سرنوشت زن و پسر اسکندر مقدونی
در یک نوشتار از نوشتار های پیشین سرنوشت شوم اسکندر مقدونی را شرح دادم که در سی و سه سالگی به بدترین وجه ممکن مرد و سر به گور برد. ولی سرنوشت شوم او و سایه انتقام به همسر و تنها پسر او نیز رسید:
...اسکندر خسته از جنگ و زخم خورده از شورش سربازانش به سوی ایران باز میگردد......و اینبار باز رکسانه به دور از رفتارهای درباری یک ملکه در کنار اسکندر و با پای پیاده از کویر میگذرد......به ایران باز میگردد.....
اما.....اینبار......اسکندر به دلیل مصالح کشور گشایی زخم جان فرسایی به روح رکسانه وارد میکند......اسکندر به شوش رفت و در آنجا با "استاتیرا" دختر کوروش ازدواج میکند....و دستور میدهد هم زمان با او هشتاد نفر از سرداران سپاهش با شاهزادههای ایرانی ازدواج کنند!!!!!
در شب ازدواج اسکندر رکسانه طفلی را که در بدن داشت از دست میدهد.....رکسانه باز هم در کنار اسکندر میماند!!!! حتی پس از ازدواجش.....اسکندر استاتیرا را در شوش باقی میگذارد و رکسانه را با خود به اکباتان میبرد.....از آنجا با اینکه منجمان ورود به بابل را نحس میدانند اسکندر به بابل میرود....اسکندر که میدانسته راهی به پایان عمرش ندارد در آخرین روزها با رکسانه وداع میکند واسکندر در واقع در باغهای معلق بابل اعتراف میکند که همچنان عاشق رکسانه است!!! اسکندر حتی به رکسانه میگوید که بعد از مرگش دستور قتل استاتیرا بدهد که سودایی برای جانشینینی اسکندر در سر نپروراند......
در بابل عشق ابدی رکسانه (اسکندر) بر اثر بیماری مرموزی جان میسپارد و اسکندر با همه قدرتش به آغوش خاک میرود.....در حالیکه رکسانه ولیعهد او را به دنیا میآورد....ولیعهدی که هرگز پادشاهی نکرد.....از آن پس المپیاس مادر اسکندر از رکسانه و پسرش حمایت میکرد. تا اینکه المپیاس بدست کاساندروس بقتل رسید.رکسانه به جرم پایبندی به عشق اسکندر، اسیر کاساندروس و قربانی دسیسههای سیاسی امپراتوری اسکندر شد که میخواهد قدرت پدر به پسر نرسد.........
کاساندر چون دید که اسکندر چهارم پسر اسکندر، بزرگ شده و در مقدونیه گفتگو ازین است که او را از محبس بیرون آورده بر تخت بنشانند، از عاقبت این کار ترسید و نابودی خود را در آن میدید. بنابراین به گلوسیاس رئیس محبس نوشت که سر رکسانه و اسکندر را ببرد و تن آنها را پنهان دارد و چنان کند که اثرى از این دو قتل نماند.
این امر اجرا شد و به رکسانه و پسرش در حدود ۳۰۹ ق.م. زهر داده شد.
منبع:http://www.seriti7.blogfa.com/post/12
امیر تهرانی
ح.ف