گوشه ها یی از تاریخ ایران

بررسی گوشه هایی از تاریخ ایران

گوشه ها یی از تاریخ ایران

بررسی گوشه هایی از تاریخ ایران

در آن روز عاشورا در تبریز چه گذشت؟



در آن روز عاشورا در تبریز چه گذشت؟

...اما عاشورایی هم هست که کمتر کسی آن را به یاد دارد و آن عاشورای تبریز است، عاشورای سیاهِ ۱۲۹۰. بامداد، سربازان روس، تیرهای چوبی را علم می‌کردند تا آزادیخواهان تبریزی را بر دار کشند و با افتخار چوبۀ دارشان را به پرچم روسیه مزین می‌کردند... در آن عاشورا، در سربازخانۀ تبریز، روس‌های اشغالگر نُه نفر را به دار آویختند و این گوشه‌ای از ددمنشی آن‌ها در تبریز بود. بگذارید از دوازده روز پیش‌تر شروع کنیم، از بیست‌وهشتم آذر...

اصل بهانۀ تجاوزکاری روس‌ها از ماجرای مورگان شوستر آغاز شد که پیش‌تر درباره‌اش صحبت کرده‌ایم. پس از انقلاب مشروطه، ایرانیان مستشاری آمریکایی را به ایران آوردند تا امور مالی را سامان دهد. پس از چند ماه کاسۀ صبر روس‌ها لبریز شد و طی اولتیماتومی از دولت ایران خواستند شوستر از ایران اخراج شود. مجلسِ دوم مشروطه مقاومت می‌کرد، اما دولت، یا بهتر است بگوییم نایب‌السلطنه، ناصرالملک، مجلس را منحل کرد و اولتیماتوم را پذیرفت (یادمان باشد این سیاهکاری روس‌ها از آن ماجرای لیاخوف زشت‌تر بود). ناصرالملک این را درست تشخیص داده بود که هیچ تجاوزی از روس‌ها بعید نبود... به رغم پذیرش اولتیماتوم و اخراج شوستر، روس‌ها به شهرهای تبریز و انزلی و رشت قشون کشیدند. این بهانه‌ای بود تا بساط مشروطه را برچینند. اینجا می‌رسیم به آن ۲۸ آذر که قرار بود روایت تبریز را از آنجا آغاز کنیم...

روس‌ها تجاوز را ۲۸ آذر در تبریز با قتل چند نیروی نظمیه آغاز کردند. مجاهدان مشروطه‌خواه دست به مقاومت مسلحانه زدند، زیرا در برابر این سطح از تعدی گریزی از مقاومت نبود. آنها تا دوم دی پاسخ دندان‌شکنی به روس‌ها دادند و چیزی نمانده بود روس‌ها را به کل از شهر ریشه‌کن کنند. اما کنسول روسیه حیله کرد و در پی کشتار شنیع غیرنظامیان، گروهی از مردم از ترس جان بستگانشان به مجاهدان خرده گرفتند که بهتر است به این جنگ پایان دهند. از دیگر سو تهران هم توصیه می‌کرد جنگ ادامه نیابد.

مجاهدان تبریزی بزرگ‌ترین نقطه‌ضعف ممکن را داشتند: در این معرکه زنان و کودکان و غیرنظامیان حضور داشتند. روس‌ها همگی سرباز و قزاق بودند، اگر کشته می‌دادند همه نظامی بودند، اما از این نقطه‌ضعف مجاهدان ناجوانمردانه استفاده کردند و به جان مردم عادی افتادند. به خانه‌ها وارد می‌شدند، مردم را با سیم به هم می‌بستند و در تنور خانه می‌انداختند. «ارعاب»... ارعاب اسلحۀ همیشگی روس‌ها بود، چه زمانی که حکومتشان تزاری بود و چه زمانی که بولشویک‌ها به اسم آزادی حکومت جدیدی برپا کردند. تنها یک دهه پس از انقلاب آزادیخواهانۀ روسیه، استالین قدرت را قبضه کرد و دوست و دشمن، رفیق و نارفیق را به جوخۀ اعدام سپرد. ارعاب روس‌ها در تبریز اثر کرد، دل‌های مردم و مجاهدان لرزید. حق داشتند. با دشمنی طرف بودند که در خانه‌شان می‌جنگید و به هیچ اصل اخلاقی پایبند نبود.

