گوشه ها یی از تاریخ ایران

گوشه ها یی از تاریخ ایران

بررسی گوشه هایی از تاریخ ایران
گوشه ها یی از تاریخ ایران

گوشه ها یی از تاریخ ایران

بررسی گوشه هایی از تاریخ ایران

هفت دشمن قسم‌خورده ایر ان(بخش دوم) اسکندر مقدونی(۲)


هفت دشمن قسم‌خورده ایر ان(بخش دوم)

اسکندر مقدونی(۲)

درباره اسکندر قضاوت‌های متفاوت و متناقض زیادی وجود دارد. امروزه مابین محققان اتفاق نظر وجود ندارد که اسکندر حتما فرزند فیلیپ ساه مقدونیه بوده است. این نخستین خدشه ایست که به کارنامه اسکندر  مقدونی وارد می شود.

در ایران باستان   به او لقب «گجسته» به معنای ملعون (در زبان پهلوی)  داده بودند که حقا شایسته همین لقب نیز می با شد.

بعد از اسلام برخی از نا اگاهان او را  شخصیت قرآنی«ذوالقرنین»   معرفی کردند که با توجه به متن آیات قرآن در این ارتباط این معرفی صد در صد نادرست بود. زیرا ذوالقرنین مورد نظر قران مردی مورد تایید الهی بوده که خداوند سبب ساز پیروزیهای او بوده است،
در حالیکه اسکندر مقدونی به شهادت تاریخ خود غربیها فردی هم‌جنس باز،  مشروب خوار حرفه ای و بی بند و بار بوده است.
متاسفانه  برخی  شاعران  ما او را در «اسکندرنامه»‌ها ستوده اند و این خلاف حقیقت است. او از مقدونیه و یونان فقیر آن روز و به تحریک ارسطوی یونانی به ایر ان ثروتمند حمله کرد و این مهد تندن باستان را بهخاک و خون کشانید و ثروت این سرزمین را دزدیده و به یونان فرستاد.
البته خود فرصت نیافت و درمرز  خاک ایران و در بدترین  و ضع و حالت ممکن   هلاک شد.
برخی علت مرگ او را هپاتیت می دانند که از بی بند و باریها و فساد اخلاقی او می توانست نشات گرفته باشد.
برخی دیگر از تاریخ نگاران مرگ او را انتقام ایرانیان از او می دانند که زهر در شرابش ریختند و به کامش زندگی را تلخ ساختند و در حقیقت شربت هلاک را بدین متجاوز خوراندند.

غرب همواره به ایران حسادت داشته است . حتی امروزه که خودشان غرق در ناز و نعمت هستند باز سخت ترین چهره خود را در برخورد با ایر ان و ایر انی نشان می دهند.
در آن ایام شکوه و عظمت کشور ایران چشم غربیهای فقیر و مسکین را خیره می ساخت. و زمانی که اسکندر گجسته بر سر کار آمد و متوجه شد که ضعف بر ارکان حکومت هخامنشی سایه انداخته شمشیر به مشت و توبره به پشت در  حالی که یک پایش گیوه بود و پای دیگرش برهنه به ایر ان  حمله کرد.

ادامه دارد

هفت دشمن قسم خورده ایران(بخش یکم) اسکندر نخستین متجاوز به خاک ایران


هفت دشمن قسم خورده ایران(بخش یکم)

اسکندر نخستین متجاوز به خاک ایران

اسکندر پسر فیلیپ‌مقدونی حکمران مقدونیه بود. از همان دوران نوجوانی حس جاه طلبی و بی رحمی در او جان گرفته بود.در ضمن  شاگرد ارسطو نیز  بود و ارسطو  هر صبح و شام و مدام فکر جهانگیری و  پخش  فر هنگ یونانی را در ذهن اسکندر می دمید. (علیرغم اشغال ایران توسط اسکندر فرهنگ و فلسفه یونان به مدت هفتصد سال  در ایر ان پا نگرفت. چون کتاب مذهبی ایر انیان یعنی اوستا آموزش فرهنگ و دانشها خارج از محدوده ا و ستار ا ممنوع ساخته بود. بنابراین نه فلسفه و نه منطق و نه ریاضیات و نه کیهانشناسی    و نه حتی طب یونانی در ایران رواج پیدا نکرد.

