گوشه ها یی از تاریخ ایران

بررسی گوشه هایی از تاریخ ایران

گوشه ها یی از تاریخ ایران

بررسی گوشه هایی از تاریخ ایران

عزیز خان خواجه و بیمارستان مسلولین

اواخر اردیبهشت یا اوایل خرداد 1331 روز جمعه‌ای با چند نفر از دوستان از جاده‌ی نیاوران عازم فشم بودم. وقتی از پیچ مقابل کاخ صاحبقرانیه به طرف جنوب سرازیر شدم، انبوه جمعیتی را در وسط خیابان دیدم که جاده را مسدود کرده‌اند.

نزدیک‌تر که رفتیم دیدم عده‌ای مجروح و خون‌آلود، با فریاد و فغان و زاری استمداد می‌کنند. در وسط خیابان هم تختخواب و پتو و لوازم دیگر بر روی هم انباشته است. یکی از میان جمعیت مرا شناخت و با فریاد خطاب کرد و گفت ببینید چه بر سر یک عده بیمار مسلول آورده‌اند! علت را جویا شدم، گفتند امروز صبح زود عده‌ای چاقوکش و اوباش ریخته‌اند به این بیمارستان و بیماران را همراه با تختخواب و اثاثیه‌ی آنها با ضرب و جرح و چوب و چماق از اطاق ها بیرون ریخته‌اند و بیمارستان را اشغال کرده‌اند و در را از داخل بسته‌اند و هم‌اکنون هم عده‌ای اوباش در داخل هستند.

چند دقیقه مشغول تحقیق شدم که به چه علت نسبت به یک عده بیمار مسلول این رفتار ناهنجار و وحشیانه را مرتکب شده‌اند!؟ یک نفر از مسئولین و کارکنان بیمارستان که از سابقه‌ی ماجرا اطلاع داشت خود را به من رساند و اظهار کرد:

ملک این بیمارستان متعلق به عزیزخان خواجه، از خواجه‌سرایان دربار ناصرالدین‌شاه بوده است که به علت نداشتن وراث، املاک و اموال خود را وقف کرده و متولی آن را پادشاه وقت قرار داده است تا صرف امور خیریه شود.

اکنون دکتر محمد یزدی متخصص بیماری سل و امراض ریوی این محل را ده‌ساله از دربار اجاره و تأسیساتی در آن ایجاد کرده و به بیمارستان اختصاصی مسلولین تبدیل نموده است. چند سالی است که بیماران و مسلولین در این‌جا بستری و تحت معالجه قرار دارند.

اخیراً اشرف پهلوی به دکتر یزدی فشار آورده که از بقیه‌ی مدت اجاره صرف‌نظر کند و به محل دیگری برود چونکه این مکان برای امور دیگری مورد لزوم است! دکتر یزدی جداً مقاومت کرده و گفته است محلی چنین مناسب با این ساختمان ها کجا بیابم که بیماران را به آنجا انتقال دهم و خلاصه می‌گوید تا آخرین روز اجاره در آن باقی خواهد ماند. یا اگر محل دیگری که دارای این مزایا باشد در دسترسم بگذارید تخلیه خواهم کرد.

اشرف پهلوی هر چه با ارعاب و تهدید خواست دکتر یزدی را به تخلیه وادار کند موفق نشد، لذا اکنون عده‌‌ای چاقوکش و مست را اجیر کرده که این ماجرا را به وجود آورده‌اند. بدیهی است در این غوغا و ماجرا علاوه بر محرک اصلی یعنی اشرف پهلوی، مالکین زمین های اطراف این باغ ده بیست هزار متری هم به این آشوب کمک کردند. زیرا وجود بیمارستان مسلولین ارزش زمین های آنها را پایین آورده است.

به کلانتری هم که تا اینجا بیش از 300 یا 400 متر فاصله ندارد خبر داده شده ولی هیچ اقدامی نکرده‌‌اند زیرا رئیس کلانتری را از هرگونه اقدامی برحذر داشته‌اند.

مشاهده‌ی وضع سر و روی و قیافه‌ی خون آلود بیماران به شدت مرا ناراحت و متأثر کرد. سئوال کردم از کجا می‌توانم به تلفن دسترسی پیدا کنم؟

گفتند سیم تلفن بیمارستان را قطع کرده‌اند.

یک نفر اظهار داشت کاخ صاحبقرانیه تلفن دارد.

فوراً خود را به درِِِکاخ رساندم، افسر گارد جلو آمد، خودم را معرفی کردم. گفتم می‌خواهم به نخست‌وزیر تلفن کنم. مرا به نزدیک تلفن راهنمایی کرد.

