گوشه ها یی از تاریخ ایران

گوشه ها یی از تاریخ ایران

بررسی گوشه هایی از تاریخ ایران
گوشه ها یی از تاریخ ایران

گوشه ها یی از تاریخ ایران

بررسی گوشه هایی از تاریخ ایران

جستارهایی ناشناخته از تاریخ ایران(۱):مغان و رازهای آنان

مغان که بودند وچه کردند؟

گزارش یکم


۱-دربارة مغان، خاستگاه اصلی آنها، آیین، آداب و رسومشان بین محققان اختلاف نظرهای فراوانی وجود دارد.

 ۲-بعضی معتقدند آنها نه آریایی و نه سامی، بلکه قومی بودند که در ماد می زیسته اند، آنها را جادوگرانی زبده، دیوپرست، روحانیون کیش پیش زردشتی و مخالفان حقیقی زردشت می دانند که چون یارای مقاومت در برابر فراگیر شدن آیین زردشت را در خود نیافتند، به هیأت سردمداران دین زردشت درآمدند.

۳- برخی نیز آنها را وارثان برحق زردشت می دانند. 

۴-برخی نیز معتقدند: آنان روحانیونی بودند که پذیرای پیام زردشت شدند و در رواج آن کوشیدند. 

بی شک مغان در ترویج آیین زردشت، تأثیری انکارناپذیر دارند. تأثیر مغان و آیین های منسوب به آنها، همانند کشتن خرفستران، خویدوده، به دخمه سپردن مردگان از ترس حملة دیو نسوش و همة تلاش آنها برای دیوزدایی در وندیداد و سایر کتب مذهبی زردشتیان، گویای همین واقعیت است.


گزارش دوم

۵-بسیاری‌ از محققان‌ معاصر نیز در زردشتی‌ بودن‌ مغها تردیدی‌ ندارند. ما می‌توانیم‌ با نظرات‌ « ای‌. هرتل‌ » و « گ‌.هیوزنیگ‌ » و « ف‌.کیونیگ‌ » (کونیگ‌) و « ک‌.لمان‌ هائوپت‌ » و « ا.هرتسفلد » مبنی‌ بر اینکه‌ مغها دشمن‌ مذهب‌ زردشت‌ بودند، و اینکه‌ هخامنشیان‌ دوران‌ اولیه‌ زردشتی‌ بودند، موافق‌ باشیم‌.

۶- به‌ عقیده‌ی‌ این‌ محققان‌ زردشت‌ که‌ معاصر داریوش‌ بود و معلم‌ روحانی‌ وی‌ به‌ شمار می‌رفت‌، علیه‌ مغها به‌ عنوان‌ دشمن‌ آیینی‌ که‌ تأسیس‌ نموده‌ بود قیام‌ نمود.

۷- محققان‌ مذکور این‌طور تصور می‌کنند که‌ مغهای‌ مغلوب‌ به‌ وسیله‌ی‌ هخامنشیان‌ مجبور شدند مذهب‌ زردشت‌ را بپذیرند، ولی‌ بعداً آن‌ را تحریف‌ کردند و در اوستای‌ صغیر مذهب‌ دیوها را که‌ زردشت‌ آن‌ را منع‌ و نهی‌ کرده‌ بود، وارد نمودند.

 این‌ محققان‌ زردشتی‌ بودن‌ مغها را منکر شده‌ و استناد می‌کنند که‌ در اوستا روحانیون‌ به‌ نام‌ «آتراوان‌» (آثروان‌)ها نامیده‌ شده‌اند، نه‌ مغها.

 گرد آوری :  امیر تهرانی


دشمنان نامریی ایران:اوکیست:(۲)

زن انگلیسی در ایران (2) :او عاشق گیوه های ایرانی بود

مامور برجسته سازمان اطلاعات انگلیس
ویکپدیا زن انگلیسی  را این گونه معرفی می کند:
1-آن کاترین سوینفورد لَمبتون Ann Katherine Swynford Lambton)‏ 
 ایران شناس در ددانشگاه لندن. و پارسی‌دان انگلیسی و کارشناس تاریخ ایران  در دوره‌های سلجوقیان، مغول‌ها، صفویان و قاجاریان و پژوهشگر  مسائل ایران بود.
2-او مدتی وابستهٔ مطبوعاتیسفارت مطبوعاتی بریتانیا در تهران  و نیز از مأموران برجستهٔ  سازمان های اطلاعاتی  بریتانیا در دهه‌های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ میلادی در ایران بود
زن انگلیسی در کودتای 28 مرداد
3- در کودتای 28 مرداد ۱۳۳۲ نقش داشت. بر اساس روایت روزنامهٔ تایمز  لندن لمبتون در دوران جنگ جهانی دوم در وقایعی که منجر به خلع رصا شاه از سلطنت شد، نقش مهمی داشت و در رساندن خبرهای ایران به  بخش فارسی بی بی سی  فعال بود.

