گوشه ها یی از تاریخ ایران

بررسی گوشه هایی از تاریخ ایران

گوشه ها یی از تاریخ ایران

بررسی گوشه هایی از تاریخ ایران

تاریخ ایران: دوره قاجار و عقب ماندگی ایر ان





تاریخ ایران از افشاریه به بعد

نوشته کسروی

بخش ۱


میدانیم که چون نادر شاه کشته گردید آن بزرگی که با کوششهای خود برای ایران پدید آورده بود از میان رفت. ولی ایران باز یکی از کشورهای بنام آسیا شمرده میشد، و کریمخان و جانشینان او، اگر چیزی بکشور نیفزودند چیزی هم از آن نکاستند.(یکی از بهتر ین دورانهای تاریخی ایر ان بود ا.ت)

 لیکن در زمان قاجاریان ایران بسیار ناتوان گردید، و از بزرگی، و جایگاه و آوازه آن بسیار کاسته شد ، و انگیزهٔ این، بیش از همه یک چیز بود، و آن اینکه جهان دیگر شده و کشورها بتکان آمده، ولی ایران بهمان حال پیشین باز می‌ماند.

از سال ۱۱۵۷ (۱۲۹۳) که کریمخان زند در گذشت تا سال ۱۲۱۲ (۱۲۴۹) که فتحعلیشاه بدرود زندگی گفت پنجاه و اند سال بود، و در این زمان کم در اروپا تکان‌های سختی پیدا شده، و داستانهای تاریخی بیمانندی - از شورش فرانسه، و پیدایش ناپلئون و جنگهای پیاپی آن، و جنبش توده‌ها، و پیشرفت فن جنک، و پدید آمدن افزارهای نوین، و مانند اینها - رو داده، و در نتیجه آنها دولتهای بزرک و نیرومندی پیدا شده بود.

 کشور ایران از آن تکانها و دیگرگونیها بی‌بهره و ناآگاه مانده، و راستی آنست که نه پادشاهان قاجاری، و نه سرجنبانان توده، از آن تکان و دیگرگونیها سر در نمی‌آوردند، و ناآگاهانه با شیوهٔ کهن خود بسر میبردند.

نتیجه آن بود که دو دولت نیرومند و بزرک و بیدار ، یکی در شمال ایران، و دیگری در جنوب آن پیدا شده، و ایران ناتوان و ناآگاه در میان آنان ماند، و راستی آنکه برای چنان زمانی پادشاهان کم جربزهٔ قاجاری شایندهٔ سررشته‌داری نبودند.

اینان از پیش‌آمدها چیزی یاد نگرفتند. شکستهای پیاپی فتحعلیشاه در برابر روس، وشکستهای محمد شاه و ناصر الدینشاه در برابر انگلیس بایران زیان بسیار رسانید، و از بزرگی آن بسیار کاست، ولی پادشاهان قاجاری و تودهٔ ایرانیان را بیدار نگردانید. 

فتحعلیشاه و محمدشاه و ناصرالدینشاه، بی آنکه رفتار خود را دیگر کنند پی هم آمدند و رفتند، و مردم نیز چشم بسته و ناآگاه، در زیر دست آنان روز گزاردند، و تنها در سالهای بازپسین پادشاهی ناصرالدین بود که اندک تکان و بیداری در توده پدیدار گردید.

اینان خود کاری نمیکردند و دیگران را هم نمیگزاردند. در زمان محمدشاه میرزا ابولقاسم قایم مقام زیر کاردانی بود و بشایندگی کارها را پیش میبرد. ولی محمد شاه او را کشت و جایش را به حاج میرزا آقاسی داد.

