گوشه ها یی از تاریخ ایران

گوشه ها یی از تاریخ ایران

بررسی گوشه هایی از تاریخ ایران
گوشه ها یی از تاریخ ایران

گوشه ها یی از تاریخ ایران

بررسی گوشه هایی از تاریخ ایران

کسروی که بود و چه می گفت؟(۱)


کالبد شناسی یک پندار

نورالدین چهاردهی نویسنده و پژوهشگر مشهورمی نویسد:

«خانوادگی : سید احمد کسروى قبلاً نام فامیلى او کسرایى بود، کسروى تبریزى داراى دو خواهر بود و یک خواهر ناتنى داشت که در خاک شوروى مقیم بودند. وی سه برادر نیز داشت که از لحاظ سن  از برادرانش بزرگ تر بود.

    کسروى چهار همسر گرفت : از یک زوجه خود ، دو دختر و یک پسر و از زن دیگر دو دختر و از همسر بعدی‌اش دو پسر و از زوجه­اى که مسمات به شاهزاده خانم بود ، اولادى نداشت.

روانشناسی

    کسروى در معیت یکى از پیروانش (که آنان را یاران مى خواند) جوانى به نام حداد پور ، که خانواده اش از محترمین اهواز بودند و درآن شهر سکونت داشتند ، براى آخرین دفاع خود  به بازپرسى شعبه هفتم رفته ، ضمن دفاعیات ناگهان برادران امامى به جلسه بازپرسى هجوم آورده، بدون آنکه کسروى و حداد پور مجال دفاع یابند، در ساعت 11 صبح روز دوشنبه بیستم اسفند ماه سال 1324هـ . ش مقتول گردیدند، صداى چهار تیر شنیده شد  یک تیر به بدن کسروى اصابت نمود و بیست و یک ضربه کارد بر او وارد آمد.

    کسروى در عصایى که همراه داشت (آن عصا مجوف[1] بود) سر نیزه تفنگ سه تیر در جوف آن تعبیه شده بود و درجلسه بازپرسى این عصا همراه وى بود و در جیب بغل خود هفت تیرى همراه داشت و حداد پور نیز چنین اسلحه اى با خود داشت که هیچ کدام مجال دفاع نیافتند  مریدان کسروى درصدد برآمدند که جنازه کسروى را بسوزانند تا محل زیارت پیروان او  نشود  چون اسباب کار فراهم نشد، در بالاى تپه ‏اى که در نزدیکى قبرستان ظهیرالدوله  بود مدفون شد.

    از انجمن علمى فرانسه یک تابوت بلور به نام کسرایى به تهران فرستادند، اداره گمرگ به واسطه عدم تطبیق نام از تحویل آن خوددارى نمودند.

    درصفحه 261 رسالۀ «ایران در دو سده واپسین»  اثر احسان طبرى نوشته است :

    [کسروى تحت تأثیر افکارآخوند اوف و طالب اوف و ملکم و افکار سیسموند دو سیسموندىسوئیسى قرارگرفته است] .

    به نظر این ناچیز کسروى از افکار میرزا آقا خان کرمانی و سید جمال الدین اسد آبادى و مردوخ کردستانى و گاندى و بیشتر از منابر کیوان قزوینى سود جسته و اغلب جرائد و کتب دانشمندان مصرى را خوانده و بهره گرفته است .

ابتدا دشمن اروپا بود

    کسروى در ابتداى امر در روزنامه شفق سرخ سلسله مقالاتى بر رد اروپایی گرى نوشت و در همین زمینه کتاب «آئین» را به فارسى تدوین کرد و سپس به عربى نوشت .

     این ناچیز سال هاى دراز در خوزستان اقامت داشت و توان گفت آن سرزمین وطن ثانوى این  بی‌مقدار است  و سه بار مأموریت شوشتر یافتم و با همه علماى آن دیار روابط صمیمانه داشتم از آن جمله به آیت الله شرف الدین ارادت خاصى داشته و آن بزرگمرد عنایتى به این بی مقدار داشت .

    مرحوم آیت الله شرف الدین در تاریخ اسلام و قبل ازآن، بصیرتى کامل داشت و داراى کتابخانه اى با ارزش بود و مسجد و منزل مسکونى وى به هم متصل بود آن مسجد دارای زیرزمینی بود. در آن زمان  شوشتر مرکز استان خوزستان بود و اواخر ایامِ زمامدارىِ خزعل کسروى  به ریاست دادگسترى خوزستان  منصوب و در شوشتر اقامت داشت و با آیت الله شرف الدین ارتباط صمیمانه و حسنه داشت .

