هفت دشمن قسمخورده ایر ان(بخش دوم)
اسکندر مقدونی(۲)
درباره اسکندر قضاوتهای متفاوت و متناقض زیادی وجود دارد. امروزه مابین محققان اتفاق نظر وجود ندارد که اسکندر حتما فرزند فیلیپ ساه مقدونیه بوده است. این نخستین خدشه ایست که به کارنامه اسکندر مقدونی وارد می شود.
در ایران باستان به او لقب «گجسته» به معنای ملعون (در زبان پهلوی) داده بودند که حقا شایسته همین لقب نیز می با شد.بعد از اسلام برخی از نا اگاهان او را شخصیت قرآنی«ذوالقرنین» معرفی کردند که با توجه به متن آیات قرآن در این ارتباط این معرفی صد در صد نادرست بود. زیرا ذوالقرنین مورد نظر قران مردی مورد تایید الهی بوده که خداوند سبب ساز پیروزیهای او بوده است،
در حالیکه اسکندر مقدونی به شهادت تاریخ خود غربیها فردی همجنس باز، مشروب خوار حرفه ای و بی بند و بار بوده است.
متاسفانه برخی شاعران ما او را در «اسکندرنامه»ها ستوده اند و این خلاف حقیقت است. او از مقدونیه و یونان فقیر آن روز و به تحریک ارسطوی یونانی به ایر ان ثروتمند حمله کرد و این مهد تندن باستان را بهخاک و خون کشانید و ثروت این سرزمین را دزدیده و به یونان فرستاد.
البته خود فرصت نیافت و درمرز خاک ایران و در بدترین و ضع و حالت ممکن هلاک شد.
برخی علت مرگ او را هپاتیت می دانند که از بی بند و باریها و فساد اخلاقی او می توانست نشات گرفته باشد.
برخی دیگر از تاریخ نگاران مرگ او را انتقام ایرانیان از او می دانند که زهر در شرابش ریختند و به کامش زندگی را تلخ ساختند و در حقیقت شربت هلاک را بدین متجاوز خوراندند.
غرب همواره به ایران حسادت داشته است . حتی امروزه که خودشان غرق در ناز و نعمت هستند باز سخت ترین چهره خود را در برخورد با ایر ان و ایر انی نشان می دهند.
در آن ایام شکوه و عظمت کشور ایران چشم غربیهای فقیر و مسکین را خیره می ساخت. و زمانی که اسکندر گجسته بر سر کار آمد و متوجه شد که ضعف بر ارکان حکومت هخامنشی سایه انداخته شمشیر به مشت و توبره به پشت در حالی که یک پایش گیوه بود و پای دیگرش برهنه به ایر ان حمله کرد.
ادامه دارد
هفت دشمن قسم خورده ایران(بخش یکم)
اسکندر نخستین متجاوز به خاک ایران
اسکندر پسر فیلیپمقدونی حکمران مقدونیه بود. از همان دوران نوجوانی حس جاه طلبی و بی رحمی در او جان گرفته بود.در ضمن شاگرد ارسطو نیز بود و ارسطو هر صبح و شام و مدام فکر جهانگیری و پخش فر هنگ یونانی را در ذهن اسکندر می دمید. (علیرغم اشغال ایران توسط اسکندر فرهنگ و فلسفه یونان به مدت هفتصد سال در ایر ان پا نگرفت. چون کتاب مذهبی ایر انیان یعنی اوستا آموزش فرهنگ و دانشها خارج از محدوده ا و ستار ا ممنوع ساخته بود. بنابراین نه فلسفه و نه منطق و نه ریاضیات و نه کیهانشناسی و نه حتی طب یونانی در ایران رواج پیدا نکرد.
ولی آرزوی ارسطو ۷۰۰ سال به بعد با اشغال ایران توسط سپاهیان زور گوی عرب صورت گرفت . آنان بر ای غارت ثروت ایران آمده بودند و و قتی ایر انیان از آنان پرسیدند که آیا فرزندانشان می توانند به مدرسه رفته و در س بخوانند با آنکه خود عربها اغلب بی سواد بودند ولی از پرسش ایر انیان یکه خوردند.
