گوشه ها یی از تاریخ ایران

گوشه ها یی از تاریخ ایران

بررسی گوشه هایی از تاریخ ایران
گوشه ها یی از تاریخ ایران

گوشه ها یی از تاریخ ایران

بررسی گوشه هایی از تاریخ ایران

خاطرات شاهان، مقامات، سیاحان(۱): خاطرات سفر ناصر الدین شاه به فر نگ


خاطرات سفر ناصر الدین شاه

ناصر الدین شاه سفرهای چندی به خارج از کشور داشت. خاطرات بیشتر این سفر ها را او به صورت روزنامه مکتوب کرده و نوشته است. مطالعه این خاطرات ما را با وضع امروز ایران و مقایسه آن با کشورهای دیگر و درضمن روانشناسی ذهن کسی که بر سرزمین ما حدود ۵۰ سال حکم راند.


"...آمدیم منزل. منزل ما خانه آلبرت ساسون (این شخص در آن زمان در ایران بود و کشت خشخاش در دست او بود.)است. بسیار مزین و مجلل و قشنگ است. تمام پنجره‌ها رو به دریا باز می‌شود. خیابان و کوچه‌های این شهر هم بسیار تمیز و قشنگ است. این عمارت با این منظر شبیه است به عمارت شاه‌بندر که در الف. لیله [هزارویک شب]ما میرزا ابوالحسن کشیده است و کشتی شاه پریان در مقابل آن می‌ایستد. عجب عالم و صفایی دارد به عینه قصه‌های الف. لیله(هزار و یکشب) است.

به منزل رسیدیم، چای و عصرانه خوردیم، راحتی کردیم. امشب ساعت هفت‌ونیم حاکم می‌آید آن‌جا ما را ببرد به مهمانی شام رسمی که در عمارت دولتی قدیم این‌جا می‌دهند. شام رسمی است و در آن‌جا خطابه معمول خوانده خواهد شد و در همان‌جا هم اوضاع طیاطری [تئاتری]است.

اهالی این‌جا همه خوش‌لباس و پاکیزه، عمله و گدا در این‌جا کمتر است اغلب نجبا و متمولین و معتبرین هستند، یا از لندن و اطراف آمده‌اند این‌جا برای تفرج... همه جا آذین بسته بودند. به فارسی و انگلیسی خوش‌آمد و خوش باد نوشته بودند در این شهر دو پُل ساخته‌اند... پل دویمی... پل خوبی است... طول این پل یک هزار و یکصد و پانزده پای انگلیسی که قریب چهارصد قدم ما است می‌باشد. عرض آن قریب یکصد قدم می‌شود، اما همه جا عرض آن یکی نیست... بیست‌و‌سه سال است پل را ساخته‌اند.. در اواسط پل پله‌ایست که به آب می‌رسد در حقیقت اسکله کشتی‌های کوچک و بادبانی است...


در این شهر دو پُل ساخته‌اند، می‌رود توی دریا، نه این باشد که بندر باشد و کشتی بیاید، فقط محض تماشا و گردش است. کشتی بزرگ در این دریا نمی‌آید. پل اولی پل باریکی است طولانی، آخرش جای گردی است برای گردش، چون خیلی باید پله بخورد برود پایین آن‌جا پیاده نشدیم. گفتند آن یکی پل بهتر است، راندیم برای آن پل. جمعیت زیاد هم از مرد و زن بچه همین‌طور این طرف و آن طرف خیابان بودند تا ما را رساندند به درِ پل دویمی که پل خوبی است و چهل هزار لیره کمپانی‌ها خرج این پل کرده و مداخل می‌کنند. طول این پل یک هزار و یکصد و پانزده پای انگلیسی که قریب چهارصد قدم ما است می‌باشد. عرض آن قریب یکصد قدم می‌شود، اما همه جا عرض آن یکی نیست، بعضی جا‌ها زیاد بعضی جا‌ها کمتر است. بعضی جا‌ها خروج دارد. بیست‌و‌سه سال است پل را ساخته‌اند.

در اول پل اطاقی بود سقف آن مخروطی، در آن‌جا شناگر قابلی بود او را آوردند پیش ما، در منتهی الیه پل بودیم، که در حضور ما شنا کند. آدم جوان موسیاهی است، در دو طرف صورت نزدیک گوش اندک ریش دارد باقی را می‌تراشد. اما خیلی قوی و گردن‌کلفت، تمام اعصاب قوی است. اسم او پروفسور ردیش (Professeur Reddish) از اهل لیورپول است. آمد در حضور از بالای بام اطاقی که در روی پل بود و از آن‌جا تا آب ارتفاع زیادی داشت با پیراهن آهاردار با شلوار ماهوت خود را انداخت به دریا مدتی در زیر آب بود، بیرون آمد، در کمال سهولت شنا شد. از قوت افتادن پشت پیراهن او ترکید. چکمه خود را کنده بود شنا کرد.

در اواسط پل پله‌ایست که به آب می‌رسد در حقیقت اسکله کشتی‌های کوچک و بادبانی است از آن‌جا بیرون آمد.
بعد رفتیم در همان اطاق پل که متعلق به شناگر است. دختری بود آب‌بازی می‌کرد، او را تماشا کردیم. حوضچه ساخته‌اند جلوی آن به عینه مثل حوضچه‌های آکواریوم بلور است مگر آن‌که بالای شیشه قدری باز است، مثل آکواریوم تمام گرفته نیست. حوضچه پر آب است. جلوی آن پرده بود. پرده بالا رفت، دختری پانزده شانزده ساله بسیار خوشگل سفید، لباس سیاه چسبان پوشیده، سینه‌ها و بازو‌های برهنه بود، گیسو‌های طلایی افشان به دوش او ریخته در زیر آب به حالت قشنگی دراز کشیده بود. چشم‌های او باز بود. مدتی جلوی ما دراز کشیده بود، در زیر آب با کمال آسودگی برخاست نشست کم‌کم بالای آب آمد ایستاد. آب از سر و صورت او می‌ریخت. بعد بعضی چیز‌های دریایی گوش‌ماهی و صدف ریختند توی آب، دختر سبد کوچکی در دست داشت رفت زیر آب یکی یکی این‌ها را جمع کرد با تفنن تمام بالا آمد. بعد در زیر آب از پشت شیشه حرف زدند بالا آمد جواب داد یک شیر برد زیر آب در زیر آب خورد بدون این‌که آب به دهن او برود شیشه خالی را رها کرد آمد روی آب. مدتی به حالت نماز مسیحی در زیر آب نشست، کار‌های غریب کرد و زیاد خوشگل بود. با سفیدی و لطافت و مو‌های نازک مثل پری‌های دریایی به نظر می‌آمد.