    مرحوم شرف الدین به این ناچیز فرمود: [  روزى با کسروى برخورد نمودم که با حالت عصبانیت در وضعیتی که از شدّت غضب مى لرزید، از یکی از علمای شوشتر گله می کرد که چرا او شیخ بهایی را به جرم انتصاب به صوفیه به زشتی نام برده است چون شیخ بهایى ازدانشمندان است ، شایسته نمى باشد که از او  به بدى یاد شود و من دیگر به ملاقات وى نمى روم] .

 آیت الله شرف‌الدین از ذکر نام آن مجتهد خوددارى کرد. ایشان اعتیاد کسروى به افیون را تائید می کرد . به نظر این ناچیز اعتیاد کسروی یک امر خصوصى است ، اما پیامبر را  شایسته نیست که ابتلا به افیون داشته باشد.

مرحوم شرف الدین فرمود کسروى همسرش را براى زیارت به کربلا فرستاد و خود نیز براى زیارت برفت و پس از عودت از زیارت سه روز در منزل نشست و اهالى به دیدارش مى‌رفتند.

علت دگرگونی

    از دیرباز درصدد برآمدم که علت العلل دگرگونى اعتقادات کسروى را دریابم .کسى که شایسته مقام ریاست دادگسترى استان باشد و به خاندان عترت اعتقاد داشته باشد ، چه کتابى یافته که وی را چنان سازد که به امام صادق (ع) جسارت ورزد و یا چه فردى به او برخورد کرده که کسروى پایه گذار آئین پاکدینى می‌شود.

به شخصى برخوردم که در کسروى اثر داشت و اکنون درگذشته است (از ذکر نام افراد بنام پیروان وى که در قید حیاتند ، اجتناب می‌ورزد  اما آنکه فوت کرده به نظرم اشکالى در بر نخواهد داشت) این شخص سید محمد على امام شوشترى بود که برادر بزرگش سید نورالدین امام بود و از دوستان نزدیک کسروى  و سید محمد على ازتلامذه کسروى بود، زیرا کسروى در ایام اقامت خود در شوشتر تدریس نیز مى کرد.

     این ناچیز درخرمشهر نیز مأمور بودم و هنگامى که از تهران به آبادان رفتم کسروى شرحى درباره این ناچیز به سران پیروان خود نوشت از من تمجید نموده و توصیه نیز نمود. 

 سید محمد على امام رئیس اداره حقوقى گمرگ خرمشهر بود و منزلى در محوطه گمرگ داشت. آن زمان گمرگ  با شهر فاصله داشت و امام از بیم تعرض مردم به  خود اغلب مرا همراه گرفته تا محل گمرک وی را همراهى مى کردم.

امام  پس از مقتول شدن کسروى  به تهران آمد ، به امید اینکه جانشین کسروى شود، اما طرفى  نبست و جمعى امور پاکدینى را به عهده گرفتند. امام در یکى از جراید اعلام نمود که از پاکدینى گسسته است. 

عضویت در فراماسونری

     بعد از انتشار «فراموشخانۀ» رائین به دیدار امام رفتم، وی به رائین هتاکى نمود، به وى گفتم از شما انتظار نداشتم که چنین سخنان بر زبان رانید، سکوت نمود بعد پرسش خود را مطرح ساختم ، براى اولین بار برایم فاش ساخت که کسروى ماسون بوده و رئیس یک لژ می‌باشد، بعد گفت تا زمان حیاتم این سخن را که خواهم گفت نقل نکنید که منکر خواهم شد، اما پس از مرگم مجاز خواهید بود و آن گفته این است که کسروى در بصره به وسیله خان بهادر وارد فرقه ماسونرى شد،  و تند رفت اما در این اواخر متوجه اشتباه خود شده بود ، اما دیگر مجال برگشت نبود.

    کسروى در ایامى که در خیابان حشمت الدوله بود، روزى با جوانان حاضر درجلسه که اغلب دبیرستانی بودند، مشورت کرد که چه مجازاتى براى سارق در نظرگیریم، به تعجب فرو رفتم که اگر کسروى برانگیخته خدا است، چرا این جوانان را در پیامبرى خود شرکت مى دهد.

مناجات

    روزى بر سبیل آزمایش از کسروى پرسیدم اگر فردى بخواهد آرامش روحى یابد  چه چیز براى وى در نظر مى گیرید،  بار اول از پاسخ خوددارى نمود و در مرتبه ثانى این مطلب را مطرح ساختم ، لختى اندیشید و بعد گفت نیایشى یا مناجاتى تهیه کنید. آن وقت دریافتم که چنین پیامبرى را امکان آن هست که در پیامبرى وى شرکت جست.

    کسروى به بعضى از پیروان خود لقبى از آزادى خواهان بنام مى‌نهاد و به یک جوان ارمنى لقب یپرم داد . روزى درجمعى که آن جوان حضور داشت ، بر نارسایى اناجیل دلایلى ابراز داشتم  آن جوان بر آشفت و دریافتم که سخت به مسیحیت دلبسته است و پس از محرمیت، جوانان دیگر را  نیز چنین یافتم .

     یکى از علماى آبادان پیروان کسروى را  تکفیر نمود و حکم نمود که  به منازل پیروان کسروى ریخته غارت کنند و مردان را  مورد ضرب و شتم قرار دهند از خرمشهر به آبادان رفته به یارى چند تن از دوستانم شتافته و آنان را حفظ کردم.

اختلاف پیروان

    در اوایل 1324 هـ . ش بین پیروان کسروى اختلاف سخت رخ داد، عده اى کسروى را رهبر ملى و رئیس جمعیت آزادگان پنداشته و جمعى دیگر که اغلب سالخورده بودند  کسروى را پیامبر و نام دینش را  پاکدینى مى دانستند تا ماوقع را  براى کسروى نوشتند که  او پاسخ دهد.

    کسروى جوانى را  به نام فرهنگ که لیسانس حقوق بود به آبادان فرستاد، در جلسات، بحث آن چنان شدت  یافت که بیم نزاع  مىر فت، فرستاده کسروى خاموش بود و پس از یک هفته اقامت در آبادان و خرمشهر به تهران برگشت  تا کسروى پاسخ دهد اما وى در جواب تعلل ورزید تا مقتول گشت. تعداد پیروان کسروى در آبادان بیش از تهران بود و اغلب جلسات در آبادان در محله بوارده و محله سیکلن بود.   

به زعم این ناچیز اگر کسروى را به قتل نرسانیده بودند به تدریج در اثر اختلاف در بین پیروانش از هم پاشیده مىیشدند و در ایام حیات کسروى آزادگان و پاکدینى از هم گسسته و نام و نشانى از این دین باقى نمىیماند.

کسروی و دشمنی با سعدی و حافظ

    کسروى مدتى در مدرسه عالى سپهسالار تدریس مى‏کرد و وقتى دانشگاه  افتتاح یافت کسروى سعى بسیار نمود تا کرسى استادى بیابد حکمت وزیر فرهنگ بود کسروى به نزدش رفت، حکمت به وى توصیه نمود که از بدگویى به حافظ و سعدى و مولانا دست بردارد اما کسروى با تمایلى شدید که به کرسى استادى داشت تن به پیشنهاد حکمت نداد زیرا برگشت از سخنانش براى وى امکان پذیر نبود.

    دو تن از دوستان دبستانى کسروى به نام‌های سلطان زاده  و مقدم تا پایان حیات کسروى با وى همدم و همساز  بودند، به خصوص سلطان زاده که بیش از مقدم یار غار کسروى بود..

پول توجیبی

    کسروى در زمان تصدى داور بر وزارت دادگسترى  به عدلیه راه یافت و بعد منفصل از خدمت شد و به وکالت رو آورد، چند بار از وکالت عزل شد لذا براى تأمین معاش  خود ماهى هفتصد تومان از وجوه جمع آورى شده از پیروانش دریافت مى‏کرد.

    در تاریخ ادیان سابقه ندارد که پیامبران الاهى حقوق و مزدى دریافت دارند فقط مشایخ  و اقطاب صوفیه و داعیان اسماعیلیه عشریه از مریدان خود اخذ مى‏کردند.»

علت اخراج کسروی از دادگستری این بود که زنی برای طلاق از شوهرش به دادگستری آمده بود ،پ رونده اش به کسروی ارجاع شد ولی کسروی سعی کرد زن را به سمت خود جلب کند. جریان افشا شد و کسروی اخراج گردید.

ادامه دارد...

امیر تهرانی

چنگیز یعنی چه؟ هیتلر یعنی چه؟

چنگیز یعنی چه؟

آیا تا بحال فکر کرده اید هیتلر در زبان آلمانی چه معنایی دارد؟ و یا چنگیز به زبان مغولی  یعنی چه؟ و یا معنای تیمور چیست؟

خوشبختانه اکنون می دانیم که هیتلر از هوتلر آمده که  آن نیز از هوتر(Huetter) به معنای نگاهبان و یا محافظ می باشد. 

ولی ما می دانیم  که پیش از سال 1945 نام فامیل هیتلر گویا هید لر بوده و نام فامیل مادرش شیکل گروبر (Schickelgruber)بود.

   او  سپس هیدلر را  به هیتلر  تغییر داد.

بر اساس مدارک مستند و مستدل ، مادر هیتلر یهودی بود و خود هیتلر نیمه یهودی!


چنگیز خان را نیز در زمان تولد تموچین یا تموجین نامیدند. این اسم مخفف تیمورجین است. چون تیمور در مغولی به معنی آهن است، در نتیجه تموچین می‌تواند به معنی آهنگر باشد. 