در پاسخ به ایرانیان آنان گفتند که طبق دستورات قرآن و پیامبر اسلام آموزش و در س خواندن بر ای همه لازم است . در پی این اجازه ایر انیان که فرزندانشان طبق فرمان سلطنتی ساسانی از تحصیل محروم شده بودند و طبق اوستا نیز دانش آموزی خارج از چهار چوب ان کتاب غدغن بود به آموزش فرزندان خود همت گماشتند..
بدین ترتیب بود که در سرزمین ایران و از قرن اول هجری به بعد ستارگا ن در خشانی همچون فارابی، ابوریحان بیرونی، خوارزمی بنیانگزار علم جبر، محمد زکریا رازی، ابن سینا ، خیام ، خواجه نصیر الدبن طوسی و حتی شاعران نامدارای همچون فردوسی ، خاقانی ، ناصر خسرو، نظامی ، سعدی ، حافظ و مولانا جلال الدین محمد ظهور کردند.)
اسکندر بیست ساله بود که پدرش به قتل رسید . برخی منابع این کار را را به اشارت حکومت هخامنشی می دانند.
پس از کشنه شدن فیلیپ اسکندر بجای او بر تخت نشست و خود را پادشاه مقدونیه و یونان نامید
از بخت بد حکومت هخامنشیها در آن زمان ضعیفترین دوران خود را میگذراند و داریوش سوم با کمک یک یونانی بنام باگوس که خواجه یونانی حرمسرا ی شاه بود به سلطنت رسیده بود.باگوس در حقیقت این کار را بر اساس نقشه ای کشیده بود و می خواست خود همه کاره دربار هخامنشی باشد.
داریوش سوم یا " دارا"
داریوش سوم معروف به "دارا " بااین تصور که با مرگ فیلیپ دیگر خطری حکومت او را تهدید نمی کند سر در لاک خود فرو برد و به تحولاتی که در مقدونیه و یونان می گذشت بی تفاوت ما ند
البته اسکندر نیز مشکلات خود را داشت و یونانی هااز پذیرش پادشاهی او سرباز زدند و اسکندر درگیر یک جنگ داخلی شد که با خشونت تمام آن را سرکوب کرد و مثلا ً در «تب» هیچ مردی را زنده نگذاشت.
بر اساس گزارشات و روایات تاریخی در بهار سال ۳۳۴ قبل از میلاد، اسکندر در حالی که «ایلیاد» هومر را میخواند سوار بر کشتی شد و به سمت شرق حرکت کرد، حرکتی که برای او در ظرف مدتی نه چندان طولانی مرگی دردناک و زجر اور به همراه داشت و اسکندر هیچ وقت از شرق برنگشت.
ادامه دارد
امیر تهرانی
ح.ف
یک جن گیری ناموفق تاریخی که در ایران انجام شد:
بیماری ناشناخته و زجر دهنده محمود افغان
در پی بی کفایتی و بی توجهی سلطان حسین صفوی و درباریانش نسبت به شکایت مردمانی که در سرزمین ایران بزرگ زندگی می کردند محمود افغان با راهنمایی یک شخصیت ناشناخته و مرموز بنام " میانجی" و یک نفر راهزن زرتشتی بنام کور سلطان که کینه ای دیرینه از ایرانیان داشت و از مسلمانان متنفر بود به ایران حمله نمود.
میانجی از هندوستان آمده بود و در کابل زندگی می کرد و محمود را از دوران نوجوانی تربیت کرده بود.
محمود همواره در حضور او دست به سینه می ایستاد و تا او اجازه نمی داد بر زمین نمی نشست.
فرمان او بالاتر از فرمان محمود بود.
کور سلطان که در غارتگریها و زدو خورد ها یک چشم خود را از دست داده بود در بی رحمی و قساوت نظیر نداشت دومین نفری بود که همیشه محمود را برای حمله به ایران تشویق می کرد.
پس ا آن که محمود کومت را در ایران غصب نمود دست به کشتار های عجیب بویژه از خاندان صفوی کرد.