در زمان ناصرالدین شاه میرزا تقی  خان امیر کبیر  به پیراستن و آراستن ایران می‌کوشید، و چه در سیاست، و چه در کشورداری کاردانی از خود نشان میداد. ناصرالدین شاه او را کشت و بجایش میرزا آقاخان نوری را نشاند. سپس هم حاجی میرزا حسینخان سپهسالار بکارهایی برخاست و آگاهی و کاردانی از خود می‌نمود. ولی ناصرالدینشاه او را نگه نداشت، و مردم نیز ارج او و کارهایش را ندانستند.

حاجی میرزا حسین خان سپهسالاردر سال ۱۲۵۰ (۱۲۸۸) ناصرالدینشاه او را از استانبول خواسته، و نخست وزیر عدلیه و سپس صدراعظم گردانید. سپهسالار چون مرد کاردان و نیکی بود، و دیر زمانی در استانبول و دیگر جاها مانده و از چگونگی کشورهای اروپایی آگاهی میداشت، خواست در ایران نیز تکانی پدید آورد و سامانی بکارهای دولت دهد.

 از لگام گسیختگی حکمرانان شهرها جلو گرفت و رشوه را از میان برداشت. یکی از کارهای نیک او این بود که وزارتخانه‌ها و درباری بآیین اروپا پدید آورد. پیش از آن برخی وزارتخانه‌ها می‌بود ولی مرز و سامانی در میان نبوده، و شاه یا صدراعظم بهمه کارها در آمدی و فرمان دادی، سپهسالار چنین نهاد که یک صدراعظم و نه وزارتخانه برپا شود بدینسان: وزارت داخله، وزارت خارجه، وزارت جنگ، وزارت مالیات، وزارت عدلیه، وزارت علوم، وزارت فواید، وزارت تجارت و زراعت، وزارت دربار، و کار ها در میان اینها بخشیده شود، که هر وزارتخانه‌ای بکارهای خود پردازد و در آن کارها جدا سر و آزاد، ولی در نزد صدر اعظم پاسخده باشد. 

این وزارتخانه‌ها با ادارهٔ صدراعظمی «دربار اعظم» نامیده شود، کارهای بزرک کشوری با بودن صدر اعظم در «مجلس وزراء» بگفتگو آید، و هفته ای دو روز این مجلس برپا گردد.

«لایحه‌ای» که بتاریخ ۱۲ شعبان ۱۲۸۹ برای این کار نوشته و بدستینهٔ شاه رسانیده در دست است، و از خواندن آن اندازهٔ فهم و کاردانی سپهسالار نیک دانسته می‌شود.

در زمان از گفتگوی کشیده شدن راه آهن بمیان آمد و «امتیاز» آن بانگلیسیان داده شد، ولی ما از چگونگی آن آگاهی نیافته‌ایم.


ThreeQajaris.jpg


ادامه دارد

امیر تهرانی
ح.ف

۱۰۰ نکته در باره حمله مغول به ایران: نامه چنگیز به خوارزمشاه که نتیجه معکوس داشت



نامه چنگیز مغول به محمد خوارزمشاه پیش از حمله به ایر ان

...بزرگی تو بر من پوشیده نیست و فراخی ممالک تو را می‌دانم و نفاذ حکم تو را در اکثر اقالیم می‌شنوم و با تو صلح کردن و راه مجاملت و مسالمت‌رفتن، از واجبات می‌شمرم و تو به مثابت اعزة‌ فرزندان منی و بر تو پوشیده نیست که چین گرفتم و بلاد تُرک که بدان متصل است، در حوزة‌ تصرف آوردم و تو بهْ از همه می‌دانی که ولایت من معدن لشکر و سیم و زر است و هر که را این مملکت باشد، از سایر ممالک بی‌نیاز شود. اگر مصلحت دانی، راه بر بازرگانان از هر دو جانب گشاده داریم تا منافع آن به عموم خلق عاید شود...


این همان نامه بود که میتوانست ایران را نجات بدهد و از شصت سال تهاجم خونبار مغولان محفوظ بدارد. ولی متاسفانه کار در دست ایرانی نبود. خوارزمشاهیان از آنانی بودند که به خاک ایران مهاجرت کرده و فقط  حکومت و دولتشان و سلطنتشان برایشان اهمیت داشت. یعنی ایران از اهمیت  چندانی نزد این قوم که بر ایران حکومت می کردند بر خوردار نبود.آنان  ایران را بخاطر حکومت خود نگاه می داشتند. 

از سوی دیگر در آن زمان فرزندان راستین ایران مانند خواجه نظام الملک و خواجه نصیر الدین بر سر کار نبودند . خوارزمشاه با خواندن این نامه خشمش بر افروخت   و حتی به از شخصی بنام  محمد خوارزمی  مشورت خواست  و خطاب به او گفت : تو   بسطت ممالک و کثرت عساکر من می‌دانی. آن ملعون کی باشد که مرا فرزند خطاب کند؟» و اوی عنی محمد خوارزمی هوشیارانه پاسخ داد که: «‌من وسعت مملکت تو را می‌دانم؛ ولی سرزمین شما دو نفر که هم‌مرز شده، مانند آفتاب و ماه در کنار یکدیگر است» یعنی قدرت آن دیگری کمتر از قدرت تو نیست. ولی متاسفانه کله پر از باد خوارزمشاه  این حقیقت را نفهمید.او درنیافت که چنگیز با آن همه حملات بیرحمانه و سبعانه و حیوانی و گرگ صفتانه به دیگر سرزمین ها می تواند روزی نیز بر ای ایر ا ن خطر ساز شود.


از نامه چنگیز مشخص می شود که  او در آن زمان قصد حمله به ایران را نداشت و در ضمن در احترام خوارزمشاه حد بالا گرفته و او را فرزند اعز خو د دانسته بود. ولی کبر و تکبر مخصوص سلاطین بخصوص وقتی که فقط پای سلطنت و دولت در کار باشد و نه ایر ان  و ایر انی ... و سلطان و حاکم هم  ایرانی  نباشند ، در آن صورت ایر آن  و ایر انی اهمیت نخواهند داشت.


این خشم درونی خوارزمشاه در زمانی که گروه پانصد نفری   بازرگانان مغولی به مرز ایران در اترار رسیدند  ظهور کرد و به دلایل کاملا نامشخص و خلاف عرف سیاسی دستور داد هر پانصد نفر را گردن زدند بجز یک نفر که گریخته و ماجرا به اطلاع چنگیز رسانده بود.


متاسفانه در دوران خوارزمشاهیان و سلجوقیان ایران عرصه جنگ و خونریزی های فراوان بود و در حقیقت سرزمین ما طعمه گرفتار شده در چنگ آنان بود. ایران زمانی نجات یافت  و به استقلال و آبادی و شکوهمند ی رسید که صفویان ایران  دوست به حکومت رسیدند.


امیر تهرانی

ح.ف



۱۰۰ نکته در باره حمله مغول به ایران: از خوک به خوک: بهشت و جهنم وجود ندارد و خوابهای چنگیز

 

نقش خرافات و بت پرستی در کار مغولان و جنگهای خونریز آنان


بت های مختلف ارواح نیک ، ارواح بد ، اهریمنان
دین مغولان که آن را آیین شمنی نامیده اند، از دین سایر اقوام ساکن استپهای جنوبی روسیه، قسمت غربی منطقه آسیای میانه جدا نبود. آیین شمنی عبارت بوده است از نوعی یگانه پرستی ناقص که در آن ایزدان گوناگون با مرتبه‌های پایین‌تر در نگهداری و نظم کائنات با خدای یکتا سهیم شناخته می‌شدند.
بت‌های گوناگون به عنوان مظاهر این ایزدان پرستش می‌شده است و اعتقادات توتمیسم در افکار مغولان باعث خرافه پرستی‌های فراوانی شده بود. علاوه بر این، در آیین مغولان ارواح نیک و ارواح پلید، فرشتگان و اهریمنان، در زندگی روزمره اهمیت اساسی داشتند.( بیانی ، شیرین ، ج 1 ، 1389 ، ص 7-1 )

ترس مقدس، توتم،تابو، و فتیش
نمادهای ادیان قبایل نخستین، توتم ( یک
نوع حیوان، خواه بی آزار یا خطرناک و گاهی به ندرت یک نوع یک نوع گیاه یا یکی از مظاهر طبیعت که با مجموع افراد قبیله رابطۀ مخصوص داشت)،
فتیش ( اشیاء یا حیوانات یا گیاهان خاصی که فرد یا خانواده یا قبیله ای در لحظه ای خاص از زندگی خاطره خوش داشتند و یا از آن برکت و رهایی گشایی دیده شده است)،
تابو (معنی مقدس، "حرام" از یک سو و از سوی دیگر "خطرناک و ممنوع" است وا
اصطلاح "ترس مقدس" در اغلب موارد همان معنی تابو را دارد). ( همان ، ص25 )

جادوگری و جادوگران روسای واقعی مغولها
در آیین شمنی وجود داشت، شمنی‌ها که بهتر است آنان را جادوگر یا روحانی – پزشک بنامیم. برگزاری تشریفات دینی و انجام عملیات ساحری و معالجه بیماران روانی و جسمی را بر عهده داشتند و چون سراسر زندگی روزمره مغولان آکنده از خرافات و تلاش و دوری گزیدن از بلایا و دفع ارواح پلید بود؛ این عده بر امور زندگی آنها مسلط بودند و رهبران واقعی ایلات را روسای روحانی تشکیل می‌دادند.

دو خدا
مغولان به خدای یکتا ایمان داشتند و او را خالق آسمان‌ها و زمین می‌دانستند و خوشبختی و بدبختی خود را به او نسبت می‌دادند. (اشپولر، 1376، ص174 ) و خدای بزرگ مغولان " گوگ تنکری " یا " گوی تنکری " نام داشت. ( اقبال آشتیانی ، عباس ، 1389 ، ص 141 )

در برابر تنکری خدایی بود به نام " ایتوگن " که الهه زمین و فراوانی بود. این دو خدا یا خدایان خورشید و ماه و نیروهای طبیعت، روح کوه‌ها، رودهای مقدس و روح نیاکان قبیله پرستیده می‌شدند و نظرشان را با پیشکش کردن خوراک و نوشابه که گاهی متضمن قربانی آدمیان و جانوران می شد جلب می کردند. ( دورا که ویلتس ، 1379 ، ص 42 )

زمین مادر است
آنها به خدایی قایل بودند که وجودش آسمانی و فوق انسانی بود، برای او در مجمرهای عطریات مخصوص می‌سوزاند. همچنین در نزد آنها زمین پس از آسمان قرار داشت و معتقد بودند که انسانها از زمین برخاسته اند و نعمات زندگی خویش را از آن گرفته اند، بخاطر همین زمین را در زمین مادر می‌خواندند ( بیانی ، شیرین ، 1389 ، ص 2-1 )

خرافات از مغولستان به سایر سرزمین ها برده شد و مغول ها به بهشت جهنم معتقد نبودند
نزد پیروان آیین شمنی، دنیای مردگان نه تنها شامل دنیای روحانی، بلکه در بر گیرندۀ جهانی جسمانی نیز بوده است. آنها عقیده داشتند که فرد پس از مرگ، زندگی را همچنان تا ابد ادامه می‌دهد؛ ولی بهشت و دوزخ به تعبیر سایر ادیان، در نزد آنها مفهومی نداشته است. مغولان با چنین طرز تفکر مذهبی و فرهنگی حکومتشان را پی ریزی کردند و برای تسخیر سرزمین های بزرگ و متمدن پا را از مغولستان بیرون نهادند. آنها روحیه خرافه پرستی را همراه خود برای ملل دیگر به ارمغان بردند. ( همان ، ص 2-1 )

کوه مقدس
اسامی و تعداد ایزدان در نزد قبایل و ایلات گوناگون برحسب آداب و سنن منطقه‌ای متفاوت بود. مغولان به وجود فرشتگان معتقد بودند که رابطه بین زمین و آسمان به شمار می‌رفتند که موجودات زنده، به خصوص انسانها را تحت حمایت خود قرار می دادند. نکته آخر درباره دین مغولی این که آنها در مذهبشان کوه مفهوم خاص داشت، زیرا فکر می‌کردند انسانها در بلندی قلل خود را به آسمان و خورشید نزدیک‌تر احساس می کند به همین دلیل، عروج به قلل کوهساران مقدس برای تقرب خدا با تشریفات خاص بوده‌ است.( همان، ص 4-3 )

ملغمه ای از خدایان مختلف
حال در ادامه به بت پرستی در این عهد می‌پردازیم که آنها با وجود اعتقاد راسخ به "آسمان آبی جاویدان" یا " خدای یگانه " که داشتند، کل طبیعت هم از خدا می دانستند، بت‌هایی از خدا و سایر ایزدان ساخته بودند و در خانه های خود نگه می داشتند؛ که هر یک را در موقع خاص پرستش می کردند. قبایلی هم که در قسمت‌های غربی مغولستان استقرار داشتند چون با ایغوریان که ملل متمدن و ادیان بزرگ آسیای میانه هم مرز بودند، از چند قرن پیش از تهاجم گسترده به تدریج دین خود را کنار گذاشتند و به ادیان یگانه پرستی، که نخست مانوی و سپس مسیحی و بودایی و نیز اسلام گرویدند .( بیانی، شیرین، 1389، ص 9-4 )

بتهای سنگی و چوبی
همچنین مغولان بت‌هایی از سنگ و چوب با پوششی از پوست حیوانات می‌ساختند و اعتقاد داشتند که ارواح در آنها مقیم اند، آنها این بت‌ها را درون یورت به عنوان خدایان پشتیبان قبیله نگاه می داشتند یا در بیرون یورت برای پرستش همگان می گذاشتند این نوع پرستش در اقوام دیگه ای هم مشاهده می شد به مانند اعراب دوره جاهلیت . (عرب، زهرا، 1380 ، ص 11 )

*اطلاعاتی در مورد باورهای چنگیز خانچنگیز اصلا فرهنگ پذیر نبود
چنگیزخان پس از ایجاد حکومت منطقه‌ای در مغولستان به منظور تاسیس امپراتور جهانی خویش، با لشکرکشی‌هایی که به چین و ایران داشت، به هیچ وجه نه مجذوب جاذبه‌های فرهنگ چینی شد و نه فرهنگ ایرانی.

شخصیت چنگیز جنگ و خونریزی بود
شخصیت وی، در دوران کودکی و نوجوانی به صورتی شکل گرفته بود که با جنگ‌های پی در پی هم یک جهان بینی خاص برای خان مغول فراهم شد که تغییر ناپذیر بود. چنگیز مانند همه مغولان خرافاتی و یک شمنی کاملا معتقد بود. چنگیز یک صحرا گرد اشرافی ایلی، یک جنگجوی نابغه و یک شمنی معتقد به همه آداب و سنن استپ بود. این چنین شخصیتی در جهان گشایهای خود به دنبال نوعی نظام تشکیلاتی اداری و فرهنگی بود که بتواند اعتقادات و سنن خاص خود را در سرزمین های فتح شده مستحکمتر سازد.وی به طرز تفکر فرهنگ ایغوری وفادار بود. ( بیانی ، شیرین ، 1389 ، ص 110 )