چنگیز خان لقبی است که در اواسط زندگی‌اش بر روی او گذاشتند. بنا به گفته رشید الدین فضل الله، چنگیز به معنی  "شاه شاهان" یا «قدرتمند» است. بنظر من واژه قدرتمند درست تر بنظر می آید.

این لقب را در منابع اسلامی به اشکال مختلفی نوشته‌اند که از جمله آن‌ها چینگگیز (رشیدالدین همدانی)، چنگز (جوینی) و جَنْکِز (ابن عبری) است. نیز ابن اثیر  از او با نام «النهرجی» یاد کرده‌است.

منبع: ویکپدیا

 هم چنین گفته شده  مرشد افسانه ایش که گویند بودایی بود او را چنگیز نام نهاد. نام این مرشد" بت تنگری" بود که تنگری به معنای خدای آسمان است.

از این نوع بتها و مرشد های بودایی همراه تیمور لنگ و محمود افغان هم بودند و آنان را قدم به قدم هدایت می کردند. 

آنان سلاطین ذهن و روح این اشحاص بودند. بطوریکه هم چنگیز، هم تیمور، و هم محمود و هم اشرف افغان ، عقل و ذهنشان در دستان این مرشدهای ناشناخته بود.

آنان برنامه ها ودستورهای  مربوط به کار خرابی جهان و زیر و زبر کردن کشورها را از مرشد خویش می گرفتند.

مرشد چنگیز دستور حمله به کشورهای مسلمان را صادر کرد، مرشد تیمور حمله به نیمی از جهان شرقی، و مرشد محمود افغان راه  حمله به ایران را به او آموخت .

متاسفانه مرشد هیتلر را نمی شناسیم. ولی با توجه به  این که جدیدا  FBI گزارشات مستندی را منتشر کرد که نشان می داد هیتلر سالها پس از پایان جنگ جهانی در آرژانتین زندگی می کرده که مرکز صهیونیستها ست ، پس مرشد او نه از جنس بودایی ، بلکه از جنس صهیونیستی بوده است.

  اطلاعات آمده در ویکپدیا حاکی است که در منطقه مغولها دو خاندان بزرگ مسیحی بودند. پدر چنگیز بهادر یسوکا یک برادر خونی مسیحی داشت. 

آیا کینه دیرینه مسیحیان از مسلمانان در این میانه نقشی داشته است. 

و آیا این می تواندیکی  از دلایل اصلی حمله چنگیز به کشورهای اسلامی به شمار آید؟

در مغولستان سه طایفه قدرتمند وجود داشتند؛نایمانها،کراییت ها و تاتارها...نایمانها و کراییت ها هردو مسیحی نسطوری بودند که این نوع مسیحیان دشمنان قسم خورده مسلمانان بودند.

البته قبایل دیگر مانند مرکیت ها و قبایل ترکی، و مغولی نیز بودند که چنگیز همه آن  خونخواران  ذاتی را برای نابود کردن بزرگترین تمدن آن زمان جهان یعنی امپراطوری ایران متحد کرد.

امیر تهرانی



گزارشی تازه از علل سقوط ساسانیان

موریس امپراتور بیزانس، در سال ۶۰۲ کشته شد و خلأ قدرتی در امپراطوری روم پدید آمد .در این غوغادبود که فوکاس نامی برای تصاحب تاج و تخت کوتا کرد. اخبار روم به ایران رسید و خسروپرویز شاه ایران به فکر افتاد از این موقعیت استفاده کرده و به مرزهای بیزانس حمله کند، یعنی جایی که امروز جمهوری ترکیه بر پاست.

برای این منظور، وی خونخواهی موریس را که در به تخت‌نشینی خودش نقش داشت، دستاویز قرار داد و در پی آن دو لشکر را با دو فرمانده به نام‌های شهربراز و شاهین به جنگ با بیزانس فرستاد.

شهربراز با لشکری به سمت شام و سپس مصر حرکت کرد و شاهین به سمت آناتولی و قسطنطنیه(استانبول امروزی) گسیل شد.

ساسانیان در آغاز توسط این دو سپهسالار، پیروزی‌های زیادی به دست آوردند.  بویژه شهربراز در حملات خود موفق بود و پس از فتح شام، موفق شد اسکندریه را نیز تصرف کند و شاهین هم با لشکری از انطاکیه عبور کرد و کاپادوکیه و آناتولی را تسخیر کرد، و سپس وی رهسپار فتح کنستانتینوپل (قسطنطنیه) شد

اما تقدیر آن گونه نبود که خسر و پرویز پنداشته بو د چون در همین زمان قیام‌هایی علیه فوکاس به وقوع پیوست، که در نتیجه آنها هراکلیوس به سلطنت رسید و در سال ۶۲۲ میلادی عازم جنگ با ساسانیان شد.

هراکلیوس در چند جنگ که در اطراف لازستان، تفلیس و ارمنستان با شهربراز داشت، به پیروزی رسید.