محمود در پایان کار دچار جنون و دیوانگی عجیبی شد. گزارشات تاریخی می گویند که
دو واقعه براى محمود پیش آمد که باعث جنون و دیوانگى او گردید:
یکى شکست خوردن در جنگ کهگیلویه و دوم شورش مردم گز. کروزینسکی کشیش یسوعی که هجده سال در ایران بسر برده و دوسال آخر حکومت شاه سلطان حسین در اصفهان می زیسته و با در بار صفوی ارتباط بسیار نزدیکی داشت و پس از بر کناری شاه سلطان حسین توسط محمود افغان با افغانها نیز مراوده و رفت و آمد داشته گزارشات مفصلی از حوادث دو سال آخر حکومت صفوی و اشغال ایران توسط محمود افغان و اشرف افعان و سر انجام آنها تهیه کرده است.
او این گزارشات را برای کشیش مافوق خود ش در خارج از ایران بنام فلوریو ارسال می کرده و این شخص مافوق گزارشات را به دو سر سو نویسنده کتاب معروفی د ر این ارتباط ارایه کرده که در ایران توسط دکتر ولی الله شادمان به فارسی و تحت عنوان "علل سقوط شاه سلطان حسین" ترجمه شده است.
دو سر سو دو حادثه را علت های اصلی مرگ محمود افغان دکر کرده که در پس یک بیماری بر ق آسا و عجیب و مهیب بوجود آمده بود. یکی از این دو علت چله نشینی و اعتکاف چهل روزه محمود درون یک غار بود که به روش هندوان و با راهنمایی همان شخص ناشناخته هندی بنام " میانجی" انجام شد که از دوران نوجوانی مربی محمود بود. افغانها او را جادوگری هندی می دانستند و به قدر تهای جادویی او اعتقاد داشتند.
علت دیگر را دوسر سو شکست سنگین محمود از مردم یزد می داند که در محاصره این شهر بر او وارد شده و آنرا "خشم آسمانی " می دانست. به همین دلیل تصمیم به اعتکاف چهل روزه به روش هندوان گرفت.
پس از آن و وقتی که محمود از غار اعتکاف خارج شد جنون و خیالات بر او عارض شد .
گزارش دیگر حاکی از آن است که محمود در جنک کهگیلویه و بختیارى دچار ضربه شدید روحی شد. زیرا پس از سه ماه که او و سپاهیانش در برف و سرما گیر کردند وی ناچار شد با دادن تلفات زیاد به اصفهان بر گردد.
در این جنگ از آن همه سپاهى که همراه خود برده بود بیش از سه هزار سپاه برهنه و عریان باقى نماند و از همین روی بود که او پنهانى و شبانه وارد اصفهان شد.
البته و براى ترمیم دلهای پوکیده و در هم شکسته و سپاه ماتمزده خود ناچار شد بین آنان بخشش فراوان کند که البته اینکار نیز دلمردگی افغانان را از محمود زایل نکرد.
به همین خاطر محمود نا چار شد براى جبران این شکست تعدادی سپاه از قندهار و سبزوار و دره گز خواست.
گزارشات به شورش مردم گز نیز اشاره می کنند که شاید همان قیام مردم یزد باشد. هم چنین گفته شده سپاه محمود وقتى از قریه گز عازم شهر اصفهان بود، مردم گز چند نفر از آنها را کشته و اسباب و اثاثیه آنها را غارت نمودند. محمود از شنیدن این خبر خشمگین شد و خود بشخصه عازم تنبیه مردم گز گردید. از طرفى جمع زیادى از قزلباش براى مقابله با محمود به گز رفته و قلعه آنجا را مستحکم نمودند و لذا جنگ با افاغنه، منتهى بشکست و فرار آنها گردید.
مراسم جن گیری توسط کشیشان مسیحی
این و قایع محمود را به وحشتی کشنده فروبرد بطوریکه در بدنش ضعف و ناتوانى عارض شد و مغز و روحش دچار مالیخولیاى ترس روز افزون گردید که مانند خوره روح و جسم او را می خورد. مدارک تاریخی حاکیست چنان اضطراب عمیقی او را فرا می گرفت که خواب و خوراک از او سلب گردید و اندک اندک آثار جنون تمام عیار در او ظاهرشد .
گزارشات دیگری می گویند که بزرگان روحانی افغان براى شفا و نجات محمود او را چهل روز در چلهخانه نشانده و به کمک اسمی که خود آنرا اسم اعظم می دانستند به مداوای او مرداختند.
اما ضربه آسما نی کار خود را کرده بود و زمانی که محمود را از چله خانه بدر آوردند کار از کار گذشته بود . چون ا و مدام به هر در و دیوار که می رسید بیهوده سلام می کرد از سوی دیگر اهریمن اندیشه های بد او را وادار می کرد که بدون جهت دوستان و آشنایان را مورد سر زنش و توبیخ قرار دهد و حاضر نبود یک لحظه از نزد مرشدخود یعنی همان " میانجی" جدا شود.
دو سر سو یکی دیگر و شاید علت اصلی جنون محمود را واقعه دلخراش کشتار بیرحمانه شاهزادگان نو جوان و جوان و حتی پیر مردان صفوی می داند که او انجام داد و در یک روز دویست نفر ر ا سر برید و حتی به کودکان دوساله رحم نکرد..
یارانش این احوال را نشان کشف و کرامت او میدانستند و در پوشیدن جنون او سعى و کوشش فراوان بخرج میدادند تا اینکه چهل روز نیز بدین منوال گذشت و گاهى عاقل و زمانى دیوانه بود ولى روی هم رفته مرض رو بشدت مینهاد.
دوسر سو علت این کشتار را را فرا ر صفی میر زا فرزند و جانشین شاه سلطان حسین می داند که از دربار گریخته و به جای امنی رفته بود.
در مورد قتل عام خاندان صفویدگزارشات دیگر حاکیست :
" روزى در دیوانخانه قدم می زد که ناگهان آتش جنون درون او مشتعل شد و دستور داد که پسران و برادران و خویشان و اولاد ذکور شاه سلطان حسین را که در دیوانخانه بودند جمع کرده دست و پاى آنها را با کمربندشان بسته بیاورند. افغانان امتثال کرده و صد و پنجاه و نه نفر از اولاد شاه عباس که بعضى از آنها هم از زمان شاه سلیمان نابینا شده و دربند بوده، بحضور محمود آوردند.
محمود دستور داد از اول تا آخر آنها را گردن بزنند. جلادان بىایمان شروع بکشتار کردند. خواجه سرایان و خدمتگذاران گریبان چاک کرده میگریستند، شاه سلطان حسین نیز که حاضر بود بیش از همه فریاد و فغان مینمود. افتان و خیزان نزد محمود آمد و عهد و میثاق قدیم را بیاد او آورد و براى نجات نور دیدگان خود با گریه و زارى بپاى محمود افتاد و پیشانى بخاک مالید ولى اینهمه گریه و التماس مؤثر واقع نشد دو نفر از شاهزادگان خود را در آغوش پدر انداخته شاه صورت خود را بروى اولاد گذاشت و میگریست سلطان حسین گفت مرا بکش و این بی گناهان را نکش. عاقبت در دل سنگ و سخت محمود قدرى تأثیر کرد و بشاه سلطان حسین رو نمود که آنها را بتو بخشیدم ولى چه فایده که این بیگناهان از شدت ترس زهرهشان چاک شده و هر دو وفات یافته بودند."
دوسر سو می نویسد پس از اتمام این کشتار تشنج در وجود محمود عارض شد و بیماری و روزهای نابودی او از همان لحظه آعاز شد.
جن گیری از محمود توسط انجیل سرخ
دو سر سو نشانه های و حالتهای بیماری محمود را این گونه گزارش کرده است:
فلج نیمه بدن ،
هذیان گفتن ،
گازگرفتن و کندن گوشت بدن خودش بود که با دندانش انجام می داد ،
از همه بدتر او مدفوع خود را استفراغ می کرد.
در فرهنگ مسیحیان آن دوران و حتی دوره های حاضر این ها علایم تسخیر روح شخص مبتلا توسط شیطان و جنیان و دیوان به شمار می آمد. احتمالا به پیشنهاد مسیحیان مقیم اصفهان بود از کشیشان مسیحی در خواست شد که مراسم"انجیل سرخ رنگ" را بر روی محمود آزمایش کنند.
بر این اساس کشیشی که در این زمینه تسلط داشت در روز معین همراه با انجیل سرخ وارد تالار قصر شد و به تخت محمود نزدیک گردیده و مراسم دعا خوانی و جن زدایی و تخلیه شیطان از وجود محمود را انجام داد. محمود در پایان دستور پرداخت انعام خوبی را داد و کشیش محترمانه به جلفا بر گردانده شد.
اماجنون محمود روزبروز شدت یافت و مراسم انجیل سرخ نیز فایده نبخشید . بطوریکه گاهى بی جهت دستور می داد تا نزدیکانش را به باد کتک بگیرند و یا به قتل برسانند.
نیز گاهى مانند افراد مست داد و فریاد و آه و فغان می کرد.
دیوانگى و جنون و آزار او بجائى رسید که دیگر امکان نزدیک شدن به او وجو د نداشت . از همین روی او را در قفس انداختند.چندروز در حبس بود هیچ غدایی نخورد و نیاشامید و حتی نخوابید بطوریکه بی تابی کامل بر او چیره شد.معالجات اثری نبخشید براى شفایش طلای بسیار از خزانه حکومتی بیرون آورده و صدقه دادند و سعی کردند دل ستمدیدگان را ترمیم کنند حتی به کشیشان جلفا هزار تومان و به سفیر فرنگ هزار تومان بر گرداندند.
حالات آخرین روزهای زندگی اورا این گونه گزارش نموده اند:
" روزبرورز مرضش شدید تر می گردید. ورمی در شکمش پیدا شد ه بود، و با دندان گوشت هاى بدن خود را پاره میکرد و از درد فریاد میزد.
پس از چند روز بدنش مانند غربال سوراخ سوراخ شده و شروع به گندیدن و ریختن نموده بود و سراسر بدنش را عفونت فرا گرفته بود."
در این روزها بود که افعانها بفکر افتاده و اشرف پسر عموی محمود و فرزند عبد الله خان را به تخت نشاندند که محمود سر او را در خواب بریده بود.
از نخستین کارهایی که اشرف انجام داد انتقام خون پدر بود و دستور قتل محمود را صادر کرد.
اشرف گفته بود : تا بقصاص خون پدرم محمود را نکشم قدم بر تخت سلطنت نخواهم گذاشت. افغانان سر محمود را در رختخواب بریده در برابر او گذاشتند و اشرف بر جاى محمود نشست و او را مبارکباد گفتند.
امیر تهرانی
ح.ف
منابع:
-کتاب علل سقوط شاه سلطان حسین نوشته دو سر سو ترجمه دکتر ولی الله شادمان
-گزارش عاقبت مخمود افغان : سایت اینترنتی
- سقوط اصفهان به روایت کروسینسکی، ترجمه سید جواد طباطبایی ۰
کتاب خاطرات و خطرات نوشته مخبر الدوله هدایت
چه خبرها که نبود!!!
دفعهٔ دیگر محمدحسن خان اعتمادالسلطنه اسباب شد که او به ایران بیاید ، سید جمال الدین همان است که بقلم انتقاد سبب جنگ انگلیس و مصر شد، سید مردی بود ناراحت. چنانکه هر جا زیست نتوانست کرد ، در افغانستان، هند، پاریس، اسلامبول، حضورش را منشأ فتنه دانستند.
اعتمادالسلطنه که انشای روزنامه و تاریخ بعهدهٔ او بود سید را برای ادارهٔ خود مفید دانسته ، باجازهٔ شاه در موقعیکه سید به نجد میرفت او را تلگرافاً از عدن دعوت کرد، بتهران آمد.
سید در ملاقات اول به شاه گفت : من شمشیر برنده هستم در دست شما، مرا در مقابل هر دولت که میخواهید بکار ببرید . شاه از درامد سید نگران شد ، سید در منزل امینالضرب فرود آمد (میلیونر آنروز)
وزیر مختار انگلیس حضور سید را در ایران مضر دانست ، چون سید با اجازه آمده بود شاه به امینالضرب سفارش داد به پختگی اینکار را انجام بدهد. سید را ببهانهٔ سرکشی املاک بمازندران برده روانه سفر کرد سید مدعی شوراندن هند شد و منزلتی حاصل نمود ، در لندن ملکه انگلیسی از شاه خواهش کرد، سید در ثانی احضار به ایران شود و در ثانی دعوت شد . آمد و مشغول جلب افکار شد ، اوراق در شهر منتشر کرد در دعوت به انقلاب که منجر شد به اخراج سید از ایران، سر از لندن درآورد ، بروزنامه نویسی پرداخت ، خدا را زین معما پرده بردار. پس از چندی باز در اسلامبول پیداش شد ، این اشخاص حکم ستارهٔ دنبالهدار را دارند، خوشمحضرند و منحوسالاثر.