گیوه های ایرانی

4-خانم لمبتون در سال ۱۹۳۴ و در سن ۲۲ سالگی برای اولین بار به ایران سفر کرد. بیژن گلشاییان که در آن هنگام کودک خردسالی بود گوشه ای از این سفر را به خاطر دارد و در این رابطه  می گوید: « اولین بار که خانم لمبتون را دیدم، کودک خردسال شش یا هفت ساله ای بودم و پدرم در خرم آباد لرستان مأموریت نظامی داشت. یک روز گفت که یک خانم انگلیسی که کارمند سفارت است، آمده و می خواهد در روستاها تحقیق کند.»

وی می افزاید: «این خانم به منزل ما آمد و پدرم از او پرسید در دوران جنگ اینجا چه می کنید؟ :

5-خانم لمبتون گفت: می خواهم به روستاها سر بزنم و پرسید آیامی تواند از جایی یک جفت گیوه بخرد؟ پدرم فرستاد چند جفت گیوه آوردند و او یکی را انتخاب کرد.»

طراح خصمانه :
ویکپدیا می نویسد:

6-یکی از طراحان موضع خصمانه بریتانیا در قبال دولت مصدق، آن کاترین سوینفورد لمبتون بود که ایرانیان او را با نام میس لمتون می شناختند.

7-لمبتون از ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۵ رایزن مطبوعاتی سفارت بریتانیا در تهران بود. 

8-او به زبان فارسی صحبت می کرد، به گوشه و کنار ایران سفر کرده بود و متخصص امور ایران بود.

زن شیوه های پنهان

9-لمبتون عقیده داشت بریتانیا به ” شیوه های پنهانی قادر است آن گروه از ایرانیانی را که نگران متهم شدن به خیانت هستند، اما برداشتشان از منافع ملی ایران با برداشت انگلیسی ها همسو است» بسیج کند. 

زن انگلیسی و آموزش 

10 -لمبتون معتقد بود پیش از آنکه بتوان دولت مصدق را سرنگون کرد، لازم است با آموزش و شگردهای روابط عمومی این تابوی ایرانی را از بین برد که هرکس با انگلیسی ها همکاری کند خائن محسوب می شود." 

زن انگلیسی رابط را معرفی می کند.

11-در خرداد ۱۳۳۰، لمبتون زابین زنر  فردی دانشگاهی، محقق و یکی از  مأموران  سازمان عملیات ویژه  در ایران بین سال های ۱۳۲۲ تا ۱۳۲۴ - را به عنوان بهترین شخص برای تماس با ایرانیان دوستدار اهداف بریتانیا معرفی کرد، آن هم به منظور ایجاد جوی مناسب برای تغییر دولت. 

12-از نظر  بر نارد لوییس  آن شیطان مجسم و طراح حمله آمریکا به عراق و تحریمهای ایران ، خاستگاه برنامه پنهانی برانداختن مصدق که به کودتاانجامید را می توان به ’’ مأموریت زنر" و لمبتون رساند.

امیر تهرانی

کسروی که بود و چه می گفت؟(۳)

ادامه از نوشتار پیشین...

کسروی در بخش اول  کتاب «آئین» صفحه 37 نوشته است:

دانش

    [آنچه زیان آوراست  اجراى نیات و سیاستهاى ابر قدرتها  است  نه دانش]

    درصفحه 41 نوشته است:

زن همیشه زبون  و ناتوان است:

    [زن هر چه  هوشیار و با خرد باشد در برابر مرد زبون و به نگهدارى خویش ناتوانا است].

    (این سخن کلیت ندارد و لذا نتوان آن را یکسره قبول نمود و به کار بست).

دین:

    در صفحه 52 نوشته است: 

مایه آبادى جهان دین است.

    (یکى ازدوستانم که مردى دانشمند و استاد دانشگاه است، به این ناچیز فرمود که به کسروى گفتم چرا آراء خود را به نام دین عنوان مى‏کنید و کسروى در پاسخ گفت:

 [ شرق  را دین بایستى] ا

از این سخن توان دریافت که پایه و اساس پاک دینى به چه انگیزه‏اى بوده است).

کسروى در بخش دوم کتاب «آئین» گفته است:

   [ بنام پاک پروردگار، پرودرگارا به نام تو آغاز مى‏کنم  و به یارى تو نیازمندم که این راه بر من آسان گردان و مرا برسختى‏ها  فیروزی بخشاى. دلهاى بندگان به دست توست نیک مردان را بیاریم برانگیز پاک دلان را به پشتیبانیم برسان، برسخنانم گوشها را شنوا و دلها را پذیرا ساز].

دستور به اروپا

    در صفحه 60 گوید:

    اروپا بایستى کشیشان را از میان خود و خدا برداشته به خدا نزدیکتر شود.

    جهان را همیشه مردان خدا از گمراهى بازگردانیده‏اند. امروز هم رهایى او جز به دست مرد خدایى نخواهد بود] (منظور کسروى از این عبارت خودش  بوده است).

حمله به تصوف:

    کسروى در «صوفیگرى» بنیان گذار تصوف را  به اقتباس از سخن فروغى در کتاب «سیر حکمت در اروپا» از پلوتینوس فیلسوف یونانى دانسته است. و زبونى ایرانیان را در قبال مغول از تصوف مى‏داند.