 شاهین در مواجهه با نیروهای مدافع قسطنطنیه که فرماندهی آنها به دست تئودور، برادر هراکلیوس بود، متحمل شکست شد و به شهر خلقیدون عقب‌نشینی کرد و بعد از این شکست درگذشت.

در سال ۶۲۷میلادی ،هراکلیوس با باقی‌گذاشتن بخشی از نیروهای خزری، به سمت دل ایران‌شهر حرکت کرد. 

شهربراز هم به جنوب رفت و در طی مسیرش هرجا که مردانی دارای توانایی جنگیدن یافت وارد سپاه خود کرد. 

ارتش امپراتوری روم پس از گشودن آمد از تعقیب شهربراز دست برداشت و بر آن بود در امتداد فرات به غرب برود و قدم به کیلیکیه بگذارد و از آنجا به آسیای صغیر برود.

شهربراز هم سپس تغییر مسیر داد و به تعقیب ارتش روم پرداخت، تا هر جا که شرایط مهیا بود ضربه‌ای به او بزند. رومیان در منطقه الیوویت به باقی‌مانده نیروهای شهربراز شبیخون زدند و سپاه وی مضمحل شد و خودش به تنهایی از صحنه گریخت.

نبرد نینوا

نبرد نینوا پایان حکومت ساسانی را رقم زد.

در اواسط سپتامبر ۶۲۷میلادی، هراکلیوس طی یک لشگرکشی زمستانی به دل ایران‌شهر حمله کرد. 

ادوارد لوتوک معتقد است دلیل اینکه هراکلیوس طی زمستان‌های ۶۲۴–۶۲۶ به حمله گسترده به تیسفون دست نزد و خود را مشغول نواحی دیگر کرد، این بود که ایرانیان این حملات را محدود قلمداد کنند و از فراخواندن نیروهای مرزی اجتناب کنند. 

سپاه او متشکل از ۲۵٬۰۰۰ تا ۵۰٬۰۰۰ نفر نیروی رومی و ۴۰٬۰۰۰ نفر نیروی خزری بود، که البته مدت زیادی همراه وی در نبرد نماندند و به دلیل سرمای زمستان و رقابتهایی که در قفقاز در جریان بود، سپاه او را ترک کردند.

هراکلیوس به سرعت پیشرفت کرد، اما توسط یک سپاه به فرماندهی راهزاد که ارمنی بود، با تهدید مواجه شد.

در دوازدهم دسامبر آن سال در نزدیکی نینوای قدیم بین دو طرف برخورد شدیدی روی داد. راهزاد فرمانده نیروهای ساسانی در این جنگ کشته شد و نیروهای او عقب‌نشینی کردند.تخمین زده می‌شود تلفات سپاه ایران در حدود ۶۰۰۰ نفر بوده‌است.

پایان جنگ

چون تعداد زیادی از نفرات سپاه ایران در نبرد نینوا جان باخته بودند ، خسروپرویز که در قصر دستگرد به سر می‌برد، با نزدیک شدن سپاه هراکلیوس از شهر خارج شد و به ارتفاعات سوزیانا (ایلام فعلی) پناه برد و سپس به تیسفون رفت. 

هراکلیوس دستگرد را مورد غارت قرار داد و علاوه بر دستیابی به خزانه موجود در قصر خسرو، ۳۰۰ نیروی بیزانسی را که در بند ایران بودند، آزاد کرد.

ولی پس از این شکست سنگین باقی‌مانده نیروهای ساسانی به هم ملحق شده و دویست فیل جنگی نیز به آن‌ها اضافه شد. 

این تجمع دوباره نیروها در کنار نهر آبرسانی نهروان که بین راه دستگرد و تیسفون قرار داشت و ایرانیان در هنگام عقب‌نشینی پل روی آن را تخریب کرده بودند، هراکلیوس را از تعقیب خسرو و تصرف تیسفون بازداشت.

کانال نهروان یک مسیر آبرسانی دارای عمق زیاد بود که عبور از آن نیازمند ساخت یک پل مهندسی شده و وقت گیر بود. وی نامه‌ای مبنی بر پیشنهاد صلح به خسرو فرستاد و به گنزک در آذربایجان بازگشت

متن نامه‌ای که از طرف هراکلیوس به پایتخت رسید چنین بود:

"من به دنبال صلح هستم. من دوست ندارم ایران را بسوزانم، اما بخاطر اعمال شما مجبور شدم. اجازه دهید اکنون سلاح‌هایمان را فروبگذاریم و صلح را در آغوش کشیم. اجازه دهید آتش را پیش از آنکه همه چیز را بسوزاند فروبنشانیم."


برکناری و قتل خسروپرویز

شکستهای پی‌درپی و تسخیر دستگرد و فرار خسروپرویز از آن، باعث از بین رفتن اعتبار او نزد درباریان و صاحب منصبان ساسانی شد. 

از طرفی وی سرداران سپاهش را عامل این شکست می‌دانست و تصمیم به مجازات آن‌ها داشت.

خسروپرویز همچنین تصمیم داشت تا یکی از فرزندان شیرین به نام مردانشاه را برای جانشینی خود برگزیند به همین دلیل پسر دیگر خود، شیرویه، را که حاصل ازدواج با ماریا دختر موریس بود، با هدف از میان برداشتن رقیب احتمالی مردانشاه زندانی کرده بود.

اما با سقوط دستگرد، نظامیان و صاحب منصبان حکومتی، شیرویه را از زندان قلعه فراموشی آزاد کردندو خسروپرویز را در روز ۲۴ فوریهٔ (پنجم اسفند) سال ۶۲۸میلادی دستگیر و زندانی کردند و پنج روز بعد او را به قتل رساندند.

(این کار توسط فرزند خسرو  یعنی شیرویه که از همسر مسیحی خسر و پرویز بود صورت گرفت و بدستور شیرویه هیجده برادر ناتنی اش را در مقابل چشم پدر یعنی خسرو پرویز سر بریدند و سپس او را کشتند و نابودی سلسه ساسانی را رقم زدند.)

در روز ۲۵ فوریه شیرویه وارد تیسفون شد و با نام قباد دوم تاجگذاری نمود و به عنوان اولین کار به درخواست صلح هراکلیوس پاسخ مثبت داد.(چون شیرویه مسیحی و طرفدار روم بود)

   

رومیها نیز گهواره مسیح و صلیب حقیقی را رو پس گرفتند.خسرو پرویز در حمله به فلسطین و زادگاه مسیح اشیاء منسوب به دوران کودکی مسیح را مصادره نموده و با خود به ایران آورد و همین کار خون مسیحیت را در رگهایش به جوش آورد ه بود.


هراکلیوس با مشاهده وضع موجود در امپراتوری ساسانیان و نیز اینکه قباد از مادری رومی متولد شده بود و شرایط سخت امپراتوری بیزانس که توانایی حمایت از جنگی طولانی را نداشت، شرایط سختی برای قباد تعیین نکرد و با پرداخت غرامت ایران به روم بابت جنگ، بازگشتن مرزهای روم و ایران به مرزهای سنتی ، آزادسازی تمامی اسیران و بازگرداندن صلیب راستین و دیگر اشیاء مقدس که در سال ۶۱۴میلادی از اورشلیم خارج شده بود، با صلح موافقت کرد.

چرا امپراطوری ساسانی فرو ریخت؟

افول امپراتوری ساسانی درست پس از فوت خسروپرویز آغاز شد. وضعیت نابسامان دربار و همچنین ضعف فوق‌العاده ارتش و همین‌طور نبود شخصیتی که بتواند در حد و اندازه‌های انوشیروان و شاپور عمل کند، اوضاع ایران را بسیار آشفته ساخته بود.

قباد دوم ابتدا مردانشاه و سپس تمامی فرزندان خسروپرویز را به قتل رساند و خود نیز مدتی بعد در ۶ سپتامبر ۶۲۸ به بیماری طاعون درگذشت. 

حقیقت آن که ضعف و ناتوانی ساسانیان به حدی رسیده بود که در ظرف ۴ سال، ۱۲ پادشاه به روی کار آمدند.

این جنگ هر دو امپراتوری ساسانیان و بیزانس را فرسوده کرد و در خصوص ساسانیان، منجر به یک بحران سیاسی داخلی شد. چرا که نبردهای خسروپرویز و جنگ‌های بی پایان او با بیزانس وی را از پرداختن به مسائل داخلی کشور بازمی‌داشت.

نکته های مهم که به آن توجه نشد!

-وقتی تخت عظمت ساسانی در اثر اشتباهات خسر و پرویز به لرزه در آمد ، در دو سال آخر عمر خسروپرویز  اعراب تحت حاکمیت ایران توجهی به قدرت مرکزی نداشتند و حتی اقدام به قتل هامرز سردار ایرانی در حیره کردند، اما خسروپرویز به این مسئله توجهی نکرد.

در پی شکست ساسانیان در اواخر این جنگ، خسروپرویز به قتل رسید و دوره‌ای چندساله از هرج و مرج سیاسی دربار ساسانیان را فراگرفت. نهایتاً، یزدگرد سوم بر تخت نشست.

-هرچند، اکثر شهرهای امپراتوری ساسانی، در جنگ آسیب چندانی ندیده بودند و همچنین موانع طبیعی شامل رودخانه‌های فرات و دجله و نیزکوه‌های زاگرس از سرزمین ایران در برابر مهاجمان دفاع می‌کرد، اما، امپراتوری ساسانی به علت اختلافات سیاسی داخلی بیش از آن ضعیف شده بود که بتواند در برابر حمله سپاهیان مصمم مسلمان مقاومت کند.