از خواب برخاستیم، خون بواسیرمان که از هلاند [هلند] باز شده بود و می‌آمد، گاهی نمی‌آمد و کم زیاد می‌شد، حالا خیلی کم شده، اما به کلی بند نیامده. هر وقت جایی می‌روم باز یک لکه می‌آید و همان یک لکه ضعف می‌دهد. دیشب را خوب خوابیدم، راحت بودم.
لباس پوشیدم عزیزالسلطان [ملیجک دوم] آمد. احوالش خوب بود رفت باز در گردش این شهر، تماشاخانه، آکواریوم، همه چیز دارد. بسیار خوب شهری است.
پیش‌خدمت‌ها که این‌جا بودند می‌گفتند دریا همه روزه خیلی سخت منقلب بود، از دیروز آرام شده است. ناهار خوردیم بعد از ناهار قدری کار داشتیم. حالا یعنی در این شهر راحت و آسوده هستیم، تشریفات نداریم و به میل خودمان باید گردش کنیم.
گفتیم کالسکه حاضر کنند. دو ساعت از ظهر گذشته سوار شدیم. تفصیل سواری روز راحت ما از این قرار است: یک دسته سواره‌نظام که از هر شهر زیادتر بود حاضر شده بودند، لرد مِر، حاکم شهر، با لباس قرمز خز و قاقمش حاضر پهلوی ما توی کالسکه نشسته بود. لارِنسُن هم از لندن آمده بود او هم پهلوی ما نشست. امین‌السلطان هم نشست. یک نفر از کدخدا‌های شهر هم یک چماق مطلای بزرگ بلندی روی دوشش گرفته بود جلو جلو ما می‌رفت. جزء تشریفات بود.
این عمارت ما رو به دریا و خیابان است، از این خیابان که می‌رویم خیابان وسیعی است یک طرفش دریاست و یک طرفش عمارات عالی چهار پنج مرتبه [طبقه]است که به این خیابان و دریا نگاه می‌کند؛ زیرا این خیابان طرف دریا یک مرتبه دیگر است تا دریا که از آن مرتبه دیوار بلندی است که یک سمت این خیابان طرف دریا آن دیوار بلند است و بسیار جای خوبی است. این خیابان وسیع از سمت دریا و خانه‌ها به فاصله چراغ‌های گازدار که شب‌ها روشن می‌شود و این چراغ‌ها و دریا و چراغ‌های عمارت در شهر خیلی جلوه دارد.
.
در اطاق دیگر روی پل چیز غریبی دیدیم؛ یک زن و یک مرد آن‌جا بودند. یک کله آدم از چینی روبه‌رو جایی گذاشته بودند. زنکه رفت پشت پرده نمی‌دانم چه کرد. کم‌کم به تدریج این کله چینی کله آدم زنده شد. کله دختری بود حرف می‌زد، باز دوباره کم‌کم به تدریج چینی شد، باز کم‌کم به تدریج محو شد. خیلی عجیب بود! یک استخوان نهنگ بزرگی که در قدیم خود را به این‌جا زده بود گرفته بودند در این‌جا گذاشته آمد دیدیم.

در سر پل دکان‌های کوچک کوچک هست، اسباب خرازی می‌فروشند، اسباب‌بازی اطفال همه جور می‌فروشند. صاحب دکان‌ها دخترند. قدری اسباب برای عزیزالسلطان خریدیم. خود عزیزالسلطان امروز با ما نبود، خودش رفته بود بازار.

از آن‌جا خواستیم یک سر برویم آکواریوم حاکم راضی نشد گفت: «مردم زحمت کشیده‌اند آذین بسته‌اند، در کوچه‌ها جمع شده‌اند، منتظرند. یک گردش در شهر باید کرد.» خلاصه ما را برد و دور شهر گرداند. زن و مرد زیاد بودند، زن‌های خوشگل، دختر‌های خوشگل، گیسو‌های آن‌ها افشان به دوش آن‌ها ریخته مثل درویش‌ها. ( مهمترین موضوع در نظر ناصر الدین شاه پس از موضوع سلطنت )
اهالی این‌جا همه خوش‌لباس و پاکیزه، عمله و گدا در این‌جا کمتر است اغلب نجبا و متمولین و معتبرین هستند، یا از لندن و اطراف آمده‌اند این‌جا برای تفرج.

همه جا آذین بسته بودند. به فارسی و انگلیسی خوش‌آمد و خوش باد نوشته بودند. برای شب تهیه چراغان دیده بودند. دور زدیم رفتیم رو به آخر شهر. در بین رفتن حاکم گفت: «من دیگر حاکم نیستم از خاک من خارج شد.» گفتیم: «این‌جا که همان شهر است کوچه‌ها و خانه‌ها متصل، چطور از خاک تو خارج شد؟» گفت: «خیر، از این‌جا داخل هو شدیم و حاکم هو علیحده است. هو سی هزار جمعیت دارد، برایتون (Brighton) یکصد هزار.» باز قدری رفتیم حاکم گفت: «حالا باز حاکم شدم داخل خاک براطن [برایتون]شدیم.»