ولی آرزوی ارسطو ۷۰۰ سال به بعد با اشغال ایران توسط سپاهیان زور گوی  عرب صورت گرفت . آنان بر ای غارت  ثروت ایران آمده بودند  و و قتی ایر انیان از آنان پرسیدند که آیا فرزندانشان می توانند به مدرسه رفته و در س بخوانند با آنکه خود عربها اغلب بی سواد بودند ولی از پرسش ایر  انیان   یکه خوردند. 

در پاسخ به ایرانیان آنان گفتند که طبق دستورات قرآن و پیامبر اسلام   آموزش و در س خواندن بر ای همه   لازم است . در پی این اجازه  ایر  انیان که  فرزندانشان  طبق فرمان سلطنتی ساسانی  از تحصیل محروم شده بودند  و طبق اوستا نیز دانش آموزی خارج از چهار چوب ان کتاب  غدغن بود به آموزش فرزندان خود همت گماشتند.. 

بدین ترتیب بود که در سرزمین ایران و از قرن اول هجری به بعد ستارگا ن در خشانی هم‌چون فارابی، ابوریحان بیرونی، خوارزمی بنیانگزار علم جبر، محمد زکریا رازی، ابن سینا ، خیام ، خواجه نصیر الدبن طوسی و حتی شاعران نامدارای هم‌چون فردوسی ، خاقانی ، ناصر خسرو، نظامی ، سعدی ، حافظ و مولانا جلال الدین محمد ظهور کردند.)

اسکندر بیست ساله بود که پدرش به قتل رسید . برخی منابع این کار را را به اشارت حکومت هخامنشی    می دانند.
پس از کشنه شدن فیلیپ اسکندر بجای او بر تخت نشست و خود را پادشاه مقدونیه و یونان نامید
از بخت بد حکومت هخامنشی‌ها  در آن زمان  ضعیف‌ترین دوران خود  را می‌گذراند و داریوش سوم با  کمک یک یونانی بنام  باگوس که  خواجه یونانی حرمسرا ی شاه بود به سلطنت رسیده بود.باگوس در حقیقت این کار را بر اساس نقشه ای کشیده بود و می خواست خود همه کاره دربار هخامنشی باشد.

داریوش سوم یا " دارا"
داریوش سوم  معروف به "دارا "  بااین تصور که با مرگ فیلیپ دیگر خطری حکومت او را تهدید نمی کند  سر در لاک خود فرو برد و به تحولاتی که در مقدونیه و یونان می گذشت بی تفاوت ما ند

البته اسکندر نیز مشکلات خود را داشت و یونانی هااز پذیرش پادشاهی او سرباز زدند و اسکندر درگیر یک جنگ داخلی شد که با خشونت تمام آن را سرکوب کرد و مثلا ً در «تب» هیچ مردی را زنده نگذاشت.

بر اساس گزارشات و روایات تاریخی در بهار سال ۳۳۴  قبل از میلاد، اسکندر در حالی که «ایلیاد» هومر را می‌خواند سوار بر کشتی شد و به سمت شرق حرکت کرد، حرکتی که برای او در ظرف مدتی نه چندان طولانی مرگی دردناک و زجر اور به همراه داشت و  اسکندر هیچ وقت از شرق برنگشت.


ادامه دارد

امیر تهرانی

ح.ف


یک جن گیری ناموفق تاریخی که در ایران انجام شد: جن گیری با انجیل سرخ


یک جن گیری ناموفق تاریخی که در ایران انجام شد:
بیماری ناشناخته و زجر دهنده محمود افغان