    و در صفحه 72 در رساله «صوفیگرى» گوید:

   [ کسى نه از خود بیرون تواند رفت و نه به خدا تواند پیوست ] .

 کسروى درکتاب «پیرامون فلسفه» نوشته است:

   [ روان آدمى به این جهان هم بستگى و پیوستگى ندارد] .

(جسم آدمی و مهد طبیعت اگر تناسب و پیوستگی با روان آدمی نداشته باشند نمی تواند چندی پذیرای روح شود و از ذرات جهان مادةالمواد، قالبی در اختیار روح آدمی می نهد والا زیست آدمی در جهان امکان پذیر نخواهد بود چ).

کسروى گوید:

   [ روان در جهان دیگرى خواهد زیست و اگر نیکى کرد روانش شاد و خرسند است و کسان دیگر روانهاشان افسرده و آزرده مى‏باشند.

    داستان روان با تن و جان داستان سوار است با  اسب.  روانِ توانا،  بودِ جان و تن را زیردست گیرد و نیک راه برد].

    (روح در جهان دیگر چون مجرد است با جسد مثالى که قالب برزخى نیز گویند بسر برد ).

    کسروى در کتاب «زندگانى من» با گردن افرازى گوید منطق و فلسفه و علم اصول و کلام و عرفان را نزد اساتید فن تلمذ ننموده است. باید پرسید :پس چگونه بوده که در این بارهدر این باره اظهار نظر نموده است . آن هم  دانشمندى مانند کسروى آیا نمى‏دانسته که محق نبوده و نمى بایست سخنى گوید پس به ضرس قاطع توان گفت که کسروى ملزم به اجراى اعمالى بوده که در طول حیاتش بدان اقدام کرده است و چون در بصره نزد خان بهادر متعهد به نوشتن آثارى گشته است در این زمینه‌ها دست به قلم برده است.

روانشناسی شخصیت :

    کسروى مردى تیزهوش  و با کیاست اما بسیار لجوج و خود رأى و در اجراى اعمالى که به عهده گرفته بود سخت کوش بود و به دانشمندانى که در مرتبه علوم هم پایه و یا والاتر از وى بوده و دوست صمیمى او بودند از بیم آنکه به کلیه اسرار زندگى وى آشنا بودند تحت عنوان اینکه به سرزمین ایران خیانت مى‏ورزند و عمّال بیگانه ‏اند به سختى و با شدتى هر چه بیشتر تاخته و تهمت‏هاى زشت به آنان زده و از دشنام و هتاکى خوددارى ننموده تا اینکه مبادا آنان پرده از رازهاى نهانى وى بردارند، در پاسخ گوید این افراد را قبلاً معرفى کرده‏ام لذا سخنان دشمنان از جهت کینه توزى است وگرفتن انتقام از من مى‏باشد، تا ساده دلان را که به گرد وى جمع آمده بودند بفریبد اما آن رادمردان لب نگشوده و کیفر این اعمال ناپسند را به درگاه پروردگار توانا حوالت دادند و نتیجه بیش از انتظار بود.

    در صفحه 12 بیان داشته ‏اند:

   [ نکوهش ما از فلسفه بیشتر از جهت گفتگوهایى است که در باره آفریدگار و چگونگى آفرینش در آن کرده مى‏شود از قبیل داستان عقول و عشره و موضوع حدوث و قـِدَم است ].

    درصفحه 13 می­نویسد:

    [ تنها راهى که ما به شناختن خدا داریم این جهانست و بس، اینکه کسانى دم ازعشق و اشراق  وکشف و شهود زده‏اند جز لافهاى بى پا و بى­ حالى نمى‏تواند بود].

کتابهای فلسفی را  باید آتش زد:

 در باب کتب فلسفه گوید:

    [چنین کتابهایى  را باید آتش زد و نشانى از آنها باز نگذاشت].

    و از طرفی در صفحه 16 نوشته است:

    [ درجهان یک راه بیشتر نیست و آن راه خرد است ] .

ستاره شناسی مردود است:

    کسروى علم هیئت[33] و نجوم[34] را نکوهش نموده است (ازگفتار بالا چنین دریافتم که در دوران زندگى کسروى بارى تعالىٰ که جهان هستى را به یک اراده در شش جهت پدیدار نمود به ضعف و ناتوانى گرائیده بود که کسروى را به یارى و معاضدت خود فراخوانده و از کسروى خواستار شد که نامش را بلند آوازه کند.

    آگاه نیستم که چرا کسروى علم هیئت را در ردیف علم نجوم دانسته و فراگیرى آنرا مردود شمرده است .

    علم هیئت و علم تشریح موجب مى‏گردد که  بیشتر از پیش به یکتایى و توانایى بى حد خدا مطلع شده و بندگى را به نحو احسن به جا آوریم .

     ادامه دارد...

کسروی که بود و چه می گفت؟(۲)

...ادامه از نوشتار پیشین

پرونده کسروی

گزارش شادروان سرهنگ مدرسی شاگرد کسروی:

...آنچه عرضه می دارد بر اساس آن چیزی است که این بى مقدار خود به رأى العین دیده و معاشرت عمقى با او (کسروی) داشته و غور و بررسى در آثار قلمى  وى و عقایدى که  ابراز داشته  و در جلساتى که به زعم خود  نشست مى‏نامید، سخنرانى ایراد مى‏نمود و مباحثاتى که فیما بین این ناچیز و کسروى انجام گرفت .

