرها گفتند اسب نداریم اما خود از اسب کمتر نیستیم. پس خود را بجای اسب بارابه بستند و مادر را بردند. پیرزن بسیار خوشدل شده و در معبد دعا کرد که خداوند بالاترین سعادت‌ها را فرزندان او بدهد بامداد که از خواب برخاست دید هر دو پسرش مرده‌اند دانست دعای او مستجاب شده و فرزندانش سعادتمند بودند که بعد از این عمل بزرگ خداوند مجالشان نداد که زنده بمانند و باز در دنیا گناهکار شوند و فورا آنها را بیهشت برد.

حوصلهٔ کرزوس از این داستانها تنگ شد و گفت این سخنها چیست؟  من با این همه دارائی و گنجها و جواهر از این اشخاس گمنام سعادتمند تر نیستم؟ 

حکیم گفت به سعادت کسی جز پس از مرگ نمیتوان حکم کرد. من ترا از خوشبختها نشمردم برای اینکه نمیدانم در آینده بسرت چه میآید. 

کرزوس از این سخن رنجید و سولون را بخواری روانه کرد اما چیزی نگذشت که معلوم شد حق با حکیم بود. چون کورش  مؤسس سلطنت ایران پیدا شد و لیدی را گرفت و کرزوس را گرفتار کرد و خواست او را زنده بسوزاند. برایاین کار تودهٔ ای هیزم فراهم کردند. 

 در آنموقع سخن سولون بیاد کرزوس آمد که گفته بود تا سرانجام کسی را ندانی نمیتوان حکم کرد که خوشبخت است یا نیست.

 پس چندین بار فریاد کرد «سولون!» کورس گفت : او را بیاوریو  به بینیم چه میگوید! 

 او را آوردند. پرسید چه گفتی؟  کروزوس داستان را گفت و کورش آنرا مایه  عبرت گرفت و به همین سبب از سر خون کرزوس در گذشت.

این سولون یکی از اجداد مادری افلاطون بوده است.

امیر تهرانی

ح.ف

منبع: سیر حکمت در اروپا نوشته محمد علی فروغی


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد