«امتحان جامعهشناسی ملل داشتیم. استاد سر کلاس آمد. میدانستیم که ده سئوال از تاریخ کشورها خواهد داد. استاد یعنی “دکتر بنیاحمد” فقط یک سئوال داد و رفت:“مادر یعقوب لیث صفار از چه نظر در تاریخ معروف است؟!”از هرکه پرسیدم نمیدانست!استفاده از کتاب آزاد بود، چون ممتحنی نبود؛ اما بهراستی کسی نمیدانست.
همه دو ساعت نوشتیم از صفات برجسته این مادر: از شمشیرزنی او، از آشپزی برای سربازان، از برپا کردن خیمهها در جنگ، از عبادتهایش، و … .استاد بعد از دو ساعت آمد؛ ورقهها را جمع کرد و رفت.
برای جوابِ آزمون امتحان تاریخ ملل مراجعه کردیم. در تابلو مقابل اسامی همه با خط درشت نوشته شده بود “مردود”.
برای اعتراض به سالن دانشسرا رفتیم؛ استاد آمد و گفت: کسی اعتراض دارد؟همه گفتیم: آری
استاد گفت: خوب پاسخ صحیح را چرا ننوشتید؟
پرسیدیم: پاسخ صحیح چه بود ؟
استاد؟گفت: “در هیچ کتاب تاریخی نامی از مادر یعقوب لیث صفار برده نشده؛ پاسخ صحیح “نمیدانم” بود.همه پنج صفحه نوشته بودید، اما کسی شهامت نداشت بنویسد “نمیدانم”!ملتی که همه چیز میداند ناآگاه است. بروید با کلمه زیبای “نمیدانم” آشنا شوید، زیرا فرداروز گرفتارِ نادانی خود خواهید شد.”...این خاطره از استاد “محمدابراهیم باستانی پاریزی” نقل شده است.
براستی که این سخن امروزه می بایست بعنوان یک « اصل» انتخاب شود. چون فراوان هستند آن برخی ها که می نویسند و می گویند و از همه چیز می نویسند و می گویند، در حالی که فقط چیز کی شنیده اند و یا خوانده اند. برای نمونه از شاهنامه می گویند، اما هرگز یکبار شاهنامه را نخوانده اند. از انجیل ، قرآن ، تو رات سخن می رانند، از کتاب هزار و یک شب تعریف و تمجید میکنند، از حافظ و سعدی و پور سینا و...دم می زنند در حالی که هیچکدام از آن کتابها را و هیچ کتابی از این بزرگان را نخوانده اند. اینان از « نمی دانم» می گریزند.
امیر تهرانی