سید روابط مخصوص با ملکمخان داشت الجنس معالجنس یمیل بهترین حرفها با نیت بد ستم است .
ملکم پس از عزل از سفارت دربار انگلیس ، علیرغم امینالسلطان روزنامهٔ قانون را منتشر کرد . ما قانون داشتیم بلکه بهترین قانون را داریم ، مجری نداریم و الان که سالهاست برنامه از ساحت مجلس طلوع میکند و عنوان قانون دارد. حال دادگستری و عدالت بمراتب بدتر از سابق است بلکه راه کلاهسازی گشادتر شده است و وسیلهٔ تعبیرات غلط بیشتر بدست آمدهاست .
حکومت قاجار جزو وارثان ملت بود و سهم شیر مادر می گرفت
در اواخر سلطنت تنگدستی بجائی رسیده بود که دولت جزو وراث سهم شیر میبرد، غالباً در نقدینه و نفایس درگذشتگان تصرف میشد، آجودانباشی که همسایه ما بود چیزی نداشت عریضهای بشاه نوشت که بازرسی متروکات مناسباب خجالت خواهد شد، پس از این عریضه قدری آن عمل تخفیف یافت.
نظر چپاولی که مباشرین امور دولتی میکردند تصرف دولت در متروکات آنها چندان تعدی محسوب نمیشد، ثلث متروکات برای مبرات یا ضبط خمس اموال مجهول المالک مشروع است و ابینکه از قوانین موضوعه است .
اعتمادالسلطنه اموال خودش را در وصیتنامه به ناصرالدین شاه هبه کرده بود . مقداری نقدینه (مسکوک طلا) به ضبط دولت آمده، بقیه بوراث رسید.
از مستوفی الممالک تا امین السلطان
تا سررشته حساب دست میرزا یوسف مستوفیالممالک بود، جمع و خرج تا درجهای سر بهم میگذارد ، امینالسلطان در اواخر مسلط شد و حقوق بیمحل میداد .
تا حساب در کار بود حقوق محل میخواست، مشتریان میبایست تأمل کنند تا کی بیوارث فوت کند یا از اسهامی که از حقوق متوفی ضبط میشد محلی بدست بیاید، پیدا کردن محل راه دخلی از برای مستوفیان بود.
بالجمله کسر بودجه بجائی رسید که بروات را تومانی سی شاهی صرافها میخریدند، بصاحب جمعها (حکام و غیره) میفروختند و بحساب گذارده میشد.
بسیاری از بروات بلاوجه میماند ، یکسال هم آجر بجای وجه داده شده ، مالیاتهای عادی کافی نبود ، مداخلهٔ آخوندها مانع از انحصارات با وضع عوارض میشد ، چون در قضیهٔ رژی نفت هم که امروز چشم دنیا بدان روشن است هنوز چشمهاش بدست نیامده بود .
(متاسفانه مخبرالدوله که از با انصاف ترین قاجاریان بوده در برخی موارد حقایق را طور دیگری تقریر می کرد.)
ادامه دارد...
امیر تهرانی
ح.ف
هفت دشمن قسم خورده ایر ان : چنگیز مغول و خلیفه عباسی(بخش یکم)
در تابستان ۵۹۸ خورشیدی، دیدهبانان گزارش دادند که مغول ها از مسیر جنوبی سیحون و از راه دره فرغانه نزدیک میشوند. خوارزمشاه یک نیروی بزرگ به فرماندهی فرزندش جلال الدین برای نابودی دشمن فرستاد. مغول ها پس از نبردی شدید، عقب نشینی کردند و جلال الدین به پدرش گزارش داد که :
ارتش مغول برخلاف آوازهاش چندان ترسناک نیست. (نخستین اشتباه خوارزمشاهیان در میدان جنگ)سربازانشان ضعیف و رنگ پریده و اسب هایشان لاغر و رنجور بودند و به نظر میرسد هیچ کدام اشتیاقی به ادامه جنگ ندارند. به اعتقاد شاه، مغول ها توانایی مقابله با ارتش او را نداشتند. در نتیجه، سربازان بیشتری را در انتهای جنوبی کمربندی قرار داد و منتظر ماند.