خلاصه دوری زدیم باز آمدیم کنار دریا به آکواریوم پله می‌خورد پایین می‌رفت. خیلی وسیع و بزرگ است، حوضچه‌های بزرگ آینه‌های بزرگ دارد. زن و مرد زیاد بودند. دسته دسته در اطراف، دکان‌های خرازی بودند آن‌جا دختر‌ها فروش می‌کردند. این‌جا قدری خرید کردیم. زن‌ها اصراری داشتند به ما دست بدهند ما هم دست آن‌ها را عبورا می‌گرفتیم. دست پیرزن‌ها را همین‌قدر دستی می‌زدیم رد می‌شدیم، دست زن جوان‌ها و دختر‌ها را فشار می‌دادیم. گاهی پیرزن‌ها را رد می‌دادیم، دست خوشگل‌ها را می‌گرفتیم. بعضی اقسام ماهی دارد. مرغابی که در زیر آب شنا می‌کند دیدیم. حیوانی که خرچنگ می‌خورد دست و پا و بال‌های عجیب دارد مثل سفره دیدیم. بسیار حیوان عجیب و کثیف مهیبی بود. یک ماهی ریزه دیدیم که شفاف بود مثل این‌که از بلور رنگین ساخته باشند یا مثل بارفتن [نوعی شیشه – انتخاب]. از حیوانات زیر آب که مثل گل هستند دیدیم. به آن‌ها غذا دادند تماشا کردیم. سگ آبی تعلیم‌داده دیدیم با صاحبش بازی می‌کرد، ماچ می‌کرد، دست می‌داد. شیر آبی دیدیم که او را هم تعلیم داده بودند؛ به فرمان صاحبش بود، هرچه می‌گفت: می‌کرد. مثل این‌که زبان می‌فهمد.

آکواریوم را گردش کردیم بیرون آمدیم از پایین کنار دریا رفتیم. دیگر از کوچه بالا نرفتیم. کوچه پایین به دریا نزدیک، کوچه بالا مرتفع است و مثل دیواری در طرف مقابل دریا دیده می‌شود. از آن بالا مردم ما را تماشا می‌کردند یعنی از کنار کوچه بالا ایستاده بودند نگاه می‌کردند. خیلی مرتفع است. بعضی جا‌ها هم از کوچه بالا به کوچه پایین پله دارد که مردم می‌روند و می‌آیند. در کنار دریاچه‌ها دختر و پسر بازی می‌کردند ریگ پاک صاف بود خواستیم تماشا کنیم، پیاده شدیم از روی ریگ‌ها که می‌غلطیدند و از زیر پا در می‌رفتند سرازیر شدیم، مردم هم از اطراف که ما را دیدیند رو به این نقطه گذاشتند. دختری بود گردن‌کلفت پاچه‌ها را بالا زده بود با دو سه دختر کوچک‌تر در کنار [ساحل]توی آب می‌رفتند بازی می‌کردند. آن دختر گردن‌کلفت خوشگل و چاق و ملوس بود. گیسو‌های طلایی او پریشان به دوش او ریخته بود. ساق پُر سفید و لطیفی داشت. او را تماشا می‌کردیم، اما ازدحام مردم نگذاشت. حاکم شهر هم با لباده بلند مخمل آن‌جا ایستاده بود. لابد [ناچار]برگشتیم از سینه کشتی به زحمت بالا می‌آمدیم. مردم همه به اجماع زور آورده بودند بالا، با بالاپوش رسمی مخمل خود را می‌کشید بالا. در این بین پای ادیب در رفت به حاکم خورد حاکم به مردم، خنده در گرفت. امین‌السلطان هم بود، عزیزالسلطان نبود. دوباره به کالسکه نشسته راندیم.

در ساعت هشت حاکم آمد، تمام ملتزمین هم؛ امین‌السلطان، اعتمادالسلطنه، صدیق‌السلطنه، امین‌خلوت و سایر همراهان لباس رسمی پوشیده حاضر بودند خیلی جلوه داشت. قبل از رفتن یک جواهری آمد، به قدر هزار لیره، انگشتر، دست‌بندِ ساعت‌دار و ... از او خریدم، بعد در ساعت هشت من و امین‌السلطان و حاکم ساسون توی کالسکه نشستیم، همراهان هم در کالسکه‌های خودشان نشستند و راندیم. خلی رفتیم و دور زدیم تا رسیدیم به خانه حاکم. شهر را هم تمام چراغان کرده بودند.
وارد عمارت شدیم، این عمارت را ژرج انگلیس در قدیم ساخته است، عمارت عالی است. اول داخل اطاق بزرگی شدیم، که زن زیادی آن‌جا ایستاده بودند، یک دختر خوشگلی گیس‌هایش را ریخته بود، نقل داشت، زن‌های دیگر هم خوشگل بودند. از آن‌جا گذشته اطاق به اطاق، دالان به دالان گذشتیم، این عمارت قدیم است، اطاق زیاد بزرگ ندارند، تمام چراغ‌های اطاق الکتریسیته است. توی این اطاق‌ها و دالان‌ها تمام سرباز ایستاده بود...، از دو طرف صاحب‌منصب نظامی هم در این اطراف بود حاضر بود، از اطاق‌ها گذشتیم، داخل اطاق بزرگی شدیم که میز شام چیده بودند، اطاقش به وضع و طور‌های قدیم است که وضعش را نمی‌توان نوشت، جور غریب طاق زده‌اند، یک چهل‌چراغ بسیار گنده بزرگی از وسط این تالار آویزان کرده بودند، خیلی بزرگ بود، اما کهنه بود و بد، به قدر یکصدوبیست نفر در سر این میز شام دعوت داشتند، رفتیم سر میز باز دعا را مختصرا یک مردی خواند و نشستیم.
دست راست من ساسون نشسته بود و دست چپ من مِر حاکم زیردست ساسون، ملکم‌خان و اعتمادالسلطنه، عزیزالسلطان، ایرانی‌ها همین‌طور تا پایین، سمت مر حاکم هم امین‌السلطان و مجدالدوله، امین‌خلوت و سایرین نشسته بودند. چند میز هم روبه‌رو بود که دورش مردم نشسته بودند، عزیزالسلطان به سلامت اعتمادالسلطنه شام‌پنی [شامپاین]خورده بود خیلی خوشمزه بوده است و مردم همه خندیده بودند، دست زده بودند و خوش‌آمد گفته بودند.