 پس از آن اعتماد وى را به دست آوردم و در دفتر نشریاتش که در خیابان رفاهى بود پرسش هایى که در زمینه عرفان و تصوف نمود، تا کار بدانجا رسید که چون مدتى نزد وى تردد نکردم  براى دیدارم به اداره‏ اى که در آن اشتغال داشتم آمد. 

در ایامى که در آبادان و خرمشهر اقامت داشتم پاک­دینان آن سامان باب دوستى با  این ذره نادار برقرارکردند و در چند اجتماع آنان در آبادان و خرمشهر با اصرار تقاضای ایراد سخنرانى نموده  و این ناچیز پذیرفت و در آن ایام هنوز ازدواج ننموده بودم فرصت دست داد که با سران آن جمعیت در آن سامان آشنا شدم و نحوه تفکر آنان و اجراى مکتب کسروى در خانواده‏ ها واقف شدم.  

برای هر بیت شعر محلی پول می داد

    کسروى در ایامى که رئیس عدلیه[26] خوزستان بود و مرکز استان، شهر شوشتر بود و در این شهر به سر مى‏برد،  شایع نمود که هر کس شعرى از اشعار محلى در دسترسش باشد هر بیت  را  به یک صد دینار که یک دهم یک ریال بود خریدارى مى‏نماید و بدین طریق تعدادى از ابیات اشعار محلى به دست آورد.

آشنایی با خان بهادر عامل انگلستان در بصره و فراماسونری

    کسروى روزى در پاسخ این جانب در باره خان بهادر و نحوه آشنایى او با  وى که پرسش کرده بودم گفت: 

"خان  بهادر مرا به بصره دعوت نمود و بسیار از من تمجید نمود و درپذیرایى من بسیار بکوشید و صمیمانه به من ارج مى‏نهاد، علت این همه صمیمت را  از او پرسیدم گفت من سالها  منشى مخصوص شیخ خزعل بودم  و مشاور او نیز بودم مشى خزعل چنین بود که رئیس هریک از ادارات که از تهران بهخوزستان مأموریت مى‏یافت به دیدار خزعل مى‏رفت،  خزعل از میزان حقوق وى  و تعداد عائله‏اش پرسش مى‏کرد و آن  رئیس اداره مقدار حقوقش را بیان مى‏داشت خزعل با قیافه حق  به جانبى  از کمى حقوق او اظهار تأسف مى‏کرد که  این وجه درخور شما نمى‏باشد و  بعد مى‏گفت همه ماهه به دفترم مراجعه کرده و دو برابر حقوقتان را دریافت کنید و بدین ترتیب کلیه رؤساى ادارات خوزستان دست نشانده خزعل مى‏شدند و خان بهادر گفت : آن دفتر نزد من  است  و پس  از ورود شما نامى از تو در دفترم نبود"

خان بهادر  کسروى را  وارد فرقه ماسونرى نمود و ضمناً موجب شد که کسروى عضو انجمن علمى چند کشور آسیایى و اروپایى شود و چنین شد.

    خان بهادر عمر درازى داشت و پس از خزعل نیز در بصره به شغل وکالت عدلیه پرداخت.

دانشمندی یهودی در مصر

    در ایامى که کسروى در شوشتر اقامت داشت، یک دانشمند یهود که در مصر مقیم بود، مجله‏ اى به زبان عربى منتشر می ساخت که مقالات مندرج در آن  دو قسم بود:

    بخش اول حاوى شرح فلسفه مادى و تعریف و تمجید آن و مهمترین دلائل آن بود که علوم بدان پایه ترقى یافته که دریافته خدا زائیده  ذهن بشرى است  و ابداع نام خدا جهت جان پناهى از بیم تاریکى‏ها و واقف نبودن به اسرار کره خاکى است .

    قسم دوم عبارت از آن بود که دین و مذهب در تاریخ بشرى یکى بعد از دیگرى زیان‌ها  پدید آورده و افراد بشر را در قبال یکدیگر قرار داده  و سبب جنگ‌ها  و قتل و غارت  و انهدام  و تجاوز به نوامیس دیگران، اعتقاد به ادیان بود، که این رویدادها  در تاریخ کشورها بطلان ادیان و عدم  قبولى خدا را  به ثبوت مى‏رساند. 

این مجله  که  خرافات مذاهب را به  جای حقانیت ادیان عرضه می‌داشت در صفحات[27] ایران به دست جوانان مى‏رسید و دست به دست  مى‏چرخید، و کلمه (این عصر طلایى) معمولٌ به[28] سخنان فرنگى مآبان بود و خود را دانشمند معرفى مى‏نمودند و افراد متدین و معتقد به ادیان را خرافاتى ‏دانسته و آنان را مورد تمسخر قرار مى­دادند.