ماجرا را به دکتر مصدق گزارش دادم و از وضع بیماران شمه‌ای به اطلاع ایشان رساندم. دکتر مصدق از من خواست که در همانجا بمانم تا قوای انتظامی برسد. حدود سه ربع ساعت طول کشید دو سه کامیون سرباز رسیدند و به کمک بیماران پرداختند و فوراً در بیمارستان را گشوده و بیماران را به داخل بردند. البته در تمام این مدت و در این گیر ودار یک نفر پلیس هم از کلانتری در آن حوالی پیدا نشد!

من به راه خود ادامه دادم و به طرف فشم رفتم. صبح روز بعد که با دکترمصدق ملاقات و گزارش روز قبل را مفصلاً بیان کردم، دکتر مصدق اظهار داشت اکنون تکلیف چیست؟

گفتم برای آنکه برای همیشه شاخ اشرف شکسته شود و بفهمد که در این دولت دیگر جای این حرکات ناشایست نیست، همین الآن به رئیس شهربانی دستور بدهید رئیس کلانتری نیاوران از کار برکنار شود و عده‌ای را مأمور رسیدگی کنید که در اسرع وقت متخلف و مرتکب معلوم و مجازات گردد.

دکتر مصدق با تلفن به رئیس کل شهربانی دستور داد که فوراً رئیس کلانتری مربوطه را از کار برکنار کند و تحت تعقیب قرار دهد. پس از چند روز رسیدگی یک درجه‌ رئیس کلانتری را گرفته و مدتی هم حبس شد. دکتر یزدی هم همچنان در بیمارستان مشغول کار بود تا پس از وقایع 28 مرداد که اشرف به ایران بازگشت بیمارستان را تخلیه کرد و متصرف شد.

منبع اصلی:

خاطرات سیاسی حسین مکی، تألیف حسین مکی، انتشارات علمی، انتشارات ایران


نگاهی کوتاه به کشتار مردم آذربایجان توسط سلطان سلیمان عثمانی ( ترکیه امروزین)

یک شاعر عثمانی در آن زمان گفته بود؛

چون تبریز آذمی ایدی خلق باطل/

 دگیلدی بعضی هیچ اصلاحه قابل /

 ایدی یاکا و تبریزی ییکا /

خراب ایده و آندان رومه چیکا!!؟

چون باطل مذهبی سلطان گوردی/

 روان تبریز خلقین رومه سوردی "   

 ترجمه: 

«چون مردم تبریز خلقی باطل و غیر قابل اصلاح تشخیص داده شدند خرابی ها و سوزاندن تبریز انجام گرفت و سلطان چون مذهب باطل آن مردم را دید تبریز را رها کرده و به روم بازگشت.

 صفحه 187 تاریخ پچوی نوشته ابراهیم پچوی

...بسیاری از فتاوای قتل عام ها هنوز در موزه های استانبول و آرشیو های تاریخی عثمانی نگاه داری می شود.

وقتی سردار عثمانی تبریز را به خون کشید!


جعفرپاشا به آنان چنین خطاب کرد :پادشاه (سلطان مراد) فرمان قتل عام قوللرهای  تبریز را صادر فرمودهاند، حالا به بینیم شما فرمان پادشاه را چگونه اجرا خواهید کرد.

همین که این سخن تمام شد توپ بزرگ از بالای برج قلعه شلیک گردید ولوله عالم را فراگرفت، پاشا خود سوار بر اسب شمشیر کشید و به گروه تبریزیان حمله برد و در مقابل چشم همه  هفت  نفر از قوللرها را به خاک انداخت. 

افراد  مسلح، زیاده از هزار نفر سگبان، هشتصد نفر ینی چری سوار همراه پاشا، چنان حمله برق آسا به قوللرهای  نگونبخت تبریز بردند که چندین صد نفر از آنها در حال عرصه هلاک شدند. 

بقیه قصد فرار داشتند به محض اینکه به دروازه شهر رسیدند در قلعه را مسدود یافتند و سراسیمه به سوی کوه فرار کردند. پاشای خون آشام در دروازه شهر خیمه زد، آنان که غیبت نموده بودند همه را به دست آورده و جمله را قتل عام کرد. بعد از آن در قلعه را باز کرده، غارت اموال، اسارت عیال و اولاد تبریزیان را وسیله اکراد و سگبانان و سایر عساکر همراه، فرمان داد. اهل و عیال و دوشیزگان صاحب جمال به تصرف  افراد مسلح و سگبانان افتادند، آنان را مانند اسرا خرید وفروش کردند. خلاصه کلام، در آن روز هشتصد نفر به قتل رسیدند و بیشتر از 1200 نفر فرار کردند و دیگر نام و نشانی از آنان به دست نیامد.