چنگیز به دلیل فتوحات پی‌درپی و راهیابی به دنیای وسیع‌تر، برای شناخت بهتر "تانگری"خدای مغولان همواره نه تنها با شمنی‌ها، بلکه با روحانیون بودایی، مسیحی و مسلمان در ارتباط بود و پیوسته با آنان جلسات بحث و مشورت ترتیب می داد.(بیانی، شیرین، 1389، ص55– 5)

چنگیز خود را فرستاده تنگری خدای مغولی می دانست
از نظر مغولان چنگیز فرستاده‎ای بود که با خود کتابی به نام " یاسا " مجموعه گفتار و وصایان به نام " بیلیق " آورد و برای قرون بعدی هم برای جای گذاشته است. ایمان مغولان به چنگیز به حدی زیاد و شگفت انگیز بود که سایر ملل و اقوام مغلوب اگر وی را از پیامبران نمی شمردند، لا اقل نیروی آسمانی و ربانی برای وی قایل بودند. ( بیانی، همان، ص 51 )

چنگیز خان مغول در خود رسالتی می‌دید که مجموعه احکامی بر جای بگذارد که جاودانی باشد. اولاد و نسل‌های بعد او برای همیشه از آن پیروی و از حکومت مغول حراست کنند و آن را تداوم بخشند. و این وصایا در نزد مغولان معنا و مفهوم بسیار عمیق داشت. (همان، ص57 -56)
 
خوابها و رویا های چنگیز
همچنین چنگیز قبل از حمله به ایران یک شب خوابی می‌بیند و وقتی خواب وی را تعبیر می‌کنند تعبیر خواب این گونه بوده است که ممالک اسلام در تصرف تو در می‌آید و دیار اسلام را ضبط می‌کنی و این سخن موافق رای چنگیز می‌شود و بدین سبب عزم وی برای حمله به دیار اسلامی قوت می گیرد . ( بیانی ، همان ، ص 94 )

مغول ها فکر می کردند چنگیز پس از مردن هم خان آن دنیا خواهد بود
در مورد به خاک سپردن چنگیز هم که با خرافات آمیخته شده است این که چنگیز خان در دنیایی پس از مرگ هم
خان بزرگ ، که موسس امپراتوری جهانی مغول و از قدسیان که از نظر آنها یکی از ایزدان محسوب می گردید، باید در دنیای جاویدان همچون دنیای گذران ، در مکانی شایسته که مقام مادی و معنوی را دارا باشد به خاکسپرده شود. خود چنگیز از مدتها پیش مکان خانه ابدی خویش را در محلی مقدس برگزیده بود . ( بیانی ، شیرین ، 1389 ، ص 11 )

از خوک به خوک : چنگیز خواب وحشتناکی می بیند
خان بزرگ پس از فتوحات در ایران شرقی به وطن
خود بازگشت . پس از پایان دادن به کار تنگغوت ها تنها ایلی که در مغولستان ساکن بودند و مانع فتح چین بودند خود وی عازم جنگ با آنها شد ولی در ادامه جنگ چنگیز خوابی دید که به مرگ نزدیک می شود ، در اواسط جنگ هم ، طی یک شکار از اسب به زمین افتاد و بستری شد .

فرماندهان جنگ را ادامه دادند در آخرین مراحل پیروزی ، حکیم پیری پیش بینی کرده و هشدار داده بود ، که وی بر اثر ضربه افتادن از اسب در سن 72 یا 73 سالگی خواهد مرد. وی در سال خوک متولد شد و در سال خوک هم در گذشت. ( بیانی ، شیرین ، مغولان و حکومت ایلخانی ، 1388 ، ص 20 )