کسروی به خداوند باور کامل نداشت

کسروى از طرفداران پر و پا  قرص این نشریه بود و از ایامى که ریاست عدلیه زنجان را به دست گرفته بود هیچ گونه اعتقادى به وحدانیت حق نداشت و مذهب حقه جعفری را مضر به  حال جامعه مى‏دانست .

    اینگونه بود  خط مشى کسروى و زمینه فکرى او . بطوریکه در نهان تبعیت از فلسفه مادى و ضد دین می کرد  و فقط براى تظاهر یکبار همسرش را  براى دیدار برادرش  به عتبات فرستاد و در مراجعت به شوشتر  وانمود مى‏کرد که زوجه او به زیارت رفته و عیال خود را واداشت سه روز در منزل نشسته و زنان علما و همسران رؤساى ادارات و بزرگان شهر به دیدار او آمدند. 

و یکى از مریدان خاصه کسروى به این ناچیز گفت برادر عیال کسروى در کسوت روحانى بسر مى‏برد و یکى از علماى آن سامان بوده و در نجف مقیم بود.

کسروی و دشتی  و محمد علی امام د ر بصره فراماسونر شدند

    پس ازچندى کسروى به زیارت رفت و در بازگشت به شوشتر سه روز در خانه توقف نمود و علما و رؤساى ادارات و مالکین به دیدنش آمدند .

 در یکى از   همین سفرها بوددکه کسروی  به بصره رفته و مهمان خان بهادر شد و دو تن از صاحبان جریده شام[29] و مصر به بصره آمده و در خانه خان‌ بهادر بسر مى بردند و با کسروى آشنا شدند و کسروى را در لژ ماسونرى بصره به عضویت قبول نمودند. 

و آن دو نویسنده براى اشاعه و احداث شعبات ماسونى در بصره و شهرهاى عراق اقدامات مجدّانه معمول داشتند. خزعل و دشتى و عده ‏اى از افراد بنام این سرزمین در بصره  به وسیله خان بهادر، عضویت در محفل ماسونى را  قبول نمودند. کسروى سالها تربیت یافت و تعلیماتى به وى دادند تا سال های بعد با انتشار مهنامه پیمان،  مدعى بنیاد گذارى پاک دینى گردید.

    دوست دانشمندم دکترجواد مشکور (استاد دانشگاه) رساله «هفتاد و دو ملت» میرزا آقا خان ‌کرمانى را با  مقدمه‌ای  به  قلم خود و منضم ساختن رساله ‏اى به زبان عربى درباره قهوه خانه سورات از روى نسخه چاپى برلین به خامه کسروى اخیراً افست نموده و منتشر ساخت و عکس سید احمد کسروى را با لباس روحانیت که عینک بر چشم‏ها نهاده بود، گراور[30] نمود.

    کسروى حافظه قوى داشت و کتب بسیار مطالعه مى‏کرد، تلمذ ننموده بود فقط  آگهى  وى در فلسفه مادى از روى مندرجات مجله‌ عربى بود که به خامه یک خاخام (عالِم صهیونیست‏ها) بود و سید محمد على امام شوشترى که از مقربان کسروى بود، این نشریه را نیز مرتب مطالعه مى‏کرد، او سالها ریاست دایره حقوقى گمرگ خرمشهر را  در دست داشت و این  بى مقدار با دوستى مستمر که با وى داشت،  بیش از پیش به کنه گفتار کسروى پى برد و سالها سپرى شد و امام شوشتری را درتهران ملاقات نمود و او به من گفت من ماسون هستم.  امام از ایام قدیم چشمهایش کم نور بود و در تهران سایه‏اى بیش مشاهده نمى‏کرد.

کسروی از تند رویهای خود پشیمان شده بود

 زمانی با محمد علی امام دوست و مرید کسروی سخن می گفتم .او  وارد شدن کسروی  به ماسونرى یعنی  سخنانى را که در سطور بالا ذکر شده، تائید ‏نمود و اضافه کرد که کسروى در سالهاى آخر حیات از تند روى گفتارش به تفکر فرو مى‏رفت و از آثاری که  به خامه وى منتشر شده بود، سخت پشیمان شده و قصد نزدیکى با علما را در سر مى‏پرورانید اما برگشت وى امکان‏پذیر نبود، لذا سعى کرد که تعدیلى در نوشته ‏هاى خود به کار برد که فرصت نیافت و کشته شد.

پس از کشته شدن کسروی دو تن در صدد برآمدند که جانشین کسروى شوند و توفیق نیافتند و پس از مدتى قلیل گسستن خود را از حزب آزادگان و پاکدینى اعلام داشتند  و از جانبى در اوقاتى که  نزد پروفسور شوشترى تلمذ مى‏کردم از حضور آن مرد پاکنهاد که سالها بود در سلوک روحى گام بر مى داشت تقاضا کردم که به تدریج کتب کسروى را در باب مذاهب موجوده  در ایران مطالعه کرده و کنه مطالب کسروى را برایم فاش سازد پروفسور که خدا وی را غریق رحمت قرار دهد این خواسته ‏ام را اجابت نمود و مشکلات کتب کسروى را  برایم روشن نمود.

    چون چند سال عمر خود را در این راه مصروف داشتم لذا خود را محق مى‏داند که در این مورد نظریات و استنباطات خویش را به نظرخوانندگان ارجمند عرضه بدارد.

