گوشه ها یی از تاریخ ایران

بررسی گوشه هایی از تاریخ ایران

گوشه ها یی از تاریخ ایران

بررسی گوشه هایی از تاریخ ایران

تاریخ ایران دوره قاجار(۵)



مهدیقلی خان هدایت که در دوره قاجار چهار بار وزیر بود و دردوره رصآ شاه نخست وزیر در کتاب خاطرات و خطرات خود که شرح زندگیش می باشد در میان خاطرات دوران دانشجویش در  آلمان  می نویسد:


دقت در حساب و کتاب دولتی

"معروف شد که در بازدید حسابهای جنگ ۱۸۷۰ سرتیپی که فعلاً نیابت امپراتور جانشین آلزاس و لورن است ربع(یک چهارم) مارک باقی دارد (کم آورده) از وزارت جنگ مطالبه کردند و چون محلی برای اجرت پست در بودجه نبود، پاکت بی تمبر فرستادند،
سرتیپ ربع مارک را تمبر پست از برای وزرات جنگ فرستاد و معذرت خواست که نمی‌تواند مورد خرج را بدست بدهد، اجرت پست ضرر او شد."

( قطعا از ما یاد گرفته اند.)

باغبان مشگل گشا
"آن بر گودیتریشی به مجمعی در فلورانس (ایتالیا) دعوت داشت، رفت. در مراجعت قصه‌ای گفت که باید شنید در فرنگی گوی زجاجی رنگ برنگ بالای پایه‌ها در چمن‌ها می‌گذراند. یکی از دانشمندان به گوئی برمی‌خورد که سمت سایهٔ آن گرم و رو به آفتاب سرد بوده است. رفقا را می‌طلبید و در توجیه آن تعبیرات می‌کنند، رنگ، جنس، شیشه و غیره. صحبت گرم می‌شود باغبان مشکل‌گشا می‌گوید: این گلوله‌ها در آفتاب داغ می‌شوند و بیم شکستن می‌رود، مره‌بمره من آنها را چرخی می‌دهم بسیار از تحقیقات از این قبیل است و گاهی باغبانی هم نیست که حل مشکل کند."

اخبار از ایران(۱)

"میرزا جوادخان در مراجعت به ایران و عبور از برلن خبر فوت همشیره زیبنده[۱] را از درد گلو بما داد. بی‌نهایت متأسف شدیم خصوصاً تصور حال والده. در ظرف دو سال دو مصیبت جبران‌ناپذیر، هنوز فوت عباسقلی‌خان فراموش نشده‌است. چیزی نگذشت که اخوی را پدرم خواست و سفارش فرموده بودند من بمانم و طب بخوانم. دریغ که در من حالی پیدا شد که نتوانستم توقف را بر خود هموار کنم، افوس دارم که اگر طب خوانده بودم مردی آزاد بودم و حالا مردی گرفتار، گرفتار قومی و قومی عجایب."

اخبار از ایر ان(۲)

در اوقاتی که همشیره عیال سعدالدوله[۲] نالان بود و در منزل در تحت توجه والده او را بهر وسیله مشغول می‌داشتند، بی‌بی خانم زنی بود نقاله و قواله و بقول فاضل خان گروسی در جوانی خوش‌منظر، عشوه‌گر، شیطانه، فتانه، مردانه‌پوش، پیمانه‌نوش، با یک عالم ناز و آتش‌انداز خرمن پیروجوان. پس از سفیدی مو و سیاهی رو زردی دندان و خشکی پستان، قطع عادت و ختم لعنت، جانماز آب می‌کشید، دعا می‌داد و جن می‌گرفت هفته‌هفته در منزل ما پلاس بود و همشیره را مشغول می‌کرد. روزی حکیم موسی که طبیب خانواده بود و بر حسب عادت گاهی عیادت می‌نمود، مردی موقر و هفتاد ساله برای بازپرسی احوال همشیره آمده بود و کنار رختخواب نشسته. بی‌بی‌خانم خودرا در چادر نماز پیچیده، در کمال ادب آمد و نزدیک حکیم‌باشی بنشست با بسی آداب و بلحن التماس گفت و حکیم‌باشی اجازه می‌خواهم سؤالی بکنم، حکیم‌باشی با لحن طلب گفت بفرمائید. گفت: شنیده‌ام حضرت سلیمان خواست مخلوق روی زمین را در بر و بحر میهمان کند، اجازه از درگاه روزی‌رسان خواست، جواب آمد :

نمی‌توانی و حکیم‌باشی با جدیت تمام گفت صحیح است

، ناگاه بی‌بی خانم برخاست، چادر را انداخت و بر وزن گفت:

 نمی‌تونی گفت می‌تونم (تن تنتن تن تنتن)  ۰همان داررام رام داررام رام است)مدتی بشکن زد، توی ریش حکیم‌باشی که از یک وجب درازتر بود قر و غربیله آمد، 

حکیم‌باشی دهانش بازماند و حضار دست گذاردند به خنده و دلها را گرفتند.


 چندان که ترا فزون بود جد       چندان محتاج هزل باشی  

گاهی بمزاج وقت بگذار       هر چند که اهل فضل باشی 


این بی بی خانم، هفته‌هفته در منازل آشنایان مجلس آرا بود و به چادر نمازی یا چادر قدی قانع. نه دعوی ستارگی داشت نه خود را از برآوردگان برجستهٔ تمدن می‌دانست و ستارگان امروز عشر هنر آن ستاره کوران را ندارند. مادیند، بی‌لطف و پر مدعا.


درضمن نسخه‌های حکیم‌باشی شبیه بود به نسخه‌هائی که مولییر در مریض خیالی می‌آورد.


امیر تهرانی

ح.ف

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد