تاریخ باستان ایر ان بر اساس روایت شاهنامه بخش دوم
بنیانگذار نخستین حکومت ایرا ن باستانگیومرث
فردوسی چند پرسش تاریخی مطرح کرده و از بنیانگذاری تاریخ حکومتی ایران سخن به میان آورده و سپس خود بزبان شعر به این پرسش ها پاسخ می دهد:
سخن گوی دهقان چه گوید نخست که نامی بزرگی به گیتی که جست
که بود آنکه دیهیم بر سر نهاد ندارد کس آن روزگاران به یاد
مگر کز پدر یاد دارد پسر بگوید ترا یک به یک در به در
که نام بزرگی که آورد پیش کرا بود از آن برتران پایه بیش
پژوهندهٔ نامهٔ باستان که از پهلوانان زند داستان
بر این اساس فردوسی گیومرث را نخستین فرمانروای ایران می خواند که آیین حکومت و تخت و کلاه را او پایه ریزی کرد:چنین گفت کآیین تخت و کلاه کیومرث آورد و او بود شاه
چو آمد به برج حمل آفتاب جهان گشت با فر و آیین و آب
بتابید ازآن سان ز برج بره که گیتی جوان گشت ازآن یکسره
کیومرث شد بر جهان کدخدای نخستین به کوه اندرون ساخت جای
نخستین منزلگاه حکومتی
فردوسی منزلگاه ظهور نخستین فرمانروای ایران را کوهی بلند معرفی می کند.زیرا کوه نماد قدرت و مقاومت و پایداری است.سر بخت و تختش برآمد به کوه پلنگینه پوشید خود با گروه
گیومرث لباس پلنگینه می پوشیده و نخستین کارش پرورش و آموزش آئین زندگی بوده است!
ازو اندر آمد همی پرورش که پوشیدنی نو بد و نو خورش
به گیتی درون سال سی شاه بود به خوبی چو خورشید بر گاه بود
همی تافت زو فر شاهنشهی چو ماه دو هفته ز سرو سهی
دد و دام و هر جانور کش بدید ز گیتی به نزدیک او آرمید
ادامه دارد...
امیر تهرانی
ح.ف
کتاب شاهنامه
آنان که فردوسی را یاری دادند
شادروان مرتضی راوندی در اثر گرانسنگ خود تاریخ اجتماعی ایران در جلد ۸ کد مربوط به حیات ادبی مردم ایران است مینویسد: هنگامیکه فردوسی دست به این کار بزرگ زد حکومت سامانیان در کمال قدرت بود این شایعه که فردوسی شاهنامه را با اشارهی محمود غزنوی و به امید شصت هزار دینار او به نظم آورده به هیچ وجه صحیح نیست؛ زیرا که فردوسی در آغاز شاهنامه تصریح میکند که چون از کار دقیقی و پرداختن او به نظم داستانهای کهن و کشته شدنش آگاه میشود، خود در پی این کار میافتد، ولی به علت آشفتگی محیط اجتماعی تا مدتی موضوع را پنهان نگاه میداشته است:
زمانه سراسر پر از جنگ بود•••••به جویندگان بر، جهان تنگ بود
برین گونه، یک چند بگذاشتم•••••سخن را نهفته همیداشتم
ندیدم کسی کش سزار بود•••••به گفتار این، مر مرا یار بود
سپس میگوید که یکی از دوستان شفیق و مهربان نامهی پهلوی، یعنی اصل خداینامه را نزد من آورد و مرا به تنظیم شاهنامه تشویق کرد.