سرهنگ وزیری و غلام احمد قادیانی مدعیان  پیامبری

    و گفتار و آراء سرهنگ شمشیر وزیرىرا نیز که در همان روزگار داعیه پیامبرى  داشت منضم به این کتاب نمودم، اما شمشیر وزیرى بیش از عده ‏اى انگشت شمار پیرو نداشت و پس از درگذشت وى گویى چنین کسى وجود خارجى نداشت و از جنبۀ تاریخ ادیان به آن پرداختم. 

 از دیگر سو غلام احمد  قادیانى قد برافراشت و پولهاى گزاف در اشاعه مرامش خرج کرد و بیش از کسروى توفیق یافت و دانش وى بیش ازکسروى بود و اکنون در سیستان و بلوچستان پیروانى دارد.

 لذا عقاید وی را به اختصار نوشته و ملحق به این کتاب نمودم و قبل از ابراز این مدعیان مهدى سودانى که از تلامذه سید جمال الدین اسد آبادى بود مدعى مهدویت شد و دولتى برپا داشته و جنگ‌ها  نمود و سید غضنفر مدعى امامت فرقه اسماعیلیه شد و زمینه را براى ورود آقاخان محلاتى فراهم مى‏ساختند.

  در کتاب اسماعیلیه[17] نوشته‏ ام و به نهجى دیگر سِرسید احمد خان هندی مذهب وهابیه را با اندک تفاوتى با عقاید وهابیه عربستان ادغام داشت که مبسوطاً  در کتاب «وهابیه»[18] نوشته ‏ام.


دو یار دبستانی کسروی

    همانطورى که در شرح حال کسروى بیان داشتم کسروى دو یار دبستانى داشت که هیچ گاه کسروى را ترک ننمودند یکى مقدم و دیگرى سلطان زاده بود و شخص دومى نزدیک تر به کسروى بود و کسروى به وى اعتمادى خاص داشت.  

مقدم مردى کوتاه قد و کم ­سخن و سمین[20] و مرموز بود، از یکى از افسران ارتش شنیدم که مى‏گفت به اقتضاى سنین جوانى به یکى از جلسات تبلیغى بهائیان که اکثراً شرکت مى‏جستم رفته در پاسخ پرسش کنندگان در اثبات مرام بهائیت بیش از دیگر مبلغان بهایى از عهده جواب برمى آمد.

 (مستمعین گفتار کسروى اکثراً معلومات آنان در حد ابتدایى بوده و تنها چند تن انگشت شمار موفق به دریافت دیپلم بودند).

 آن افسر اضافه نمود یکبار در یکى از مجامعى که کسروى نیز حضور داشت مقدم را دیدم که سخن در اثبات پاک دینى اقامه مى‏نمود .

ادامه دارد...

کسروی که بود و چه می گفت؟

کالبد شناسی یک پندار

نورالدین چهاردهی نویسنده و پژوهشگر مشهوررمی نویسد:

خانوادگی

    سید احمد کسروى قبلاً نام فامیلى او کسرایى بود، کسروى تبریزى داراى دو خواهر بود و یک خواهر ناتنى داشت که در خاک شوروى مقیم بودند. وی سه برادر نیز داشت که سناً  از برادرانش بزرگ تر بود.

    کسروى چهار همسر گرفت : از یک زوجه خود ، دو دختر و یک پسر و از زن دیگر دو دختر و از همسر بعدی‌اش دو پسر و از زوجه­اى که مسمات به شاهزاده خانم بود ، اولادى نداشت.

روانشناسی

    کسروى در معیت یکى از پیروانش (که آنان را یاران مى خواند) جوانى به نام حداد پور ، که خانواده اش از محترمین اهواز بودند و درآن شهر سکونت داشتند ، براى آخرین دفاع خود  به بازپرسى شعبه هفتم رفته ، ضمن دفاعیات ناگهان برادران امامى به جلسه بازپرسى هجوم آورده، بدون آنکه کسروى و حداد پور مجال دفاع یابند، در ساعت 11 صبح روز دوشنبه بیستم اسفند ماه سال 1324هـ . ش مقتول گردیدند، صداى چهار تیر شنیده شد  یک تیر به بدن کسروى اصابت نمود و بیست و یک ضربه کارد بر او وارد آمد.

    کسروى در عصایى که همراه داشت (آن عصا مجوف[1] بود) سر نیزه تفنگ سه تیر در جوف آن تعبیه شده بود و درجلسه بازپرسى این عصا همراه وى بود و در جیب بغل خود هفت تیرى همراه داشت و حداد پور نیز چنین اسلحه اى با خود داشت که هیچ کدام مجال دفاع نیافتند  مریدان کسروى درصدد برآمدند که جنازه کسروى را بسوزانند تا محل زیارت پیروان او  نشود  چون اسباب کار فراهم نشد، در بالاى تپه‏اى که در نزدیکى قبرستان ظهیرالدوله  بود مدفون شد.

    از انجمن علمى فرانسه یک تابوت بلور به نام کسرایى به تهران فرستادند، اداره گمرگ به واسطه عدم تطبیق نام از تحویل آن خوددارى نمودند.