در پی بی کفایتی و بی توجهی سلطان حسین صفوی و درباریانش نسبت به شکایت مردمانی که در سرزمین ایران بزرگ زندگی می کردند محمود  افغان با راهنمایی یک شخصیت ناشناخته و مرموز  بنام " میانجی"  و یک نفر راهزن زرتشتی بنام کور سلطان که کینه ای دیرینه از ایرانیان داشت و از مسلمانان متنفر بود  به ایران حمله نمود.
میانجی   از هندوستان آمده بود و در کابل زندگی می کرد و محمود را از دوران نوجوانی تربیت کرده بود.
محمود همواره در حضور او دست به سینه می ایستاد و تا او اجازه نمی داد بر زمین نمی نشست.
فرمان او بالاتر از فرمان محمود بود.
کور سلطان که در غارتگریها و زدو خورد ها یک چشم خود را از دست داده بود در بی رحمی و قساوت نظیر نداشت دومین نفری بود که همیشه محمود را برای حمله به ایران تشویق می کرد.
پس ا  آن که محمود کومت را در ایران غصب نمود دست به کشتار های عجیب بویژه از خاندان صفوی کرد. 
محمود در پایان کار دچار جنون و دیوانگی عجیبی شد. گزارشات تاریخی می گویند که
دو واقعه براى محمود پیش آمد که باعث جنون و دیوانگى او گردید:
یکى شکست خوردن در جنگ کهگیلویه و دوم شورش مردم گز. کروزینسکی کشیش یسوعی که هجده سال در ایران بسر برده  و دوسال آخر حکومت شاه سلطان حسین در اصفهان می زیسته و با در بار صفوی ارتباط بسیار نزدیکی داشت و پس از بر کناری شاه سلطان حسین توسط محمود افغان با افغانها نیز مراوده و رفت و آمد داشته  گزارشات مفصلی از حوادث دو سال آخر حکومت صفوی و اشغال ایران توسط محمود افغان و اشرف افعان و سر انجام آنها تهیه کرده است.
او این گزارشات را برای کشیش مافوق خود ش در خارج از ایران بنام فلوریو ارسال می کرده و این شخص مافوق گزارشات را به دو سر سو نویسنده کتاب معروفی د ر  این ارتباط  ارایه  کرده که در ایران توسط دکتر ولی الله شادمان به فارسی و تحت عنوان "علل سقوط شاه سلطان حسین" ترجمه شده است.
دو سر سو دو حادثه را  علت های اصلی  مرگ محمود افغان دکر کرده  که در پس یک بیماری بر ق آسا و عجیب  و مهیب بوجود آمده بود. یکی از این دو علت چله نشینی و اعتکاف چهل روزه محمود درون یک غار بود که به روش هندوان و با راهنمایی همان  شخص ناشناخته هندی بنام " میانجی" انجام شد  که از دوران نوجوانی مربی محمود بود. افغانها او را جادوگری هندی می دانستند و به قدر تهای جادویی او اعتقاد داشتند.
علت دیگر را دوسر سو شکست سنگین محمود از مردم یزد می داند که در محاصره این شهر بر او وارد شده و آنرا "خشم آسمانی " می دانست. به همین دلیل تصمیم به اعتکاف چهل روزه به روش هندوان گرفت.
پس از آن و وقتی که محمود از غار اعتکاف خارج شد جنون و خیالات بر او عارض شد .
گزارش دیگر حاکی از آن است که محمود  در جنک کهگیلویه و بختیارى دچار ضربه شدید روحی شد. زیرا  پس از سه ماه که او  و سپاهیانش در برف و سرما گیر کردند وی  ناچار شد  با دادن تلفات زیاد به اصفهان بر گردد.
در این جنگ  از آن همه سپاهى که همراه خود برده بود بیش از سه هزار سپاه برهنه و عریان باقى نماند  و از همین روی بود که او پنهانى و شبانه وارد اصفهان شد.
البته  و براى ترمیم دلهای پوکیده و در هم شکسته و سپاه ماتمزده خود ناچار شد  بین آنان بخشش فراوان کند که البته این‏کار نیز  دلمردگی  افغانان را از محمود زایل نکرد.

به همین خاطر محمود نا چار شد  براى جبران این شکست تعدادی  سپاه از قندهار و سبزوار و دره گز خواست.