خلاصه شام خوردیم و مر برخاست و نطقی کرد و ما هم جواب دادیم، ملکم‌خان ترجمه کرد و از سر شام برخاستیم و آمدیم به اطاق دیگر قدری راحت کردیم، دست و رویی شستیم بعد با همان تشریفات تجملات آمدیم ‌
بیرون از عمارت. باغی بود چراغان کرده بودند، زن زیادی از دو سمت ایستاده بودند، از میان آن‌ها گذشتیم و هورا کشیدند. رفتیم داخل یک عمارت دیگری شدیم که آن هم جزء همین عمارت است. این عمارت سابق بر این طویله این عمارت بزرگ که شام خوردیم بوده است بیست سال است که از طویلگی موقوف داشته جای کنسرت و رقص بال [باله]قرار داده‌اند، یک جای بزرگ گردی است دو مرتبه [طبقه]، طاق چوبی دارد، یک اُرگ بزرگ هم این‌جا است که در وقت رقص و کنسرت این ارگ را می‌زنند. این عمارت و آن عمارتی که شام خوردیم هر دو ارثا متعلق به ملکه بوده است.
ملکه در اول دولت که آمده بوده است به برایتون خیلی به او بی‌اعتنایی کرده‌اند او هم بدش آمده است گفته است دیگر این شهر نمی‌آیم و قدغن کرده است که اولادش هم به این شهر نیاید و این دو عمارت را هم به اهالی شهر بخشیده است، آن وقت هم این شهر محل اعتنا نبوده است، بعد از آن‌که این عمارت را ژرج این‌جا ساخته است یواش یواش محل آباد خوبی شده است.

خلاصه در این عمارت هم زن و مرد زیادی ایستاده بودند. رفتیم، صندلی بزرگی برای ما گذارده بودند، برای همراهان صندلی گذارده بودند، ابتدا ایستاده لرد مِر اجازه خواست، نایب‌الحکومه با زلف مصنوعی خطبه مفصلی خواند ما هم جوابی دادیم، ملکم‌خان ترجمه کرد. بعد روی صندلی‌ها نشستیم، امین‌السلطان، عزیزالسلطان و سایر هم نشستند، اعتمادالسلطنه [و]صدیق‌السلطنه از سر شام رفتند منزل این‌جا نیامدند و خیلی خبط کردند چراکه این‌جا خیلی تماشا داشت.

شروع کردند به زدن موزیک، اسباب بندبازی هم آویزان کرده بودند. ابتدا یک دختر بسیار خوشگل مقبولی به سن چهارده سال زلف‌های افشان از این طرف و آن طرف ریخته که اسمش جلال‌الدین و از اهل ینگ دنیا و اصلا یهودی است، لباس چسبان بسیار خوب قشنگ مقبولی پوشیده بود که ران و... پیدا بود آمد رفت بالا بنا کرد به بازی کردن و معلق زدن، حقیقت کار‌هایی که کرد به عقل راست نمی‌آمد؛ بالا رفت، یک ور شد، خلاصه بازی‌های خوب و حرکات عجیب کرد، آخر تاب خورد و تاب خورد یک طنابی این طرف از بالای طاق آویزان کرده بودند و یک مردی نگاه داشته بود، در بین تاب خوردن پنج ذرع مانده به این طناب پرید و این طناب را گرفت، در آن طناب هم بازی‌های خوب کرد و آمد پایین. بعد یک مردی آمد که لباس قرمزی پوشیده بود و تمامش را پولک دوخته بود و برق می‌زد. این مردکه مثل مار همین‌طور به خودش می‌پیچید و چرخ می‌خورد مثل جانور سرش را می‌آورد لای پایش، پایش را می‌زد، بدنش حالت موم را داشت. موم را نمی‌توان این‌طور در دست حرکت داد و گرداند، خیلی معرکه بود! بعد دو نفر دیگر آمدند که معلق می‌زدند و یکی از آن‌ها آلزاس لورنی بود. این دو نفر هم کار‌های غریب می‌کردند؛ اول یک میزی آوردند که پایه‌هایش یک ذرع بود و به قدر کرسی‌های زنانه بود، اول از روی او یک معلق زد روی مچ دست خودش بعد سه معلق دیگر زد، بعد دو کرسی روی هم گذارد و معلق زد، همین‌طور تا هشت کرسی روی هم گذارد که هشت ذرع ارتفاع داشت، از آن بالا وارو می‌زد روی مچ خودش بعد هفت معلق دیگر هم می‌زد، خیلی کار غریبی بود و تعجب داشت که مچ این مردکه عیب نمی‌کند!

بعد سه نفر آمدند که خودشان را به ترکیب ژاپنی‌ها درست کرده لباس ژاپن پوشیده بودند؛ ابتدا بازی گلوله‌بازی کردند، هر کدامی چهار گلوله در دست داشتند، و به هوا می‌انداختند و گلوله‌ها متصل در هوا بود و معلوم نبود که در دست این‌ها باشد، خیلی غریب بود. بعد یکی از آن‌ها چند کبوتر آورد عادت داده بود که ول کند و بعد بیاید روی دیو جامه که به سرش مثل چتر می‌زد بنشیند. کبوتر‌ها را ول کرد، یکی دو تا آمدند نشستند، باقی دیگر نیامدند و رفتند مرتبه‌های [طبقه‌های]بالا که زن‌ها بودند روی ستون‌ها نشستند و خیلی اسباب خفت مردکه شد.

بعد باز همین سه نفر کاردبازی غریبی کردند، کارد‌های بزرگ مثل کارد‌های مطبخ به آن بزرگی و تیزی آوردند، هر کدامی سه چهار کارد در دست گرفتند و بنا کردند به هوا انداختن. متصل کارد‌ها را به هوا می‌انداختند و می‌گرفتند و دست‌شان هیچ نبود، خیلی چیز تماشایی است و دیدنی، بعد بنا کردند این کارد‌ها را به هم انداختن، دور ایستادند هی کارد‌ها را به هم انداختند. کارد‌ها [را]به یک جلدی می‌گرفتند و می‌انداختند که متصل کارد‌ها روی هوا بود و بازی عجیبی بود.

هوای این‌جا خیلی گرم بود، جمعیت زیاد بود، تمام منفذ‌های این‌جا را هم گرفته بودند، شام هم خورده بودیم، کم مانده بود احوال‌مان به هم خورد. خوب شد که بازی‌ها تمام شد، برخاستیم، دختر بندباز که با لباس رسمی خودش را پوشیده بود آن‌جا ایستاده بود آواز کردیم آمد جلو قدری با او حرف زدیم از نزدیک هم که او را دیدم خیلی خوشگل و خوب بود، آن دو نفر که هم بازی می‌کردند و وارو می‌زدند آن‌ها را فرستادم آوردند قدری هم با آن‌ها حرف زده، سوار شده آمدیم منزل قدری راحت کرده خوابیدیم."

منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدین‌شاه در سفر سوم فرنگستان، کتاب دوم، به کوشش دکتر محمداسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها، تهران: مرکز اسناد ملی، ۱۳۷۱، صص ۱۵۷-۱۶۴.

به نقل از entekhab.ir


امیر تهرانی
ح.ف

شهرهای قدیم ایر ان سر از خاک بر می آورند اگر...


گزارشات اخیری که بدست من رسیده حاکیست:
...شواهد بدست آمده در عملیات نجات‌بخشی آثار تپه اشرف احتمال وجود گورستان اشکانی را در یکی از کهن‌ترین نقاط شهری اصفهان تایید کرد،

 اما بنا به گفته جعفری‌زند،  بخشی از تدفین قربانی اسب زیر خیابان است و هیات کاوش به دلیل امکانات مالی و مساله خیابان مشتاق نمی‌توانند کاوش این تدفین آیینی را ادامه بدهند. 

تدفین اسکلت تازه پیدا شده نیز از زانو به پایین زیر پیاده رو قرار گرفته و در عمل نجات بخشی کامل این شواهد و آثاری که به احتمال قریب به یقین در مجاورت آن‌ها قرار گرفته را مشکل کرده است.


سرپرست هیات باستان شناسی تپه اشرف در خصوص تدفین اسکلت کشف شده یادآور شد: در این تدفین صورت به طرف شرق روی کتف چپ گردانده شده و همین نشان دهنده این است که با یک تدفین مهرپرستی رو به رو هستیم.

پشت به خورشید

او توضیح داد: قسمت اعظم امپراتوری اشکانی پیرو آیین مهرپرستی بودند، در دوره‌های تاریخی پیش از اشکانی، تدفین صورت به طرف طلوع خورشید دیده شده است، اما مساله این است که، چون همراه این اسکلت و در کنار آن لایه سفال‌های اشکانی وجود دارد به احتمال این اسکلت مربوط به دوره اشکانی است.

به گفته این باستان شناس اسکلت تازه کشف شده در وضعیت مناسبی قرار گرفته و قرار است توسط استخوان‌شناس بررسی و گزارش نهایی اعلام شود همان طور که بقیه یافته‌های این فصل کاوش تاکنون در اصفهان دیده نشده، کشف تدفین مهری این اسکلت برای تاریخ اصفهان دریچه‌ای را برای شناسایی بهتر دوره اشکانی باز کرده است.

سرپرست هیات کاوش تپه اشرف اصفهان با تاکید بر ضرورت ادامه کاوش در زیر پوست خیابان مشتاق دوم گفت: اگر مسئولان یک مقدار توجه کنند، مساله تدفین یک موضوع منحصر به فرد است که در شهر اصفهان پیدا شده و بسیار برای تاریخ اصفهان با اهمیت است. درست است که این اسکلت می‌تواند زیر خیابان محفوظ بماند، اما فردا اگر فاضلاب این خیابان اشکال پیدا کرد و با اتفاقاتی از این دست مجبور به خاکبرداری بزرگی شوند آیا این اطمینان وجود دارد که تمام این شواهد از بین نرود؟!

او با بیان این پرسش که چگونه می‌تواند شواهد کشف شده از تاریخ باستانی اصفهان برای مسئولان امر بی اهمیت باشد ادامه داد: این اسکلت، تنها اینجا نیست و ما با یک گورستان و تعداد زیاد تدفین اشکانی روبه رو هستیم؛ بنابراین یک موقعیت بزرگ برای اصفهان است که در سرتاسر جهان شناخته شده است.

او معتقد است شواهد تاریخی بدست آمده نه تنها برای اصفهان بلکه برای مرکز و قلب فلات مرکزی ایران با اهمیت است، بدین جهت روی صحبت او با مسئولان و متولیان میراث فرهنگی کشور و اصفهان این است که در این باره دست کم در موقعیت پیش آمده، گسترش کاوش‌ها در کف خیابان مشتاق را جدی بگیرند.

او با بیان اینکه در تپه اشرف هم آثار معماری هم تدفین و هم آثار تزئینات وابسته به معماری پیدا شد، افزود: دیگر چه چیزی مهم‌تر از این باید وجود داشته باشد که مسئولان را متوجه خیابان مشتاق، تپه اشرف و تپه جی بکند.

سه نوع تدفین

به گفته جعفری زند در عملیات نجات بخشی اخیر در شمال تپه اشرف سه نوع تدفین اشکانی یافت شد؛ 

یکی دخمه‌ای (ایجاد محفظه برای نهادن جسد) که تمام سطح آن به دلیل تعریض خیابان با لودر از بین رفت،

 دیگری گورخمره‌ای،

 و آخرین یافته، تدفین مستقیم در خاک و به جانب طلوع خورشید.

 این یافته‌ها در راستای یکدیگر و در حاشیه خیابان مشتاق کشف شد. 


علاوه بر تدفین‌ها آثار یک کارگاه عصاره گیری انگور، کارگاه ذوب فلزات، سکه اشکانی، یک چاه ساسانی و دو چاه اشکانی (تصفیه خانه) نیز در این عملیان نجات بخشی کشف شده است.


تپه تاریخی اشرف در شرق اصفهان و در کرانه زاینده رود قرار دارد. یافته‌های این تپه تاریخی در شهر اصفهان مربوط به دوران هخامنشی تا قرن دوازدهم هجری قمری است و از این جهت این تپه باستانی اهمیت زیادی در روشن شدن ابعاد تاریک تاریخی شهر اصفهان دارد.

در شش فصل گذشته کاوش تپه اشرف، یک سکه ساسانی و سفال‌های مربوط به قرن سوم پیش از میلاد (سلوکی و اشکانی) به دست آمد.