    درصفحه 261 رسالۀ «ایران در دو سده واپسین»  اثر احسان طبرى نوشته است :

    [کسروى تحت تأثیر افکارآخوند اوف[2] و طالب اوف[3] و ملکم[4] و افکار سیسموند دو سیسموندى[5] سوئیسى قرارگرفته است] .

    به نظر این ناچیز کسروى از افکار میرزا آقا خان کرمانى[6] و سید جمال الدین اسد آبادى[7] و مردوخ کردستانى[8] و گاندى[9] و بیشتر از منابر کیوان قزوینى سود جسته و اغلب جرائد و کتب دانشمندان مصرى را خوانده و بهره گرفته است .

ابتدا دشمن اروپا بود

    کسروى در ابتداى امر در روزنامه شفق سرخ[10] سلسله مقالاتى بر رد اروپایی گرى نوشت و در همین زمینه کتاب «آئین» را به فارسى تدوین کرد و سپس به عربى نوشت .

     این ناچیز سال هاى دراز در خوزستان اقامت داشت و توان گفت آن سرزمین وطن ثانوى این  بی‌مقدار است  و سه بار مأموریت شوشتر یافتم و با همه علماى آن دیار روابط صمیمانه داشتم از آن جمله به آیت الله شرف الدین ارادت خاصى داشته و آن بزرگمرد عنایتى به این بی مقدار داشت .

    مرحوم آیت الله شرف الدین در تاریخ اسلام و قبل ازآن، بصیرتى کامل داشت و داراى کتابخانه اى با ارزش بود و مسجد و منزل مسکونى وى به هم متصل بود آن مسجد دارای زیرزمینی بود. در آن زمان  شوشتر مرکز استان خوزستان بود و اواخر ایامِ زمامدارىِ خزعل[11] کسروى  به ریاست دادگسترى خوزستان  منصوب و در شوشتر اقامت داشت و با آیت الله شرف الدین ارتباط صمیمانه و حسنه داشت .

    مرحوم شرف الدین به این ناچیز فرمود: [  روزى با کسروى برخورد نمودم که با حالت عصبانیت در وضعیتی که از شدّت غضب مى لرزید، از یکی از علمای شوشتر گله می کرد که چرا او شیخ بهایی را به جرم انتصاب به صوفیه به زشتی نام برده است چون شیخ بهایى ازدانشمندان است ، شایسته نمى باشد که از او  به بدى یاد شود و من دیگر به ملاقات وى نمى روم] . آیت الله شرف‌الدین از ذکر نام آن مجتهد خوددارى کرد. ایشان اعتیاد کسروى به افیون را تائید می کرد . به نظر این ناچیز اعتیاد کسروی یک امر خصوصى است ، اما پیامبر را  شایسته نیست که ابتلا به افیون داشته باشد.

مرحوم شرف الدین فرمود کسروى همسرش را براى زیارت به کربلا فرستاد و خود نیز براى زیارت برفت و پس از عودت از زیارت سه روز در منزل نشست و اهالى به دیدارش مى‌رفتند.

علت دگرگونی

    از دیرباز درصدد برآمدم که علت العلل دگرگونى اعتقادات کسروى را دریابم .کسى که شایسته مقام ریاست دادگسترى استان باشد و به خاندان عترت اعتقاد داشته باشد ، چه کتابى یافته که وی را چنان سازد که به امام صادق (ع) جسارت ورزد و یا چه فردى به او برخورد کرده که کسروى پایه گذار آئین پاکدینى می‌شود.

به شخصى برخوردم که در کسروى اثر داشت و اکنون درگذشته است (از ذکر نام افراد بنام پیروان وى که در قید حیاتند ، اجتناب می‌ورزد  اما آنکه فوت کرده به نظرم اشکالى در بر نخواهد داشت) این شخص سید محمد على امام شوشترى بود که برادر بزرگش سید نورالدین امام بود و از دوستان نزدیک کسروى  و سید محمد على ازتلامذه کسروى بود، زیرا کسروى در ایام اقامت خود در شوشتر تدریس نیز مى کرد.

     این ناچیز درخرمشهر نیز مأمور بودم و هنگامى که از تهران به آبادان رفتم کسروى شرحى درباره این ناچیز به سران پیروان خود نوشت از من تمجید نموده و توصیه نیز نمود.  سید محمد على امام رئیس اداره حقوقى گمرگ خرمشهر بود و منزلى در محوطه گمرگ داشت آن زمان گمرگ  با شهر فاصله داشت و امام از بیم تعرض مردم به  خود اغلب مرا همراه گرفته تا محل گمرک وی را همراهى مى کردم.

امام  پس از مقتول شدن کسروى  به تهران آمد ، به امید اینکه جانشین کسروى شود، اما طرفى نه بست و جمعى امور پاکدینى را به عهده گرفتند. امام در یکى از جراید اعلام نمود که از پاکدینى گسسته است. 