گزارشات به شورش مردم گز نیز اشاره می کنند که شاید همان قیام مردم یزد باشد. هم چنین  گفته شده سپاه محمود وقتى از قریه گز عازم شهر اصفهان بود، مردم گز چند نفر از آن‌ها را کشته و اسباب و اثاثیه آن‌ها را غارت نمودند. محمود از شنیدن این خبر خشمگین شد و خود بشخصه عازم تنبیه مردم گز گردید. از طرفى جمع زیادى از قزلباش براى مقابله با محمود به گز رفته و قلعه آنجا را مستحکم نمودند و لذا جنگ با افاغنه، منتهى بشکست و فرار آن‌ها گردید.

مراسم جن گیری توسط کشیشان مسیحی
این و قایع محمود را به وحشتی کشنده فروبرد بطوریکه  در بدنش ضعف و ناتوانى عارض شد و  مغز و روحش دچار مالیخولیاى ترس روز افزون   گردید که مانند خوره  روح و جسم او را می خورد. مدارک تاریخی حاکیست چنان اضطراب عمیقی او را فرا می گرفت که  خواب و خوراک از او سلب گردید  و اندک اندک  آثار جنون  تمام عیار در او ظاهرشد .
گزارشات دیگری  می گویند که بزرگان روحانی افغان براى شفا و نجات محمود  او را چهل روز در چله‏خانه نشانده و به کمک اسمی که خود آنرا اسم اعظم  می دانستند به مداوای او مرداختند.
اما ضربه آسما نی کار خود را کرده بود و زمانی که محمود  را از چله خانه بدر آوردند  کار از کار گذشته بود . چون ا و مدام  به هر در و دیوار که می رسید  بیهوده سلام می کرد از سوی دیگر اهریمن اندیشه های بد او را وادار می کرد که بدون جهت دوستان و آشنایان را مورد سر زنش و توبیخ قرار دهد  و حاضر نبود یک لحظه   از نزد  مرشدخود  یعنی همان " میانجی"  جدا شود.
دو سر سو یکی دیگر و شاید علت اصلی جنون محمود را  واقعه دلخراش کشتار بیرحمانه شاهزادگان نو جوان و جوان و حتی پیر مردان صفوی می داند که او انجام داد و در یک روز دویست نفر ر ا سر برید و حتی به کودکان دوساله رحم نکرد..
یارانش این احوال را نشان کشف و کرامت او میدانستند و در پوشیدن جنون او سعى و کوشش فراوان بخرج میدادند تا اینکه چهل روز نیز بدین منوال گذشت و گاهى عاقل و زمانى دیوانه بود ولى روی هم رفته مرض رو بشدت مینهاد.
دوسر سو علت این کشتار را را فرا ر صفی میر زا فرزند و جانشین شاه سلطان حسین می داند که از دربار گریخته و به جای امنی رفته بود.
در مورد قتل عام خاندان صفویدگزارشات دیگر حاکیست :
" روزى در دیوانخانه قدم می زد که  ناگهان آتش جنون درون او  مشتعل شد و دستور داد که پسران و برادران و خویشان و اولاد ذکور شاه سلطان حسین را که در دیوانخانه بودند جمع کرده دست و پاى آن‌ها را با کمربندشان بسته بیاورند. افغانان امتثال کرده و صد و پنجاه و نه نفر از اولاد شاه‏ عباس که بعضى از آن‌ها هم از زمان شاه سلیمان نابینا شده و دربند بوده، بحضور محمود آوردند.