خبر گزاری ایسنا ۵ مرداد ۱۳۹۹


یگ کزارش شخصی

پدرم که روح پاک و بلندش غرق در آرامش الهی باد تعریف می کردند که در دوران پهلوی اول شاگردان مدرسه هدایت را همراه با اموزگاران به محوطه بازی در امتداد جاده شهر ری برده بودند. بچه مشعول بازی بودند که یکی دانش آموزان نزد من آمده و گزارش داد که در حال دویدن پایش به درون حفره ای فرورفته و روزنه ای پیدا شده است. همراه با یکی از آموزگاران به سراغ روزنه رفته و با میله ای در ان به جستجو پرداختیم که ناگهان روزنه باز تر شده و فروریخت. بعد از فرو نشستن گرد وخاک پله کانی نمودار شد و ما پائین رفتیم . در زیر زمین یک کارگاه طلا سازی بود با وسایل طلا سازی و حتی مقداری النگو و انگشتر و زیورآلات که به دیوار آویزان بود. احتمال دادیم که در اثر زلزله در زیر خاک مدفون شده باشد.

متاسفانه آموزگاران اعلام کردند که جرئت گزارش راندارند چون هرچه بگویند که هر آنچه یافت شده همبن بوده سیستم دیکتاتوری تامینات پهلوی آنرا نخواهد پذیرفت و بدنبال بقیه اش می گردد. به همین دلیل آنرا رها کرده و محل را ترک نمودیم.


امیر تهرانی

ح.ف


مزار ایر ج، سلم و تور فرزندان فریدون شاه باستانی ایران در شهر ساری

پایتخت منوچهر در شاهنامه
بنابر مندرجات شاهنامه فردوسی، پایتخت منوچهر در آمل طبرستان بوده است. بر ای تایید این مطلب محققان به شعری استناد می کنند که فردوسی از زبان زال فرزند سام نریمان که به پدر گفته بود:

پایتخت منوچهر در شاهنامه 

بنابر مندرجات شاهنامه فردوسی، پایتخت منوچهر در آمل طبرستان بوده است. بر ای تایید این مطلب محققان به شعری استناد می کنند که فردوسی از زبان زال فرزند سام نریمان که به پدر گفته بود:


مرا گفت بر دار آمل کنی از آن به که آهنگ کابل کنی بود


هم چنین مشخص شده که سام با سپاه از آمل عزم نبرد با مهراب کابلی می شود:


سوی بارگاه منوچهر شاه               به فرمان او برگرفتند راه

منوچهر چون یافت زو آگهی         بیاراست دیهیم شاهنشهی 

ز ساری و آمل برآمد خروش       چو دریای سبز اندر آمد به جوش 

ببستند آئین ژوپین وران             برفتند با خشتهای گران 

سپاهی که از کوه تا کوه مرد         سپر در سپر ساخته سرخ و زرد

ابا کوس و با نای روئین و سنج      ابا تازی اسپان و پیلان و گنج 

ازین گونه لشکر پذیره شدند         بسی با درفش و تبیره شدند

چو آمد به نزدیکی بارگا ه              پیاده شد و راه بگشاد شاه

چو شاه جهاندار بگشاد روی        زمین را ببوسید و شد پیش اوی 

منوچهر برخاست از تخت عاج       ز یاقوت رخشنده بر سرش تاج


در شاهنامه منوچهر پسرش نوذر را به نزد سام نریمان فرمانده لشکر ایران می‌فرستد و نوذر به سام پیام می‌دهد که به سوی بارگاه منوچهر برود و نوذر می‌پذیرد و با لشکر ایران به سوی بارگاه می‌رود و منوچهر که از آمدن سام و نوذر به بارگاه مطلع می‌شود دیهم شاهنشهی را می‌آراید و از ساری و آمل خروش بر می‌آید. سام نریمان به نزد منوچهر می‌آید. بنابراین ابیات تختگاه منوچهر ساری یا آمل طبرستان بوده‌است.


مزار ایرج ، تور و سلم

بنابر گزارش کتاب تبرستان پیش از اسلام و به نقل از میر ظهیر الدین مرعشی در کتاب تاریخ مازندران، رویان  وقتی منوچهر شاه باستانی به کین خواهی نیای خود ایرج بر  خواست  سلم و تور را که بر ادران ایرج بودند و باعث قتل او شده بودند بکشت و اجساد آن دو را در کنار جسد ایرج در زیر سه گنبد جامع ساری قرار داد.

این جامع بر روی آتشکده ای متعاق به پیش از اسلام بوده و در زمان هارون الرشید بدست عامل او یحیی  این مکان به مسجد تبدیل شد و در زمان اسپهبدان آنرا مرمت کردند.


امیر تهرانی

ح.ف

تکرار


اقدامات منوچهر


خداوند شمشیر و زرینه کفش

فرازندهٔ کاویانی درفش

فروزندهٔ میغ و برنده تیغ

بجنگ اندرون جان ندارم دریغ

گه بزم دریا دو دست منست

دم آتش از بر نشست منست
۹
بدان را ز بد دست کوته کنم

زمین را بکین رنگ دیبه کنم

گراینده گرز و نماینده تاج

فروزندهٔ ملک بر تخت عاج

ابا این هنرها یکی بنده‌ام

جهان آفرین را پرستنده‌ام

همه دست بر روی گریان زنیم

همه داستانها ز یزدان زنیم

کزو تاج و تختست ازویم سپاه

ازویم سپاس و بدویم پناه

براه فریدون فرخ رویم

۱۰۰ نکته در باره حمله مغول به ایران(۱۴): آثار ویرانگر حملات مغول به ایران(۱)

ادامه از نوشتار پیشین


آثار مخرب حمله مغول به ایران 

مغول سه لشکرکشی خونبار و وسیع به ایران داشت که بنیاد یکی از پیشرفته ترین تمدنهای عصر را بر باد داد. سرانجام نیز این لشکرکشی‌ها به تشکیل حکومت ایلخانان مغول در ایران منجر شد.
لکن باید توجه داشت که حمله مغول بیش از خسارت‌های اقتصادی، صدمات فرهنگی و روحی بر جامعه ایر انی وارد ساخت

مغول‌ها بر ایران مسلط شدند بدون آنکه ایدئولوژی جدیدی با خود آورده باشند. در حقیقت آنان از لحاظ فر هنگی آنقدر عقب مانده بودند که خود در همان سالهای نخست متوجه این موضوع شدند.


