آن قدرپرچم ایرانی بر افرازم که پرچم شما در میانش گم شود.
شنیدم در کتاب یکی از بزرگان انگلیس است که سفیرش در ایران گفت: روزی سواره در خیابان تهران میگذشتم. دیدم امیر با کوکبهٔ جلالش میگذرد. پیاده شدم. امیر ملتفت شد. ایستاد تا به او رسیدم. با یکدیگر به بازدید ساختمان قراولخانهها رفتیم. دیدم بالای هر قراولخانه بیرقی از شیر و خورشید است. پرسیدم: مگر اینجا تهران و مرکز ایران نیست؟ گفت: چرا. گفتم: برای نشان دولت یک بیرق کافی است. این همه بیرق از چیست؟ گفت: آن قدر بیرق از ایران بلند کنم که بیرق شما در آن میان گم شود. دیدم عجب کلّهٔ غیور بلندهمّتی دارد.
منبع:[امیرکبیر و ناصرالدینشاه، به کوشش سید علی آل داود، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۳۹۸، ۵۴۳-۵۴۴]
امیر تهرانی
ح.ف