-ساسانیان به علت زوال اقتصادی، مالیات‌های سنگین برای تأمین مالی لشگرکشی‌های خسروپرویز و قدرت‌گیری شاهان محلی در برابر پادشاه بیشتر تضعیف شدند.

پیامد جنگ برای روم

هرچند جنگ با پیروزی روم شرقی به پایان رسید، اما امپراتوری روم وضعی بهتر از ساسانیان نداشت. 

برخی از ثروتمندترین مناطق این امپراتوری، یعنی شام و مصر، طی دو دهه تحت اشغال بودند. همچنین، مردمان این سرزمین‌ها دیگر امپراتوری روم را به عنوان یک ضرورت اجتناب ناپذیر زندگی نمی‌دیدند. به علاوه، امپراتوری ذخایر ثروتش را در خلال جنگ هزینه کرده بود و دیگر منبعی برای تأمین مالی قوا در برابر سپاه مسلمانان نداشت که بتازگی سر به طغیان بر داشته بود.

البته هراکلیوس تبدیل به قهرمانی بی‌بدیل گشت و به عنوان امپراتوری که به جایی رفته بود که پیش از آن کسی نرفته بود، ودر حد ژولیوس سزار بالا رفت.

همچنین با بازپس‌گیری صلیب راستین نزد کلیسا نیز وجهه‌ای در حد یک ناجی پیدا کرد. به‌طوری‌که امپراتوری وی را عصر طلایی بیزانس نام نهادند.

ولی رومیها بالکان را به اسلاوها واگذار کرده بودند. سرزمین‌های آناتولی و خرابیهای به جا مانده از جنگ‌های ویرانگر و هزینه بازسازی آن‌ها در کنار تخلیه شدن سرزمین‌های سوریه و مصر از آذوقه که توسط ایرانیها انتقال داده شده بودبه همراه استفاده از آخرین ذخایر طلا و نقره (کلیسا)، بیزانس را از لحاظ اقتصادی در شرایطی سخت‌تر از دوران پیش از جنگ قرار داد. به‌طوری‌که از پس هزینه‌های ارتش و جنگجویانی که به تازگی جذب شده بودند برنمی‌آمد. کلیف فاس این جنگ را «اولین مرحله در روند پایان یافتن اروپای دوران قدیم در آسیای صغیر» می‌داند.

جنگ ۲۵ ساله ایران و روم، زمینه‌ساز پیدایش خلافت اسلامی به عنوان یک امپراتوری جدید شد. این جنگ نظم سیاسی را که طی سه سده بر این منطقه حاکم بود، فروریخت و خلأ قدرتی را پدیدآورد، که در پی آن سپاهیان عرب آن دو امپراتوری را شکست دادند و امپراتوری نوپدید خلافت را بنا نهادند.

امیر تهرانی

نامه اردشیر ساسانی به مردم ایران

اردشیر اول شاه ساسانی گفته است:

رشوه را بر انداختم:

پس از اینکه به سلطنت رسیدم ،حکم کردم هر یک از اتباع من که  در هریک از کشورهای ایران به یک مامور دیوان مراجعه  می کند ،آن مامور مکلف است که کار او را در همان روز به انجام برساند . و موکول به روز دیگر نکند و هرگاه به روز دیگر موکول کند نشانه این است که می خواهد رشوه بگیرد . و مجازات او ،مجازات گیرنده رشوه است .

 این روش طوری موثر شد که گرفتن رشوه به کلی برافتاد و امروز در کشورهای من ،کسی رشوه نمی گیرد.

همه خانه دار شوند 

می خواستم آنهایی که خانه ندارند خانه دار شوند  از این روی در دوران پادشاهی خویش شهرهای متعدد ساختم و قنوات زیاد حفر کردم و در تمام شهرها برای ساختن خانه ها بهترین مصالح بنایی را انتخاب نمودم ،تا اینکه خانه ها دوام داشته باشند و ویران نشوند . وقتی یک شهر به اتمام می رسید از مردم دعوت  می کردم که به آن شهر بروند و در آنجا سکونت کنند .   هیچ کس را نیز مجبور به سکونت در شهرهای جدید نمی کردم و به آنهایی که  می خواستند در شهر جدید سکونت کنند ،خانه ها را به قیمت تمام شده ،آن هم به اقساط می فروختم . زیرا از شهر سازی قصد سود نداشتم و منظورم این بود آنهایی که خانه ندارند صاحب خانه شوند .

دروغ ممنوع است

من از مردم خواستم دروغ نگویند ، به ضعیفان ظلم نکنند و کم فروشی نکنند

 به وسیله موبدان مردم را به راه راست دعوت کردم و از آنها خواستم که به تیره و اجداد خود برگردند و دروغ نگویند و به حق ضعفا تجاوز نکنند و کم نفروشند . 

