مهدیقلی خان هدایت که در دوره قاجار چهار بار وزیر بود و دردوره رصآ شاه نخست وزیر در کتاب خاطرات و خطرات خود که شرح زندگیش می باشد در میان خاطرات دوران دانشجویش در آلمان می نویسد:
دقت در حساب و کتاب دولتی
"معروف شد که در بازدید حسابهای جنگ ۱۸۷۰ سرتیپی که فعلاً نیابت امپراتور جانشین آلزاس و لورن است ربع(یک چهارم) مارک باقی دارد (کم آورده) از وزارت جنگ مطالبه کردند و چون محلی برای اجرت پست در بودجه نبود، پاکت بی تمبر فرستادند،اخبار از ایران(۱)
"میرزا جوادخان در مراجعت به ایران و عبور از برلن خبر فوت همشیره زیبنده[۱] را از درد گلو بما داد. بینهایت متأسف شدیم خصوصاً تصور حال والده. در ظرف دو سال دو مصیبت جبرانناپذیر، هنوز فوت عباسقلیخان فراموش نشدهاست. چیزی نگذشت که اخوی را پدرم خواست و سفارش فرموده بودند من بمانم و طب بخوانم. دریغ که در من حالی پیدا شد که نتوانستم توقف را بر خود هموار کنم، افوس دارم که اگر طب خوانده بودم مردی آزاد بودم و حالا مردی گرفتار، گرفتار قومی و قومی عجایب."اخبار از ایر ان(۲)
در اوقاتی که همشیره عیال سعدالدوله[۲] نالان بود و در منزل در تحت توجه والده او را بهر وسیله مشغول میداشتند، بیبی خانم زنی بود نقاله و قواله و بقول فاضل خان گروسی در جوانی خوشمنظر، عشوهگر، شیطانه، فتانه، مردانهپوش، پیمانهنوش، با یک عالم ناز و آتشانداز خرمن پیروجوان. پس از سفیدی مو و سیاهی رو زردی دندان و خشکی پستان، قطع عادت و ختم لعنت، جانماز آب میکشید، دعا میداد و جن میگرفت هفتههفته در منزل ما پلاس بود و همشیره را مشغول میکرد. روزی حکیم موسی که طبیب خانواده بود و بر حسب عادت گاهی عیادت مینمود، مردی موقر و هفتاد ساله برای بازپرسی احوال همشیره آمده بود و کنار رختخواب نشسته. بیبیخانم خودرا در چادر نماز پیچیده، در کمال ادب آمد و نزدیک حکیمباشی بنشست با بسی آداب و بلحن التماس گفت و حکیمباشی اجازه میخواهم سؤالی بکنم، حکیمباشی با لحن طلب گفت بفرمائید. گفت: شنیدهام حضرت سلیمان خواست مخلوق روی زمین را در بر و بحر میهمان کند، اجازه از درگاه روزیرسان خواست، جواب آمد :نمیتوانی و حکیمباشی با جدیت تمام گفت صحیح است
، ناگاه بیبی خانم برخاست، چادر را انداخت و بر وزن گفت:
نمیتونی گفت میتونم (تن تنتن تن تنتن) ۰همان داررام رام داررام رام است)مدتی بشکن زد، توی ریش حکیمباشی که از یک وجب درازتر بود قر و غربیله آمد،
حکیمباشی دهانش بازماند و حضار دست گذاردند به خنده و دلها را گرفتند.
گاهی بمزاج وقت بگذار هر چند که اهل فضل باشی
این بی بی خانم، هفتههفته در منازل آشنایان مجلس آرا بود و به چادر نمازی یا چادر قدی قانع. نه دعوی ستارگی داشت نه خود را از برآوردگان برجستهٔ تمدن میدانست و ستارگان امروز عشر هنر آن ستاره کوران را ندارند. مادیند، بیلطف و پر مدعا.
امیر تهرانی
ح.ف