در مسیر حمل جنازه هر کس را که سر راه دیدند کشتند
مرگ وی را تا پیروزی نهایی بر تنگغوت ها و فتح نهایی چین اعلام نکردند . بعد از مراسم عزاداری اولیه ، " صندوق " نیرومند ترین مرد آن دوران را به پای کوه مقدس بورتان حمل کردند ؛ هر کس را که در سر راه شاهد ماجرا بود کشتند تا راه آرامگاه ابدی او را کسی کشف نکند .بعد از مراسم تدفین ، " به اندک فرصتی چند درختی در آن موضع و نواحی پیدا شد که باد را از آنجا مجال گذار محال نموده ، قبر چنگیز خان از نظرها پنهان شد و هیچ کس پی بدان سرزمین نبرد و تا به امروز نیز نبرده است . ( همان ، ص 20 )


گردآورنده: سمیه نیک نیا، میثم کرمیان

مشرق


انتخاب تیتر ها : امیر تهرانی

ح.ف



مشرق

تاریخ ایران: ایر آن به وعده های خود عمل کرد ولی انگلیس عمل نکرد


روابط سیاسی  ایر آن و انگلیس و نقش شگفت انگیز سفرای انگلیس در ایر ان

موریه سفیر انگلیس در زمان فتحعلی شاه

...در این موقع لازم بود که من موضوع احضار خود بلندن را نیز بشاه عرضه دارم. پادشاه ایران التفات فوق‌العاده نسبت بمن مبذول داشته امر فرمود نزدیک بروم، من کاغذ احضار خود را در دست گرفته جلو رفتم و بزانو افتادم که مراسله را تقدیم نمایم شاه امر کرد چنانکه همیشه معمول بود کاغذ را زمین نگذارم و دست خود را دراز کرده کاغذ را گرفت. این عمل علامت مرحمت فوق‌العاده بود که نسبت بمن بروز دادند بعد شهریار ایران روی به مستر ویلوک کرد و سؤالات چندی از او نمود، از آنجمله از اوضاع اروپا و از مشاهدات او در روسیه تحقیقاتی بعمل آورد. سپس مانند همیشه ما را با اشاره سر مرخص کرد.»

موریر فقط یکبار دیگر برای آخرین دفعه از شاه اجازه خواست بحضور برود و در ششم ماه اکتبر ۱۸۱۵ باخذ اجازه نایل شده بحضور رفت. در این دفعه نیز شاه خیلی مهربانی نمود و اظهار کرد از رفتن او خیلی متأثر است.

در ۲۶ اکتبر ۱۸۱۵ موریر به تبریز رسید و بحکم عباس میرزا نایب‌السلطنه از او پذیرائی خوبی بعمل آمد و مراسله نایب‌السلطنه انگلستان را بعباس میرزا تسلیم نمود . قریب یکهفته در تبریز متوقف بود و در این مدت هر شب مهمانیهای باشکوهى بافتخار او میدادند و بمجلسی او را دعوت مینمودند. خلاصه مهربانی زیادی درباره او بعمل آوردند تا اینکه در اول نوامبر ۱۸۱۵ از تبریز حرکت نموده از راه نخجوان، ایروان و قارص عازم وطن خود گردید و دیگر بایران مراجعت نکرد[۳]

با رفتن موریر از صحنه سیاست ایران، رول سیاسی دولت انگلیسی نیز تغییر نمود. 

جانشین موریر مستر ویلوک که قبلا ذکر او گذشت در ایران فوق‌العاده بد رفتار نموده و دربار ایران هیچ رضایتی از او نداشته است، ولی تقصیر از خود این شخص نبود، زیرا سیاست دولت انگلیس نسبت بایران عوض شده بود. 

میتوان از روی انصاف گفت که تمام مأمورین سیاسی دولت انگلیس همگی مردمانی بافضل و دانش بودند، فقط چیزی که بود هر یک از این مأمورین میبایست رول مخصوصی را بازی کند.