پچوی  تاریخ نگار عثمانی گفتارش را با این نظریه به پایان میرساند:

... در ارتباط با انتقام اشقیای تبریز برای حفظ ناموس سلطنت عثمانی جای بحث نیست. ولی این همه اهانت به زنان و با ناموس مردم  و عائله مردم و رخصت زناکردن با آنان ، برای کسانی که ذره ای ایمان در دلشان هست، قابل قبول نبوده و جایز نمیباشد. جعفرپاشا در خیلی از جنگها شرکت موثر کرده بود، حسنات کارهای گذشته او را این عمل زشت و نابکار تمامآ از بین برده و در پیشگاه حق و عدالت، مسلمآ جوابگو نخواهد شد.

در کتاب پچوی آمده است:

گناه مردم تبریز در این جنایت هولناک این بوده که کسبه و اصناف نمیتوانستند سکه های نیم عیار را از عثمانیان پذیرفته و به دیگران رد و بدل نمایند. وجود سکه های مزبور داد و ستد عمومی را مختل میکرد. 

درباره فجایع عثمانیان در آذربایجان، دو مطلب هم از منابع غیرعثمانی نقل می شود: 

«ژاک دومرگان، درباره تبریز، نوشته زیر را از فصل نهم کتاب زینت المجالس استخراج کرده است که در تاریخ 1004 هجری نگارش یافته است.»

آذربایجان ... حاکمنشین آن مراغه بوده و در روزگار ما تبریز است. لیکن از وقتی که ترکها ( عثمانی‌ها ) آن را در 993 هجری اشغال کردند، آنها در اینجا برج و باروی وسیعی برای مسکن پادگان و ساخلو مهمی ساختند. و سکنه تقریبآ منحصرآ مرکب از ترکها هستند. از ایرانیان جز تعداد کمی باقی نمانده اند که سختترین یوغ بندگی را به گردن دارند.

اما درباره سکنه قدیمی، آنها یا به هنگام غارت شهر و مردم آن قتلع عام شده اند، یا به کشورهای عثمانی  یا عراق به اسارت رفته 

اند ...

جان کارت رایت تاجر انگلیسی که در سال 1015 هجری به تبریز آمده است ... درباره تاراج شهر تبریز و ستمگریهای عثمانیان و خرابیهای وارده در اثنای هجوم سربازان سلطان و تسلط عثمان پاشا وزیر سلطان مراد سوم بر شهر مزبور، به تفصیل در سفرنامه خود سخن رانده است. او معتقد است که توصیف دردها و بدبختی تبریزیان و تشریح سنگدلی و بیرحمیهای لشکریان عثمانی از عهده وی خارج است. و این مهم، نویسنده ای به غایت دانشمند و زبردست میخواهد.


پینوشتها

1. پچوی، ابراهیم. تاریخ پچوی. مطبعه عامره، استانبول، 1283 . ق. جلد دوم، صص 115ـ.120.

2. دومرگان. ژاک. مطالعات جغرافیائی ایران. ترجمه دکتر کاظم ودیعی. انتشارات چهر، تبریز، 1348. جلد اول، ص 347.

3. طاهری، ابوالقاسم. جغرافیای تاریخی گیلان، مازندران، آذربایجان از نظر جهانگردان. تهران، 1347 ص 89 .

به نقل از نشریه مطالعات سیاسی


زبان آذری: بخش دوم

زبان «آذری»، یکی از شاخه‌های زبان پهلوی است که پس از حملهٔ عرب‌ها و هجوم اقوام ترک همچنان به زندگی خود ادامه داده است؛ ولی با پا گرفتن زبان ترکی در آن دیار، رفته‌رفته زبان «آذری» رو به سستی و فراموشیدگی نهاده است. گو این که هنوز در پاره‌ای از روستاها و بخش‌های آذربایجان نقشی و نشانی از آن باقی است.


امروزه نیز برخی زبان‌شناسان و پژوهشگران زبانی، نامِ آذری را به نام زبانِ تاتی ایران و لهجه‌های مختلف آن (لهجه‌های هرزندی و کرینگانی در شمال غرب، شاهرودی، شالی، کجلی و … در خلخال و طارم، تاکستانی، ابراهیم‌آبادی، اشتهاردی و… در قزوین) ترجیح می‌دهند و در آثار خود، هنگام بررسی زبان تاتی ایران، به جای نام تاتی، از نام «آذری» به عنوان یکی از زبان‌های ایرانی شمال غربی استفاده می‌کنند.