عضویت در فراماسونری

     بعد از انتشار «فراموشخانۀ» رائین[13] به دیدار امام رفتم، وی به رائین هتاکى نمود، به وى گفتم از شما انتظار نداشتم که چنین سخنان بر زبان رانید، سکوت نمود بعد پرسش خود را مطرح ساختم ، براى اولین بار برایم فاش ساخت که کسروى ماسون بوده و رئیس یک لژ می‌باشد، بعد گفت تا زمان حیاتم این سخن را که خواهم گفت نقل نکنید که منکر خواهم شد، اما پس از مرگم مجاز خواهید بود و آن گفته این است که کسروى در بصره به وسیله خان بهادر[14] وارد فرقه ماسونرى شد،  و تند رفت اما در این اواخر متوجه اشتباه خود شده بود ، اما دیگر مجال برگشت نبود.

    کسروى در ایامى که در خیابان حشمت الدوله بود، روزى با جوانان حاضر درجلسه که اغلب دبیرستانی بودند، مشورت کرد که چه مجازاتى براى سارق در نظرگیریم، به تعجب فرو رفتم که اگر کسروى برانگیخته خدا است، چرا این جوانان را در پیامبرى خود شرکت مى دهد.

مناجات

    روزى بر سبیل آزمایش از کسروى پرسیدم اگر فردى بخواهد آرامش روحى یابد  چه چیز براى وى در نظر مى گیرید،  بار اول از پاسخ خوددارى نمود و در مرتبه ثانى این مطلب را مطرح ساختم ، لختى اندیشید و بعد گفت نیایشى یا مناجاتى تهیه کنید. آن وقت دریافتم که چنین پیامبرى را امکان آن هست که در پیامبرى وى شرکت جست.

    کسروى به بعضى از پیروان خود لقبى از آزادى خواهان بنام مى‌نهاد و به یک جوان ارمنى لقب یپرم داد . روزى درجمعى که آن جوان حضور داشت ، بر نارسایى اناجیل دلایلى ابراز داشتم  آن جوان بر آشفت و دریافتم که سخت به مسیحیت دلبسته است و پس از محرمیت، جوانان دیگر را  نیز چنین یافتم .

     یکى از علماى آبادان پیروان کسروى را  تکفیر نمود و حکم نمود که  به منازل پیروان کسروى ریخته غارت کنند و مردان را  مورد ضرب و شتم قرار دهند از خرمشهر به آبادان رفته به یارى چند تن از دوستانم شتافته و آنان را حفظ کردم.

اختلاف پیروان

    در اوایل 1324 هـ . ش بین پیروان کسروى اختلاف سخت رخ داد، عده اى کسروى را رهبر ملى و رئیس جمعیت آزادگان[15] پنداشته و جمعى دیگر که اغلب سالخورده بودند  کسروى را پیامبر و نام دینش را  پاکدینى مى دانستند تا ماوقع[16] را  براى کسروى نوشتند که  او پاسخ دهد.

    کسروى جوانى را  به نام فرهنگ که لیسانس حقوق بود به آبادان فرستاد، در جلسات، بحث آن چنان شدت  یافت که بیم نزاع  مى­رفت، فرستاده کسروى خاموش بود و پس از یک هفته اقامت در آبادان و خرمشهر به تهران برگشت  تا کسروى پاسخ دهد اما وى در جواب تعلل ورزید تا مقتول گشت. تعداد پیروان کسروى در آبادان بیش از تهران بود و اغلب جلسات در آبادان در محله بوارده و محله سیکلن بود.   

به زعم این ناچیز اگر کسروى را به قتل نرسانیده بودند به تدریج در اثر اختلاف در بین پیروانش از هم پاشیده مى‏شدند و در ایام حیات کسروى آزادگان و پاکدینى از هم گسسته و نام و نشانى از این دین باقى نمى‏ماند.

کسروی و دشمنی با سعدی و حافظ

    کسروى مدتى در مدرسه عالى سپهسالار تدریس مى‏کرد و وقتى دانشگاه  افتتاح یافت کسروى سعى بسیار نمود تا کرسى استادى بیابد حکمت وزیر فرهنگ بود کسروى به نزدش رفت، حکمت به وى توصیه نمود که از بدگویى به حافظ و سعدى و مولانا دست بردارد اما کسروى با تمایلى شدید که به کرسى استادى داشت تن به پیشنهاد حکمت نداد زیرا برگشت از سخنانش براى وى امکان پذیر نبود.

    دو تن از دوستان دبستانى کسروى به نام‌های سلطان زاده  و مقدم تا پایان حیات کسروى با وى همدم و همساز  بودند، به خصوص سلطان زاده که بیش از مقدم یار غار کسروى بود..

پول توجیبی

    کسروى در زمان تصدى داور بر وزارت دادگسترى  به عدلیه راه یافت و بعد منفصل از خدمت شد و به وکالت رو آورد، چند بار از وکالت عزل شد لذا براى تأمین معاش  خود ماهى هفتصد تومان از وجوه جمع آورى شده از پیروانش دریافت مى‏کرد.

    در تاریخ ادیان سابقه ندارد که پیامبران الاهى حقوق و مزدى دریافت دارند فقط مشایخ  و اقطاب صوفیه و داعیان اسماعیلیه عشریه از مریدان خود اخذ مى‏کردند.

ادامه دارد....