در حمله های مراکز علمی و فرهنگی از جمله کتابخانه‌های بسیاری سوزانده و ویران شد. کتابخانه های ری و نیشابور با هزاران جلد کتاب خطی نفیس و کتابخانه های دیگر در شهرهای بزرگ بسیاری از بین رفت‌
به دنبال این مصیبت ، مراکز رشد و پرورش فکری منهدم شد و پویایی جامعه رو به افول گذاشت. بر خی عرفانها و طر ز تفکر ات افر اطی غلط بجای فرهنگ پویا رشد کرو و مردم را به گوشه انزوا و انزوا گرایی برد.

هم چنین حملات مغول کاهش جمعیت را در پی داست و از آن مصیبت بار تر به اسارت گرفتن و فرستادن صنعتگران ایرانی به مغولستان بود که در نهایت باعث رکود اقتصادی در ایران گردید .

در این میان قنات‌ها و آبراهه‌هایی که در طول قرن‌ها ساخته‌شده‌بودند، تخریب و همین سبب رکود کشاورزی شد. خوشبختانه در جریان حملهٔ های مغول شماری از دانشمندان که در این حمله جان سالم بدر برده بودند، به مناطق امن مانده از این حمله مانند آسیای صغیر و هند مهاجرت کردند.
همچنین از اثرات دیگر آن رونق تجارت بین ایران، چین و کشورهای غرب ایران بر اثر ایجاد دولت واحد مغول و امنیت راه‌ها بود.


امیر تهرانی 

ح.ف


ادامه دارد...

در جستجوی محل تولد و پایتخت حکومتی فر یدون شاه باستانی ایران



لاریجان محل تولد فریدون شاه باستانی ایر ان است
لاریجان یکی از بخش‌های شهرستان آمل است که در استان مازندران  قرار دارد.در حقیقت لاریجان جنوبی‌ترین ناحیه استان مازندران به شمار می آید که در دامنه‌های شمالی رشته کوه البرز قرار گرفته‌است. از امتیازات لاریجان این است که کوه دماوند نیز در این منطقه قرار داشته و راه‌های صعود به آن در لاریجان جای دارد.لاریجان یکی از شهرها و منطقه‌های تاریخی و باستانی ایران است که تجربه های تاریخی فراوان داشته است.

اردشیر برزگر نویسنده تاریخ تبرستان پس از اسلام در بخش یکم جلد دوم از این کتاب از تاریخنگاران تبرستانی نقل می کند که لارجان(لاریجان) از کهنترین مناطق مازندران است و فریدون شاه باستانی ایر ان در ده ورکه در لاریجان بدنیا آمد، که در آنجا مصلی و مسجد است.


وی از قول مشیر الدوله پیر نیا در تاریخ ایر ان  باستان، لار و لارجان را نهمین استان از تقسیمات کشوری دوره انوشیروان دانسته که به سنجان و یا شنجان معروف بوده است.


علاوه بر جادبه های طبیعی ف اوان، لا یجان یکی از مناطق اسطورهٔ ایران نیز می‌باشد. لاریجان علیرغم اینکه در استان مازندران است اما آب و هوایی چهار فصل دارد و برای ییلاق بسیار مطلوب است

لاریجان دارای دو شهر رِینه، گزنک به مرکزیت گزنک است که دارای ۷۳ روستا و آبادی است و از دو دهستان بالا لاریجان و پائین لاریجان تشکیل شده‌است.

دهستان بالای لاریجان شامل مناطق زیر است:
وانا، گزنک، کنارانجام، بایجان، آبگرم، گرنا، نوا، گیلاس، نیاک، آ ب اسک، ایرا، امیری، پلور، زیار  و لاسم و کتل امامزاده هاشم.

دهستان پائین لاریجان نیز شامل مناطق زیر می باشد:
 پنجاب دلارستاق و نمارستاق که مشتمل بر هفده روستا می‌باشد که به هفده بلوک معرف است و به دو قسمت شمالی وجنوبی تقسیم گردیده‌است. قسمت شمالی شامل روستاهای: سوا، امره‌، اتاق سرا، شیخ‌محله، پلریه، کلری، کفا، نمار و دیوران منطقهٔ خوش‌منظرهٔ دریوک و قسمت جنوبی نمارستاق شامل: نسل، دره‌کنار، نیزه (علی‌آباد)، حسن‌آباد، امامزاده عبدالمناف، کردچالک و روستای خوش‌منظرهٔ فیس (ارتفاع از سطح دریا ۲۳۵۰ متر است).

همان طور که می بینیم مشخص نمودن ده ورکه محل تولد فریدونشاه در لاریجان نیاز به نقشه قدیمی دارد.
از مناطق قدیمی شناخته شده لا یجان می توان به مناطق و مکانهای زیر اشاره نمود:
قله دماوند ،رودخانه هراز، قبر ضحاک،نقره سر، غار اب اسک، استله سر،کاعون، پاشوره، قله دوبرار لاسم، امامزاده هاشم،کوه کرنا،رود پنجاب، استراباکو، دشت سنگسسری هاآبشار شاهان‌دشت آبشار امیری آبشار آب مراد دشت و آبشار دریوک دریاچه ساهون‌

محل ظهور و حکومت فریدون
فردوسی بزرگ در ار تباط با پایتخت حکومتی ف یدون شاه باستانی ای ان درشاهنامه می گوید:

از آمل گذر سوی تمیشه کرد

نشست اندر آن نامور بیشه کرد


کجا کز جهان گوش خوانی همی

جز این نیز نامش ندانی هم

پس جریان به این صورت بوده که فریدون ابتدا در آمل بسر می برده و سپس تختگاه حکومتی خو د را در تمیشه بر پای کرده است.

تَمیشَه یا تمیشه بانصران
 این شهر در منابع عربی به آن طمیس و طمیسه نیز گفته‌ شده و یکی از شهرهای باستانی و تاریخی مهم در خطه طبرستان بوده که امروزه خرابه‌های تاریخی بجا مانده از آن در نزدیکی روستای سرکلاته خراب‌شهر از توابع شهرستان کردکوی واقع می‌باشد. تمیشه در عصر ساسانیان نیز شهری آباد بوده است.

در اسطوره‌های ایرانی، تمیشه اقامتگاه فریدون پادشاه آریائیان خوانده شده‌است. ضمنا در منابع آمده‌است که خسرو انوشیروان ساسانی به آن شهر رفته و مدتی را در آنجا گذرانده و دستور وسعت شهر و ساخت بارو و دیوار دفاعی تمیشه را به جهت جلوگیری از یورش‌های تُرکان و قبایل شرقی داده‌است.