زبان آذری زبان باستانی سرزمین آذربایجان و زبانی از خانواده زبان‌های هندوایرانی است و ارتباطی با زبان ترکی آذربایجانی ندارد.


در تاریخ

برخی بر این باورند که اشتراک گویش‌های مناطق یاد شده در یک دسته از ویژگی‌های آوایی و صوفی و نحوی. وابستگی آن‌ها را با شاخهٔ معینی از زبان‌های ایرانی شمال باختری مسلم می‌سازد. این شاخه را می‌توان ادامهٔ زبان مادی باستان نامید.


زبان آذری در نوشته‌های مورخان و جغرافی‌دانان اسلامی

برگی از نزهه‌القلوب (به قلم حمدلله مستوفی که در زمان قاجار به سفارش میرزا محمد ملک‌الکتاب شیرازی چاپِ دوباره شده است) که زبان اهالی مراغه را پهلویِ معرب می‌داند.


منابع مسلمانان که به زبان آذری باستان اشاره کرده‌اند:

کهن‌ترین منبع دربارهٔ زبان آذری باستانی قول ابن ندیم است که در الفهرست نقل شده است. به گفتهٔ ابن ندیم زبان مردم آذربایجان ، پهلوی (الفهلویه) است منسوب به پهله (فهله) یعنی سرزمینی که شامل ری و اصفهان و همدان و ماه نهاوند و آذربایجان بوده است.[۹] پهلوی در اینجا به معنای پارتی (اشکانیان) یا باقی‌ماندهٔ لهجهٔ پارتی در زاگرس مرکزی و شمالی است.

اقتباس: امیر تهرانی


گویش های زبان فارسی

تحقیق‌های آکادمیک

در مناطق روستایی ایران مرکزی و غربی و نیز در آذربایجان تا این روزگار جزیره‌های جداگانه‌ای از گویش‌های شمال‌غربی که بقایای گویش‌هایی هستند که سابقاً در سابقاً در پهنهٔ وسیعی از این منطقه رواج داشته‌اند، باقی مانده‌اند. هیچ‌یک از این گویش‌ها به صورت رضایت‌بخش مطالعه نشده و مسئلهٔ گروه‌بندی و طبقه‌بندی آنها، روابط متقابل آنها و روابط آنها با سایر زبان‌ها و گویش‌های ایرانی، کاملاً روشن نشده است.


مواد اساسی این گویش‌ها را ایران‌شناس مشهور روس، والنتین ژوکوفسکی طی دو سفر تحقیقاتی خود در ایران به سال‌های ۱۸۸۳ تا ۱۸۸۶ و ۱۸۸۹ میلادی، سپس اُ. مان (O. Mann) ایران‌شناس آلمانی در تحقیقات خود به سال‌های ۱۹۰۱ تا ۱۹۰۳ و ۱۹۰۶ تا ۱۹۰۷) و بعد ایران‌شناس دانمارکی آرتور کریستنسن، و و. ایوانف و دیگران جمع‌آوری کردند. در سال‌های اخیر دانشمندهای ایرانی مواد تازه‌ای دربارهٔ این گویش‌ها منتشر کرده‌اند.


در گویش‌های ایران مرکزی و شمال‌غربی در حال حاضر ۱۳ گروه تشخیص داده شده می‌شوند:

گویش‌های منطقهٔ کاشان-اصفهان.

گویش های بختیاری

گویش یزدی یا گبری.

گویش نائینی واقع میان اصفهان و یزد.

گویش نطنزی.

گویش خوری.

گویش‌های اطراف سمنان.

گویش‌های منطقهٔ وَفس، آشتیان، تفرش.

گویش تاکستانی

گویش‌های آذربایجان.

گویش‌های روستاهای تجریش (در شمال تهران) و گازرخان (در شمال‌شرقی قزوین).

گویش گورانی و گویش‌های اورامانی، کَندوله‌ای (در کوه‌های زاگرس، در غرب کرمانشاه) و باجلانی (در منطقهٔ موصل (در عراق)).

زازا یا دیملی (dimli).

گویش‌های استان فارس.

گویش‌های آذری را دانمشندان ایرانی دانشمندان ایرانی مانند عبدالعلی کارنگ، یحیی ذکاء و احسان یارشاطر مطالعه کرده‌اند. به خویشاوندی تمام این گویش‌ها با زبان تالشی اشاره شده است.

اقتباس: امیر تهرانی