کشتن مردی که ایر ان بسوی نابودی سوق داد
چند ماه بعد یک گردان مغول به شهر اُترار شبیخون زده و فرماندار را دستگیر کردند. همان مردی که به بازرگانان مغول هتک حرمت کرده بود، او را کشتند و نقرهی مذاب در چشم و گوش هایش ریختند. شاه از راهی غیرمنتظره سربازان را به سوی شمال تغییر مسیر داد؛ به زعم او شاید مغول ها سریع حرکت کنند ولی نخواهند توانست بر یک ارتش قوی با نفرات بسیار چیره شوند.(اشتباه دوم خوارزمشاهیان)
با وجود این، اندکی بعد دو ارتش مغول، از جنوب اُترار به موازات سیحون عبور کردند. یکی از ارتش ها، به فرماندهی، جوجی خان، به شهرهای مهم در امتداد رودخانه حمله کرد، در حالیکه ارتش دیگر به فرماندهی جبه نویان، در جنوب ناپدید شد. ارتش جوجی خان مانند ملخ به تپهها و دشت های نزدیک رودخانه هجوم آورند.خو ارزم شاه بخش بزرگی از ارتش خود را به رودخانه منتقل و نیروهای ذخیرهی خود را در سمرقند حفظ کرد.
ویرانگری از استراتژی های اصلی چنگیز خان
ارتش جوجی خان نسبتا کوچک بود، در حدود بیست هزار سرباز، با این حال بسیار تهاجمی بود و یکی پس از دیگری، بدون هشدار قلعهها را سوزانده و ویرانی به بار میآوردند.
جنگجویان عجیب و غریب از کجا امده بودند؟مانورهای پیش بینی ناپذیر
در همین حال، گزارشهای رسیده از خط مقدم به شاه، ورود جنگجویان عجیب و غریبی را از شرق اعلام میکرد که همه سواره نظام بودند. هر مغول نه تنها سوار بر اسب بود، بلکه چندین اسب بی سوار را به دنبال خود میکشید، همهی اسبها مادیان بودند و هنگامی که یکی از آنها خسته میشد، سرباز، سوار بر اسبی تازه نفس میشد. مغول ها با ارابههای سبک آذوقه خود را حمل کردند، شیر و خون مادیان را نوشیدند و اسبهای ضعیف و زخمی را کشته و خوردند.
آنها میتوانستند :
دوبرابر سریعتر از دشمن خود حرکت کنند،
تیراندازیشان فوقالعاده بود.
میتوانستند هنگام پیشروی یا عقب نشینی تیرهای آتشین را با مهارت و چالاکی بیندازند و
حملاتشان به مراتب مهلکتر از آن چیزی باشد که ارتش شاه تاکنون دیده است.
دستههای آنها در فاصلههای زیاد با پرچمها و مشعل ارتباط برقرار میکردند و مانورهایشان هماهنگ و تقریبا پیشبینیناپذیر بود.
ارتش ناپدید شده مغول ناگهان مجددا آشکار شد
با این آزار و اذیتهای فرسایشی، نیروهای شاه بیش از پیش خسته میشدند. اینک به طور ناگهانی، ارتشی که به فرماندهی جبه نویان، در جنوب ناپدید شده بود، از شمال غرب به سمت ماوراء النهر سرازیر شد. شاه آخرین نیروهای کمکی خود را که ارتشی با پنجاه هزار سرباز بود، به جنگ با جبه نویان فرستاد. شاه چندان هم نگران نبود، زیرا مردانش برتری خود را در نبرد دره فرغانه اثبات کرده بود.
اما این بار شرایط متفاوت بود. مغول ها سلاح های عجیب و غریبی داشتند: تیرهای آغشته به قیر گداخته که پشت سرشان دود بلند میکرد و سواران سبک و سریعی که رعدآسا میتاختند، خطوط ارتش شاه را میشکافتند و راه را برای سواره نظام مسلح میگشودند.
پیراهن های ضد تیر داشتند
ارابهها در پس و پیش خطوط مغول ها به سرعت حرکت میکردند و تجهیزات به آنها میرساندند. نیزههای مغول ها آسمان را پوشانده بود و فشار بیامان و بی رحمانه وارد میکرد. آنها پیراهن ابریشمی سنگینی
بر تن داشتند که اگر تیری پیراهن را میشکافت، به گوشت نمیرسید و به سرعت لباس خود را عوضمیکردند
ارتش جبه نویان، نیروهای شاه را نابود کرد.شاه تنها یک راه داشت: عقب نشینی و بازسازی تدریجی ارتش
او شروع به آماده سازی کرد.