محمود دستور داد از اول تا آخر آن‌ها را گردن بزنند. جلادان بى‏ایمان شروع بکشتار کردند. خواجه ‏سرایان و خدمتگذاران گریبان چاک کرده میگریستند، شاه سلطان حسین نیز که حاضر بود بیش از همه فریاد و فغان مینمود. افتان و خیزان نزد محمود آمد و عهد و میثاق قدیم را بیاد او آورد و براى نجات نور دیدگان خود با گریه و زارى بپاى محمود افتاد و پیشانى بخاک مالید ولى اینهمه گریه و التماس مؤثر واقع نشد دو نفر از شاهزادگان خود را در آغوش پدر انداخته شاه صورت خود را بروى اولاد گذاشت و میگریست سلطان حسین گفت مرا بکش و این بی گناهان را نکش. عاقبت در دل سنگ و سخت محمود قدرى تأثیر کرد و بشاه سلطان حسین رو نمود که آن‌ها را بتو بخشیدم ولى چه فایده که این بیگناهان از شدت ترس زهره‏شان چاک شده و هر دو وفات یافته بودند."
دوسر سو می نویسد پس از اتمام این کشتار تشنج در وجود محمود عارض شد و بیماری و روزهای نابودی او از همان لحظه آعاز شد.
جن گیری از محمود توسط انجیل سرخ
دو سر سو نشانه های و حالتهای بیماری محمود  را این گونه گزارش کرده است:
فلج نیمه بدن ،
هذیان گفتن ،
گازگرفتن و کندن گوشت بدن خودش بود که با دندانش انجام می داد ،
از همه بدتر او مدفوع خود را استفراغ می کرد.

در فرهنگ مسیحیان آن دوران و حتی دوره های حاضر این ها علایم تسخیر  روح شخص مبتلا توسط شیطان و جنیان و دیوان به شمار می آمد. احتمالا به پیشنهاد مسیحیان مقیم اصفهان بود از کشیشان مسیحی در خواست شد که مراسم"انجیل سرخ رنگ" را بر روی محمود آزمایش کنند.
بر  این اساس کشیشی که در این زمینه تسلط داشت در روز معین  همراه با انجیل سرخ وارد تالار قصر شد و به تخت محمود نزدیک گردیده و مراسم دعا خوانی و جن زدایی و تخلیه شیطان از وجود محمود را  انجام داد. محمود در پایان دستور پرداخت انعام خوبی را داد و کشیش محترمانه به جلفا بر گردانده شد. 

اماجنون محمود روزبروز شدت یافت  و مراسم انجیل سرخ نیز فایده نبخشید . بطوریکه  گاهى بی جهت دستور می داد تا نزدیکانش را به باد کتک بگیرند و یا به قتل برسانند.
نیز گاهى مانند افراد مست داد و  فریاد و  آه و فغان می کرد.
دیوانگى  و جنون و آزار او بجائى رسید که دیگر امکان  نزدیک شدن به او وجو د نداشت . از همین روی  او را در قفس انداختند.چندروز در حبس بود هیچ غدایی  نخورد و نیاشامید و حتی نخوابید بطوریکه بی تابی کامل بر او چیره شد.معالجات  اثری نبخشید  براى شفایش طلای بسیار از خزانه  حکومتی بیرون آورده و صدقه دادند و سعی کردند دل ستمدیدگان را ترمیم کنند حتی  به  کشیشان جلفا هزار تومان و به سفیر فرنگ هزار تومان بر گرداندند.
حالات آخرین روزهای زندگی اورا این گونه گزارش نموده اند:
" روزبرورز مرضش شدید تر می گردید. ورمی در شکمش پیدا شد ه بود، و با دندان گوشت‏ هاى بدن خود را پاره میکرد و از درد فریاد میزد.
پس از چند روز بدنش مانند غربال سوراخ سوراخ شده  و شروع به گندیدن و ریختن نموده بود و سراسر بدنش را  عفونت فرا گرفته بود."

در این روزها بود که افعانها بفکر افتاده و اشرف پسر عموی محمود و فرزند عبد الله خان را به تخت نشاندند که محمود سر او را در خواب بریده بود.

از نخستین کارهایی که اشرف انجام داد انتقام خون پدر بود و دستور قتل محمود را صادر کرد.
  اشرف گفته بود :  تا بقصاص خون پدرم محمود را نکشم قدم بر تخت سلطنت نخواهم گذاشت. افغانان سر محمود را در رختخواب بریده در برابر او گذاشتند و اشرف بر جاى محمود نشست و او را مبارکباد گفتند.


امیر تهرانی

ح.ف

منابع:

 -کتاب علل سقوط شاه سلطان حسین نوشته دو سر سو ترجمه  دکتر ولی الله شادمان

-گزارش  عاقبت مخمود افغان : سایت اینترنتی 

- سقوط اصفهان به روایت کروسینسکی،  ترجمه سید جواد طباطبایی ۰