اما شهر هم یکدست نبود. هنوز بسیاری از مشروطه و مشروطه‌چی بیزار بودند و با این ارعاب اعتراضشان بلند شد. در نهایت رهبران مبارزان با کنسول روس صلح کردند. قرار شد مجاهدان از شهر بروند یا اسلحه را کنار بگذارند و به کار روزمره بپردازند. روس‌ها هم وعده دادند ماجرا را فراموش می‌کنند. به این ترتیب سوم دی شهر آرام شد، گروه اندکی از مبارزان از شهر رفتند و گروهی دیگر هم آرام گرفتند. اما غروب برفیِ چهارم دی ناگهان غرش توپ‌ها بر سر شهر آغاز شد و این غروب دلهره‌آور نشان می‌داد به زودی چه محشری در شهر برپا خواهد شد. لشکرهای تازه‌نفس روس رسیده بودند و نوبت عقده‌گشایی و کین‌خواهی روس‌ها بود. لشکرهای روس با توپخانۀ سنگین یکی یکی از ایروان و تفلیس به تبریز می‌رسید.

به این ترتیب، پنجم دی ۱۲۹۰ تبریز به دست روس‌ها افتاد. پنج سال بود تبریز برج و باروی آزادی‌خواهی بود. اما اینک تبریز دست حامی اصلی استبداد افتاد و متأسفانه هواداران استبداد هم‌پیمانی نانوشته‌ای با روس‌ها داشتند. هدف روس‌ها در اصل این بود که بساط مشروطه را از تبریز برچینند و با همدستان ایرانی خود شهر را تصاحب کنند. آن یار همدست که بود؟ «صمد خان»، مردی که در ددمنشی کم از اربابان روس خود نداشت و چند روز بعد با استقبال مخالفان مشروطه به شهر آمد. روس‌ها از هفتم دی بنا کردند به یافتن کسانی که با آن‌ها جنگیده بودند. نهم دی ثقةالاسلام، چهرۀ اصلی مقاومت تبریز را گرفتند و نیز شماری دیگر را.

و در آن عاشورای جانگداز روس‌ها آزادیخواهان تبریز را تنها به جرم دفاع از شهرشان به دار آویختند، از جمله ثقةالاسلام را. در پیوست، تلخ‌ترین صحنۀ اعدام را می‌بینید. ناخوشایند است، اما اگر نبینیم چطور بفهمیم چه بهای گزافی برای آزادی و مبارزه با متجاوزان پرداخته‌ایم؟

مهدی تدینی
منبع " سایت در جستجوی اسناد"

انتخاب امیر تهرانی

ح.ف

آن قدرپرچم ایرانی بر افرازم که پرچم شما در میانش گم شود.


آن قدرپرچم ایرانی بر افرازم که پرچم شما در میانش گم شود.

شنیدم در کتاب یکی از بزرگان انگلیس است که سفیرش در ایران گفت: روزی سواره در خیابان تهران می‌گذشتم. دیدم امیر با کوکبهٔ جلالش می‌گذرد. پیاده شدم. امیر ملتفت شد. ایستاد تا به او رسیدم. با یکدیگر به بازدید ساختمان قراول‌خانه‌ها رفتیم. دیدم بالای هر قراول‌خانه بیرقی از شیر و خورشید است‌. پرسیدم: مگر اینجا تهران و مرکز ایران نیست؟ گفت: چرا. گفتم: برای نشان دولت یک بیرق کافی است. این همه بیرق از چیست؟ گفت: آن قدر بیرق از ایران بلند کنم که بیرق شما در آن میان گم شود. دیدم عجب کلّهٔ غیور بلندهمّتی دارد.

منبع:[امیرکبیر و ناصرالدین‌شاه، به کوشش سید علی آل داود، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۳۹۸، ۵۴۳-۵۴۴]

امیر تهرانی

ح.ف


آن قدرپرچم ایرانی بر افرازم که پرچم شما در میانش گم شود.