به شهرم یکی مهربان دوست بود•••••تو گفتی که با من به یک پوست بود
مرا گفت خوب آمد این رای تو•••••به نیکی خرامد مگر پای تو
نوشته من این نامهی پهلوی•••••به نزد تو آرم مگر بغنوی
گشاده زبان و جوانیت هست•••••سخن گفتن پهلوانیت هست
شو این نامهی خسروان بازگوی•••••بدین جوی نزد مهان آبروی
بزرگزاده دیگری چون از نیت عالی فردوسی با خبر میشود با جان و دل به یاری او برمیخیزد:
مرا گفت کز من چه آید همی•••••که جانت سخن بر گراید همی
به چیزی که باشد مرا دسترس•••••بکوشم نیازت نیارم به کس
علاوه بر این راد مردانی چون ((حیی قتیب)) و علی دیلم بودلف و ابوالعباس فضل بن احمد اسفراینی وزیر سلطان محمود به اهمیت کار عظیم فردوسی پی میبرند و در حد امکان به استاد طوس کمک کردند، چنانکه شاعر در ابیات زیر به معرفی و ستایش آنان پرداخته است:
حییی قتیب است از آزادگان•••••که از من نخواهد سخن رایگان
نیم آگه از اصل و فرع خراج•••••همی غلطم اندر میان رواج
از این نامه از نامداران شهر•••••علی دیلم بودلف راست بهر
از اویم خور و پوشش و سیم زر•••••از او یافتم جنبش و پای و پر
و از برکت تشویق مادی این بزرگان فردوسی توانست عمر گرانمایه را در راه انجام این آرزوی ملی صرف کند. افسانهای که تذکرهنویسان قرون بعد پرداختهاند، مبنی بر اینکه محمود غزنوی د ر جستجوی کسی بود که به نظم داستانهای باستانی بپردازد و سرانجام فردوسی را نامزد این کار کرد، چیزی است که قراین تاریخی آن را نقص میکند، زیرا فردوسی، به تصریح تمام، تاریخ آغاز شاهنامه را به سالیانی میرساند که محمود هنوز به سلطنت نرسیده بوده است، گذشته از اینکه طبیعت خاص و خصوصیات نژادی محمود و رفتاری که در تاریخ از او سراغ داریم، همه قراینی است که نشان میدهد وی نمیتوانسته است مشوق اصلی چنین کاری باشد.
ادامه دارد..,.
امیر تهرانی
ح.ف
کتاب شاهنامه
آنان که فردوسی را یاری دادند
شادروان مرتضی راوندی در اثر گرانسنگ خود تاریخ اجتماعی ایران در جلد ۸ کد مربوط به حیات ادبی مردم ایران است مینویسد: هنگامیکه فردوسی دست به این کار بزرگ زد حکومت سامانیان در کمال قدرت بود این شایعه که فردوسی شاهنامه را با اشارهی محمود غزنوی و به امید شصت هزار دینار او به نظم آورده به هیچ وجه صحیح نیست؛ زیرا که فردوسی در آغاز شاهنامه تصریح میکند که چون از کار دقیقی و پرداختن او به نظم داستانهای کهن و کشته شدنش آگاه میشود، خود در پی این کار میافتد، ولی به علت آشفتگی محیط اجتماعی تا مدتی موضوع را پنهان نگاه میداشته است:
زمانه سراسر پر از جنگ بود•••••به جویندگان بر، جهان تنگ بود
برین گونه، یک چند بگذاشتم•••••سخن را نهفته همیداشتم
ندیدم کسی کش سزار بود•••••به گفتار این، مر مرا یار بود
سپس میگوید که یکی از دوستان شفیق و مهربان نامهی پهلوی، یعنی اصل خداینامه را نزد من آورد و مرا به تنظیم شاهنامه تشویق کرد.
به شهرم یکی مهربان دوست بود•••••تو گفتی که با من به یک پوست بود
مرا گفت خوب آمد این رای تو•••••به نیکی خرامد مگر پای تو
نوشته من این نامهی پهلوی•••••به نزد تو آرم مگر بغنوی
گشاده زبان و جوانیت هست•••••سخن گفتن پهلوانیت هست
شو این نامهی خسروان بازگوی•••••بدین جوی نزد مهان آبروی
بزرگزاده دیگری چون از نیت عالی فردوسی با خبر میشود با جان و دل به یاری او برمیخیزد:
مرا گفت کز من چه آید همی•••••که جانت سخن بر گراید همی
به چیزی که باشد مرا دسترس•••••بکوشم نیازت نیارم به کس
علاوه بر این راد مردانی چون ((حیی قتیب)) و علی دیلم بودلف و ابوالعباس فضل بن احمد اسفراینی وزیر سلطان محمود به اهمیت کار عظیم فردوسی پی میبرند و در حد امکان به استاد طوس کمک کردند، چنانکه شاعر در ابیات زیر به معرفی و ستایش آنان پرداخته است:
حییی قتیب است از آزادگان•••••که از من نخواهد سخن رایگان
نیم آگه از اصل و فرع خراج•••••همی غلطم اندر میان رواج
از این نامه از نامداران شهر•••••علی دیلم بودلف راست بهر
از اویم خور و پوشش و سیم زر•••••از او یافتم جنبش و پای و پر
و از برکت تشویق مادی این بزرگان فردوسی توانست عمر گرانمایه را در راه انجام این آرزوی ملی صرف کند. افسانهای که تذکرهنویسان قرون بعد پرداختهاند، مبنی بر اینکه محمود غزنوی د ر جستجوی کسی بود که به نظم داستانهای باستانی بپردازد و سرانجام فردوسی را نامزد این کار کرد، چیزی است که قراین تاریخی آن را نقص میکند، زیرا فردوسی، به تصریح تمام، تاریخ آغاز شاهنامه را به سالیانی میرساند که محمود هنوز به سلطنت نرسیده بوده است، گذشته از اینکه طبیعت خاص و خصوصیات نژادی محمود و رفتاری که در تاریخ از او سراغ داریم، همه قراینی است که نشان میدهد وی نمیتوانسته است مشوق اصلی چنین کاری باشد.