و اکنون که دوران جوانی من گذشته ، می بینم که اهتمام من ،برای اینکه مردم کشورهای ایران صفات نیکوی اجداد خویش را پیش بگیرند موثر واقع گردیده و امروز دروغ و زورگویی و کم فروشی بسیار کم شده است و امیدوارم که به کلی از بین برود ....

پندار نیک ، کردار نیک و گفتار نیک را مجددا رواج دادم.

پندار نیک و گفتار نیک و کردار نیک که از ایران زمین تقریبا رخت بربسته بود ، آن صفات را که مزدا توصیه کرده ،به ایرانیان برگرداندم . و بعضی از عادات ناپسند که از اقوام اجنبی به ایران سرایت  کرده بود ،برانداختم ......

تبعیض طبقاتی را بر  انداختم

من از روزی که جای پدرم پادشاه شدم ،تا امروز تمام طبقات واتباع خود را به یک چشم نگریسته ام و نخواسته ام هیچ طبقه را به طبقه دیگر مزیت بدهم .....

بیمارستان ساختم

من برای درمان بیماران بیمارستان ساختم و برای هریک از بیمارستانها ،موقوفات تعیین نمودم تا اینکه بیماران در آنجا به رایگان مورد مداوا قرار بگیرند . و به کسانی که ندارند ، بعد از معالجه ،هزینه سفر بدهند تا اینکه بتوانند خود را به وطن و  اقامتگاهشان  برسانند .........

هرگز به زور متوسل نشدم

برای اینکه دین مزدا توسعه پیدا کند هرگز متوسل به زور نشدم و کسی را مجبور به قبول دین مزدا نکردم.

کارهای مفید را اقتباس کردم

من در دوران سلطنتم هر چیز مفید را که بین اقوام بیگانه دیدم برای کشورهای ایران  اقتباس کردم .

قضات را به مدت محدود بر سر کار نگاه داشتم

 من گفتم که در هر صنف،قضات باید بعد از مدتی عوض شوند و قضات دیگر جای آنها را بگیرند. چون قاضی صنفی اگر مدت مدید بماند قوی و با نفوذ می شود و می تواند در همان صنف ،حق مظلوم را به نفع ظالم پایمال نماید

واکنون مردم در رفاه و عدل و داد زندگی می کنند

اینک که احساس می کنم عمر من به نهایت رسیده و بایستی به سوی نیروانا بروم .. کشورهای آباد در ایران به جا می گذارم و در این کشورها اصناف بر اثر عدالت من دارای زندگی مرفه شده اند و در هیچ یک از کشورهای من گدا وجود ندارد . برای اینکه مردم به دین بهی زندگی می کنند و از عدل برخوردارند و هیچ مامور دیوان جرات ندارد که به کسی زور بگوید و یک پشیز بیشتر از میزان مقرر مالیات بگیرد .

هر جا که رودخانه بود سد ساختم

در هر نقطه که رودخانه ای جاری بود و می توانستند سد مقابل آن رود بسازند ، سد می ساختم . و هزینه ساختمان سد را از خزانه تامین می کردم و در سرزمین شوشیان (  خوزستان ) آنقدر سد ساختم تا اینکه زارعین از آب بی نیاز شدند .....

هر گز به عمد ظلم نکردم

هرگز از روی عمد به کسی ظلم نکردم . ولی شاید ا ز روی سهو ظلم کرده باشم و امیدوارم که مزدا ظلم غیر عمدی مرا ببخشد .....

(  شاپور اول ساسانی ، فرزند اردشیر بابکان)

امیر تهرانی

ح.ف

 به نقل از sarzaminam.blogfa.com

دعای داریوش شاه هخامنشی

 بر دیوار جنوبی کاخ آپادانا به فرمان داریوش دعایی نوشته شده است :
خداوند این کشور را از "دشمن" ،

 از "خشکسالی" ، و 

از "دروغ" حفظ نماید..


دشمن عامل خارجی است و شناسایی و مقابله با آن و یا گریز از ضربه های او ممکن است. 

خشکسالی همان بنیان تمدنی در مشرق زمین است ،چنانکه باران و برف فراوان در غرب بنیان تمدن بوده است. به همین دلیل از همان ابتدای تاریخ در مشرق زمین پاس داری از منابع آبی و حفظ آنان نقش مهمی ایفاء کرده است.

دروغ سومین دشمن را راه علاجی نیست بجز اخلاق نیکو، و اخلاق نیکو ممکن نیست مگر در پرتو ایمان! اگر در جایی بنیان ایمان فروریزد نیاز به دو دشمن دیگر نیست، بی اخلاقی، بی ایمانی و دروغ  همه بنیانها را در هم می کوبند.

امیر تهرانی