شنیدم در کتاب یکی از بزرگان انگلیس است که سفیرش در ایران گفت: روزی سواره در خیابان تهران می‌گذشتم. دیدم امیر با کوکبهٔ جلالش می‌گذرد. پیاده شدم. امیر ملتفت شد. ایستاد تا به او رسیدم. با یکدیگر به بازدید ساختمان قراول‌خانه‌ها رفتیم. دیدم بالای هر قراول‌خانه بیرقی از شیر و خورشید است‌. پرسیدم: مگر اینجا تهران و مرکز ایران نیست؟ گفت: چرا. گفتم: برای نشان دولت یک بیرق کافی است. این همه بیرق از چیست؟ گفت: آن قدر بیرق از ایران بلند کنم که بیرق شما در آن میان گم شود. دیدم عجب کلّهٔ غیور بلندهمّتی دارد.

منبع:[امیرکبیر و ناصرالدین‌شاه، به کوشش سید علی آل داود، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۳۹۸، ۵۴۳-۵۴۴]

امیر تهرانی

ح.ف

نخستین کارگاه چاپ پول در ایران


نخستین کارگاه چاپ پول در ایران

نخستین کارگاه چاپ این کاغذ پُربَها با نام «چاوخانه» در تبریز برپا شد و تبریز نخستین شهری شد که در آن «چاو» جای هر گونه مسکوک طلا، نقره‌ و مس را گرفت؛ اما بی‌اعتمادی مردم به مغولان در کنار بی‌سابقه بودن اجرای چنین تصمیمی راه را حتّی بر موفقیت نسبی و زودگذر این شکل از وجه رایج مملکتی می‌بست. «چاو» قدرت نقدشوندگی پایینی داشت؛ بازرگانان، صرّافان، پیشه‌وران و صنعت‌گران از خود می‌پرسیدند وقتی برات‌های مختلف دولتی به‌سادگی نقد نمی‌شود، چگونه می‌توان به تکه‌ای کاغذ یا چرم ولو مَمهور به مُهر ایلخان اعتماد کرد. شاید بنا به اصطلاحی امروزی بدون پشتوانه بودن «چاو» دلیلی شد بر گریز مردم از دادوستد با این وجه.

هرچند مبالغ زیادی «چاو» برای توزیع آماده شده بود و از روز شنبه 19 شوال 693 /12 سپتامبر 1295 نیز طبق «یرلیغ» ایلخان (فرمان شاهانه) به جریان گذاشته شد؛ اما مردم از پذیرش آن سر باز می‌زدند و تنها به زور شمشیر آن را در معاملات خود به کار می‌بردند؛ روایت رشیدالدین از نخستین برخوردهای مردم با «چاو» خواندنی است: «... و روز شنبه 19 شوال سنۀ 693 در شهر تبریز چاو بیرون آمد و فرمان شد هرکس آن را نستاند، در حال او را به یاسا برسانند. یک هفته از بیم شمشیر می‌ستاندند؛ اما به عوض آن زیاده چیزی به کس نمی‌دادند.»

چندی نگذشت که تمامی دادوستدها متوقف شد، نه‌تنها بازار بلکه شهر نیز خالی از سکنه و کالاهای تجاری و حتی خوردوخوراک معمولی شد و تبریز به شهر ارواح بدل شد: «رنود و اوباش هر که را در کوچه می‌یافتند، برهنه می‌کردند و کاروان از آنجا منقطع شد...» صدرجهان پس از یک هفته مقاومت مردم، دربرابر این آشوب ابتدا اجازه داد که معاملات خرد و خرید و فروش ارزاق عمومی بدون استفاده از «چاو» جریان یابد و سپس گردش پول کاغذی به‌کلی موقوف و ممنوع شود: «...به حدی وضع خراب و مردم ناراضی و بدبخت شدند که بالاخره چاو از بین رفت و باز معاملات به زر صورت پذیرفت.» بعدها همچون عزالدین مظفر که گفته‌اند بانی این چاو بود و کشته شد، صدرالدین زنجانی نیز به دستور غازان به یاسا رسید