ادامه دارد..,.
امیر تهرانی
ح.ف
ایرانیان چگونه بیدارشدند(بخش یکم)
از تاریخ مشروطه نوشته کسروی
...پس از تبریز اسپهان بتکان آمد، و پس از آن در تهران شور و جنبش پیدا گردید. در همه جا علما پیشگام بودند. در تبریز حاجی میرزا جواد، و در اسپهان آقا نجفی، و در تهران میرزا محمد حسن آشتیانی و دیگران پا در میان داشتند.
از سامرا مجتهد بزرگ میرزا محمدحسن شیرازی تلگراف بشاه فرستاد و زیانهای امتیاز را باز نمود و در خواست بهم زدن آن را کرد.
مردم و علما رضایت ندادند
گرفتاری بزرگ شده و شاه نمیدانست چکار کند. نخست خواست فروش در درون کشور را از کمپانی باز گرفته و تنها فروش در کشورهای بیگانه را بآن سپارد. لیکن مردم و علما باین خرسندی ندادند و از کوشش باز نایستادند. علما یکراه دیگری اندیشیدند، و آن اینکه بکمپانی کاری ندارند و مردم را از کشیدن چوپوق و غلیان باز دارند و این بود میرزای شیرازی فتوی بحرام بودن غلیان و چوبوق داد و همینکه این فتوی بتلگراف بشهرها رسید مردم در همه جا از خرد و بزرک
و از زن و مرد، و از توانگر و بیچیز آن را پذیرفتند و بیکبار همه دکانهای توتون و تنباکو فروشی را بسته و غلیان و چوبوق را کنار گزاردند.
میرزا آشتیانی مجتهد معروف دستور ناصر الدین شاه را نپذیر فت
این کار چنان انجام گرفت که مایهٔ شگفت همگی بیگانگان گردید کمپانی ناگزیر شد بشاه گله کند و چاره خواهد، و شاه خواست زورآزمایی کند و بمیرزای آشتیانی پیام فرستاد که یا در آشکار و میان مردم غلیان کشد و آن فتوی را بشکند و یا از تهران بیرون رود. او بیرون رفتن را پذیرفته و بآمادگی پرداخت ولی مردم شوریده و نگزاردند
شاه عقب نشینی کرد
، و چون دستهای از آنان در پیرامون ارک انبوه شده و میخواستند بدرون روند با فرمان آقابالاخان (که سپس سردار افخم گردید) سربازان شلیک کردند که هفت تن کشته گردیدند و بیست تن و بیشتر زخمی شدند. چون شورش رفته رفته سخت تر میگردید و بیگانگان که در تهران و دیگر جاها میبودند بیم مینمودند شاه ناگزیر گردید با کمپانی گفتگو کند و با پذیرفتن پانصد هزار لیره تاوان امتیاز را بهم زند. این کار در دی ماه ۱۲۷۰ (جمادیالاول ۱۳۰۹) بود. آن پانصد هزار لیره را از بانک شاهنشاهی که تازه بنیاد یافته بود گرفته و به کمپانی دادند، و این نخستین وام دولت ایران بود.
این نخستین تکان در توده ایران بود و بادست علما ...
پس از ششماه کمابیش شور و تکان، داستان بپایان رسید. این را میتوان «نخستین تکانی در تودهٔ ایران» شمرد، و این اگر چه با دست علما بود، و همچشمی دو همسایه بی هنایش نبود، خود پیش آمد ارجداری بشمار است و باید در تاریخ یاد آن بماند،
ادامه دارد...
امیر تهرانی
ح.ف