تمیشه شرقی‌ترین شهر طبرستان و در مرز طبرستان و گرگان بوده‌است. ابن رسته تمیشه را نخستین شهر طبرستان از مشرق معرفی کرده و خسرو انوشیروان ساسانی را بنا کننده شهر خوانده و از دیوار تمیشه که میان طبرستان و گرگان کشیده شده و مسجد جامع و جمعیت فراوان شهر یاد کرده‌است.

پژوهشگران بر این باورند که به دلیل وجود رشته کوه‌های البرز ورود نیروهای مهاجم  به خطه طبرستان و گیلان تقریبان میسر نبوده است و لذا تنها راه دسترسی و مدخل ورود تازیان و دیگر نیروهای مهاجم تنها از طریق راهی بود که از سرزمین قومس  به جرجان (گرگان) می‌رسیده که امروزه به گردنه «خوش ییلاق» مشهور است.

تمیشه و بوته تمشک
واژه تمیشه برگرفته از نام دانه و بوته تمشک است. لغتنامه دهخدا ذیل واژه «تمیش» آورده‌است که در شماری از نواحی شمالی ایران چون آمل و تالش و گرگان رود به تمشک، «تمیش» یا «تمیش بور» گفته می‌شود. در دائره المعارف فارسی نیز تمیش به معنای بوته آمده‌است. در گویش طبری منطقه، واژه «تمشکلو» به معنای تمشک است که گیاهی پیچکی و خاردار است و بدان «لَم» (Lam) نیز گفته می‌شود و هنوز مناطقی با نام «تمِشه» و «تمِشی» و «تمیشی» در پیرامون منطقه تمیشه مورد نظر وجود دارد که این نامگذاری‌ها احتمالاً به دلیل وفور بوته زارهای تمشک در آن حوالی است.

خندق اسپهبد فرخان

این شهر که در نزدیکی گرگان بوده، با ساری شانزده فرسنگ فاصله داشت. تمیشه (طمیشه – طمیش) شهری بود در جوار غربی خندقی که به امر اسپهبد فرخان برای بازداشتن تُرکان از هجوم به قلمرو او حفر شده بود.
 ابن فقیه در ذکر تمیشه و دربند آن در البلدان نوشته‌است «نخستین شهر طبرستان از سوی گرگان طمیش است و آن در مرز گرگان افتاده‌است و دروازه ای کلان دارد که هیچ‌یک از طبرستانیان نتوانند از آن جای بیرون آیند و به گرگان شوند جز از همین دروازه زیرا دیواری از آجر و آهک از کوه تا دل دریا کشیده شده‌است آن دیوار را خسرو انوشیروان (۵۳۱ – ۵۷۸ میلادی) ساخت تا تُرک را از تاراج طبرستان بازدارد.

"در طمیش خلق بسیار هستند …»

 و هم در بلدان آمده‌است که بلاذری گفته طبرستان را هشت خوره است. از آنها خوره ساری و آمل و … ارم خواست بالا و ارم خواست پائین و مهروان و اصفهبدان و نامیه و طمیش و … میان نامیه و ساریه و طمیش بیست فرسنگ است.

به گفته ابن اسفندیار تمیشه در دوران اسپهبدان دابویی طبرستان، نشستگاه ولیعهد طبرستان بود و پس از مرگ اسپهبد دادمهر، فرزندش خورشید که کودکی خردسال و ولیعهد وی بود به تمیشه رفت و عموی وی فرخان کوچک که حکومت طبرستان به وی تفویض شده بود تا رسیدن خورشیده به سن بلوغ در قصر اصفهبدان در ساری بر طبرستان شهریاری کرد.

نام این شهر در منابع سده‌های اولیهٔ اسلامی به شکل‌های طَمیس، طَمیسه، طمیش، طَمیشه، طمیسه و تمیشه آمده؛ و گاهی به شکل تمیشه هم در منابع قدیمی فارسی مورد استفاده قرار گرفته. در شاهنامه گفته شده که شهر تمیشه دومین پایتخت فریدون، پس از آمل، بوده‌است. در دورهٔ ساسانیان، انوشیروان در مشرق تمیشه دیوار آجری مار سرخ را ساخت تا از حملهٔ قبایل ترک به تبرستان جلوگیری کند.

در اسطوره‌ها و شاهنامه

بنای تمیشه را به فریدون پیشدادی نسبت داده‌اند. فردوسی تمیشه را تختگاه دوم فریدون پیشدادی خوانده‌است. ابن اسفندیار به نقل از شاهنامه آورده‌است: «فریدون پس از پیروزی بر ضحاک تمیشه را پایتخت کرد». 

ظهیرالدین مرعشی آورده‌است: «چون آفریدون پیر شد، مقام خود در تمیشه بساخت و این تمیشه … اکنون خرابه است و تمیشه کوتی می‌خوانند و هنوز اطلال و دمن آن در موضعی که بانصران می‌خوانند، ظاهر است.

واژه «کوت» در گویش طبری منطقه به معنی انباشته، انباشته شده و روی هم قرار گرفته می‌باشد. منظور ظهیرالدین مرعشی از «تمیشه کوتی» بنظر می‌رسد که خرابه‌های انباشته شده شهر بوده‌است.

پژوهشگران در ارتباط با نام «بانصران» (یا بانسرا یا بانوسرا) که امروزه منطقه ای مشتمل بر زمین‌های مسطح و کشاورزی است، معتقدند که این واژه شکل محلی واژه «بانوسرای» است که احتمالاً باید نام یکی از کاخ‌هایی باشد که اسپهبد خورشید برای یکی از زنان خود ساخته بود.

.ابن اسفندیار آورده‌است: «گرشاسف ایرانی در حمله ای به سرزمین‌های شرقی، فغفور چین (پادشاه چین) را با هشتاد پادشاه دیگر توسط نریمان به تمیشه نزد فریدون فرستاده بود
در مجمل التواریخ و القصص نیز دربارهٔ پایتخت فریدون آمده‌است: «پس به گرگان ببود، اول به زمین بابل بنشست، پس دارالملک به تمیشه بساخت و طبرستان».

منبع ویکیپدیا