«چاو» که بنا بود دارویی باشد برای درمان دردهای مزمن اقتصادی مغولان، خود مزید بر علت شد. گفته‌اند عصر ایلخانان موجب رونق نسبی در اقتصاد شهری بخش‌هایی از قلمرو آنها شده بود؛ اما بدون نظام پولی یکسان، فراگیر و سراسری پیدایش هرگونه نظام و نهاد مالی ملی یا فراملیتی به محاق رفت. در این دوران ایران که از صفحۀ جغرافیای جهان اسلام به کناری گذاشته شده و به امپراتوری پهناور مغولان از چین تا کرانه‌های دریاهای سفید و سیاه پیوسته بود، فرصت تمرینی اقتصادی برای جهانی شدن را از دست داد. تمامی دستاوردهای فنی و فرهنگی بازرگانان ایرانی که دوران درازی قلمرو تجاری «راه ابریشم» را زیر سیطره داشتند، از دست رفت و واحدهایی همچون «تومان» مغولی و بعدها «ریال» پرتغالی رایج شدند.


غازان در سمنان با محموله‌ای از «چاو» و آلات آن از کاغذ و مهرهایی مخصوص به نام «آل‌تَمغا» روبه‌رو شد. نمناکی آب‌وهوای مازندران و آسیب‌پذیری کاغذ در آنجا بهانه‌ای شد تا ایلخان آینده دستور دهد تمامی محمولۀ «چاو» را به آتش بسپارند. برخی از پژوهشگران از آن گزارش چنین نتیجه گرفته‌اند که قالب‌های چاپ «چاو» چوبی بوده‌اند. «چاو» هر چه بود و به هر جنسی که بود، نخستین تلاش مسلمانان برای رواج پول کاغذی بود که ناکام ماند و در اندک‌زمانی دیگر نه از «چاو» نشان مانْد و نه از «چاو»-نشان!

منبع: alkhazanah.com

انتخاب: امیر تهرانی

ح.ف

فروش دختران در زمان قاجار



فروش دختران در زمان قاجار

واقعا سرنوشت مردم ایران در برخی از برهه های زمان به فاجعه و مصیبت محض و کم نظیر می ماند. گزارش کوتاه زیر گوشه ای از این مصیبت هاست. اصافه کنم که چند روز پیش الماس زرد رنگ احمد شاه قاجار که به فرزندانش به ارث رسیده بود به مبلغ ده میلیارد و پانصد هزار تومان در سوئیس به فروش رسید:

"از آنجایی که وضع اقتصادی عامه مردم ایران در دوره قاجاریه بسیار بد بود و شاهزادگان،والیان و حکام چنان زندگی را بر مردم تنگ کرده بودند که هر خانواده اصطلاحا در پی کم کردن نان خورهایش بود...

و طبق معمول همواره قدرتمندان نیز زنباره و هوس ران بودند، بنابراین بهترین کالا برای باز پرداخت بدهی مالیاتی مردم در نزد آنان همین زن و دخترهای مردم بود! و چون گرسنگی و مالیات بر خانواده ها فشار می آورد، از دختران خود برای رها شدن از آن تنگناها مایه می گذاشتند!

ناظم الاسلام کرمانی در صفحات ۲۰۹ و ۲۰۸ در اواخر سلطنت مظفرالدین شاه چنین میگوید: حکایت قوچان را مگر نشنیده اید که پارسال زراعت به عمل نیامد و می بایست هر یک نفر مسلمان قوچانی سه "ری" گندم مالیات بدهد. چون نداشتند و کسی به داد آنها نرسید...

حاکم آنجا سیصد نفر دختر مسلمان را در عوض گندم، مالیات گرفته و هر دختری را به ازای دوازده من گندم (۳۶ کیلو) محسوب و به ترکمانان فروخت! گویند بعضی از دختربچه ها را در حالت خواب از مادرهایشان جدا می کردند! زیرا که بیچاره ها راضی به تفرقه نبودند و شیون می کردند!فروش دختران در زمان قاجار

از آنجایی که وضع اقتصادی عامه مردم ایران در دوره قاجاریه بسیار بد بود و شاهزادگان،والیان و حکام چنان زندگی را بر مردم تنگ کرده بودند که هر خانواده اصطلاحا در پی کم کردن نان خورهایش بود...