آیا و جادو شیطان چنگیز را هدایت می کرد؟
اما در این میان، اتفاقی باورنکردنی افتاد: یک ارتش به فرماندهی چنگیزخان ناگهان بیرون دروازه های شهر بخارا واقع در غرب سمرقند اردو زدند.
آنها از کجا آمده بودند؟ آنها نمیتوانستند از کویر قزلقوم در شمال عبور کرده باشند. ظاهرا از کویر گذشته بودند؛ ولی غیرممکن بود؛ مگر اینکه شیطان آنها را جادو کرده باشد.
بخارا خیلی زود سقوط کرد و چند روز بعد سمرقند تسلیم شد. سربازان فرار کردند و فرماندهان نگران بودند. شاه، بیمناک برای زندگیاش، با تعداد انگشت شماری از سربازان فرار کرد و مغول ها سرسختانه او را تعقیب کردند.
خوارزمشاه تنها و در حال گدایی
چندماه بعد در جزیرهای کوچک در دریای خزر، تنها کسی که جان سالم به در برده بود، با لباسی ژنده، غذا گدایی میکرد. او کسی نبود جز حاکم پیشین ثروتمندترین امپراطوری شرق که سرانجام از بیماری و گرسنگی درگذشت.
منبع time. Ir
شرحی و توضیحی: نامه های خلیفه عباسی
باور بسیاری از مورخان و همینطور علاقهمندان به تاریخ، آن است که هجوم لشکر جرّار مغول به ایران و کشتار وسیع مردم در اقصی نقاط این سرزمین کهن، ریشه در جُبن سلطان محمدخوارزمشاه و نیز اقدام نابخردانه حاکم شهر اُترار در کشتار بازرگانان مغول به اتهام جاسوسی، اما برای غارت مالالتجاره آنها دارد. این دیدگاه، البته اشتباirه نیست. بیتردید شخصیت ترسوی سلطان محمد خوارزمشاه و گریختن او از مقابل مغولان، راه را برای هجوم سراسری آنها به ایران هموار کرد و غایرخان، حاکم اترار و خویش خوارزمشاه، با کشیدن تیغِ بیدریغ بر مغولان، بهانه را به دست چنگیز داد، اما سادهانگارانه است اگر تمام دلایل ایلغار مغولان را در ایران، وابسته به این دو عامل فرض کنیم.
میدانیم که چنگیز پس از فتح چین و تسلط بر مناطق شمالی آن، به دنبال توسعهطلبی در شرق آسیا بود و از ایران، به عنوان قدرتی ریشهدار و پرسابقه در غرب، واهمه داشت. گزارشهای «نَسَوی» نشان میدهد که او در ابتدای کار کوشید تا دل خوارزمشاه را به دست آورد و فرستادگان او را سخت گرامی داشت. بنابراین، عزم چنگیز برای تسخیر ایران، نیازمند عامل و پشتیبانی قوی بود و ما در بررسی تاریخ حمله مغول، عموماً از این عامل غفلت میکنیم. این عامل، کسی نبود جز خلیفه عباسی، الناصر لِدینا.... او به عنوان سی و چهارمین خلیفه آلعباس، تلاش فراوانی برای احیای قدرت دنیوی دستگاه خلافت کرد و در این راه توفیقاتی نیز به دست آورد. اختلاف عمیق او با خوارزمشاهیان که حتی در برههای سلطانمحمد را به انتخاب خلیفهای دیگر در خراسان برانگیخت، باعث شد ناصر برای ضربه زدن به خوارزمشاهیان، از هر ابزاری استفاده کند؛ یکی از این ابزارها، نامه نوشتن به چنگیز و تحریک وی برای تاختن به قلمرو سلطانمحمد بود، غافل از اینکه این اقدام نه فقط طومار عمر خوارزمشاهیان را در هم پیچید، بلکه به حیات بیش از ۵۰۰ ساله خلافت عباسی هم، پایان داد!
منبع: خراسان
تهیه و تنظیم
امیر تهرانی
ح.ف
ادامه دارد