و طبق معمول همواره قدرتمندان نیز زنباره و هوس ران بودند، بنابراین بهترین کالا برای باز پرداخت بدهی مالیاتی مردم در نزد آنان همین زن و دخترهای مردم بود! و چون گرسنگی و مالیات بر خانواده ها فشار می آورد، از دختران خود برای رها شدن از آن تنگناها مایه می گذاشتند!

ناظم الاسلام کرمانی در صفحات ۲۰۹ و ۲۰۸ در اواخر سلطنت مظفرالدین شاه چنین میگوید: حکایت قوچان را مگر نشنیده اید که پارسال زراعت به عمل نیامد و می بایست هر یک نفر مسلمان قوچانی سه "ری" گندم مالیات بدهد. چون نداشتند و کسی به داد آنها نرسید...

حاکم آنجا سیصد نفر دختر مسلمان را در عوض گندم، مالیات گرفته و هر دختری را به ازای دوازده من گندم (۳۶ کیلو) محسوب و به ترکمانان فروخت! گویند بعضی از دختربچه ها را در حالت خواب از مادرهایشان جدا می کردند! زیرا که بیچاره ها راضی به تفرقه نبودند و شیون می کردند!فروش دختران در زمان قاجار

از آنجایی که وضع اقتصادی عامه مردم ایران در دوره قاجاریه بسیار بد بود و شاهزادگان،والیان و حکام چنان زندگی را بر مردم تنگ کرده بودند که هر خانواده اصطلاحا در پی کم کردن نان خورهایش بود...

و طبق معمول همواره قدرتمندان نیز زنباره و هوس ران بودند، بنابراین بهترین کالا برای باز پرداخت بدهی مالیاتی مردم در نزد آنان همین زن و دخترهای مردم بود! و چون گرسنگی و مالیات بر خانواده ها فشار می آورد، از دختران خود برای رها شدن از آن تنگناها مایه می گذاشتند!

ناظم الاسلام کرمانی در صفحات ۲۰۹ و ۲۰۸ در اواخر سلطنت مظفرالدین شاه چنین میگوید: حکایت قوچان را مگر نشنیده اید که پارسال زراعت به عمل نیامد و می بایست هر یک نفر مسلمان قوچانی سه "ری" گندم مالیات بدهد. چون نداشتند و کسی به داد آنها نرسید...

حاکم آنجا سیصد نفر دختر مسلمان را در عوض گندم، مالیات گرفته و هر دختری را به ازای دوازده من گندم (۳۶ کیلو) محسوب و به ترکمانان فروخت! گویند بعضی از دختربچه ها را در حالت خواب از مادرهایشان جدا می کردند! زیرا که بیچاره ها راضی به تفرقه نبودند و شیون می کردند!فروش دختران در زمان قاجار

از آنجایی که وضع اقتصادی عامه مردم ایران در دوره قاجاریه بسیار بد بود و شاهزادگان،والیان و حکام چنان زندگی را بر مردم تنگ کرده بودند که هر خانواده اصطلاحا در پی کم کردن نان خورهایش بود...

و طبق معمول همواره قدرتمندان نیز زنباره و هوس ران بودند، بنابراین بهترین کالا برای باز پرداخت بدهی مالیاتی مردم در نزد آنان همین زن و دخترهای مردم بود! و چون گرسنگی و مالیات بر خانواده ها فشار می آورد، از دختران خود برای رها شدن از آن تنگناها مایه می گذاشتند!

ناظم الاسلام کرمانی در صفحات ۲۰۹ و ۲۰۸ در اواخر سلطنت مظفرالدین شاه چنین میگوید: حکایت قوچان را مگر نشنیده اید که پارسال زراعت به عمل نیامد و می بایست هر یک نفر مسلمان قوچانی سه "ری" گندم مالیات بدهد. چون نداشتند و کسی به داد آنها نرسید...

حاکم آنجا سیصد نفر دختر مسلمان را در عوض گندم، مالیات گرفته و هر دختری را به ازای دوازده من گندم (۳۶ کیلو) محسوب و به ترکمانان فروخت! گویند بعضی از دختربچه ها را در حالت خواب از مادرهایشان جدا می کردند! زیرا که بیچاره ها راضی به تفرقه نبودند و شیون می کردند!"

منبع  alkhzanah.com

امیر تهرانی

ح.ف