 با اینکه موریر نظریات بسیار بدی نسبت بدربار ایران داشت ولی چون زمان توقف او در موقعی بود که دولت انگلیس بمساعدت دولت ایران محتاج بود. بنا براین رفتار او با شاه و درباریان ایران در ظاهر خیلی دوستانه بوده ولی در سال ۱۸۱۵ (۱۲۳۰ هجری قمری) سیاست دولت انگلیس در ایران عوض شد. دیگر بمساعدت ایران احتیاجی نبود و خود دولت انگلیس در افغانستان و در ممالک آسیای مرکزی مستقیماً راه پیدا کرده با امراء آنها روابط دوستانه ایجاد نموده بود و ایران هم اگر نفوذی در آن ممالک داشت با سیاست فعلی دولت انگلیس طبعاً مخالف بود.

 در این صورت مستر هنری ویلوک که بعدها دارای لقب شده معروف به سر هنری ویلوک گردید، میبایست رول، مخالف بازی کند و این بمذاق شاه و درباریان خوش‌آیند نبود.

اولین اقدام مخالف مستر ویلوک اخراج صاحب‌منصبان نظامی دولت انگلیس از قشون ایران بود. تحمل این عمل وزیرمختار برای عباس میرزا خیلی گران آمد و همین امر، باعث شد که نسبت بدولت انگلیس سوءظن حاصل کرد. اما این سوء ظن را علنی ننمود و از آنجائیکه مشاهده مینمود قشون او در این مدت با فنون نظامی انگلیس تعلیم یافته باز میخواست دنباله تعلیم صاحب‌منصباں انگلیسی قطع نشود. این بود که یکعده از نجبای جوانان آذربایجان را برای فرا گرفتن بعضی فنون نظامی و سایر رشته‌ها بسرپرستی یکی از صاحب‌منصبان انگلیسی موسوم به دارسی بلندن فرستاد.

رفتار این صاحب‌منصب با محصلین ایرانی فوق العاده خصمانه بوده و این جوانان بدبخت مدتها در دست این مرد بی‌عاطفه اسیر بودند که شرح داستان مسافرت و رشته‌های تحصیلی این محصلین را آقای محیط طباطبایی در اوایل سال ۱۳۱۲ شمسی در یک رشته مقالات مسلسل در روزنامه شفق سرخ نشر دادند.

نگارنده، روابط سیاسی پانزده ساله اول قرن نوزدهم دولت انگلیس را با دولت ایران، در صفحات گذشته در مقابل نظر خواننده، مجسم نمود، اینک میتوان بهتر قضاوت کرد.

اما سیاست انگلیسی از این تاریخ ببعد حتی تا آخر سلطنت فتحعلی‌شاه یک نوع سیاست بی‌اعتنائی است. مثل این است که ایران را رها نمودند با گرفتاریهائی که برای آن از داخل و خارح تهیه شده است دست بگریبان شده به پرتگاه زوال و فنائی که منظور بود زودتر و سریعتر برسد.

چنانکه بعداً ملاحظه خواهد شد گوئی ملخ پرآفتی در مزرعه هستی ایران تخم فتنه و فساد ریخته که هر آن در حال رشد و نمو است و سرانجام آن نیز برای ایران بسیار وخیم و خطرناک میباشد. با اینکه بعدها در ایران سرپرستان مطلع و جدی و دلسوز پیدا شدند ولی نه کوشش و نه فداکاری آنها هیچ یک در بر انداختن ریشه این تخم فتنه و فساد مؤثر نگشت.

دیگر ملت و دولت ایر ان روی خوش و راحتی ندید

تعجب در این است، از وقتیکه ایران بدایره سیاست اروپایی کشیده شد ملت و دولت آن دیگر روی خوشی و راحتی ندیده همیشه و مدام برای ایران گرفتاریهائی تهیه میشد. این گرفتاریها گاهی خارجی و اغلب داخلی بودند ولی غالباً مثل این بود که یک طراح ماهر آنها را با مهارت تام و تمامی طرح‌ریزی نموده است.

حوادث ناگواری برای ایران دنبال یکدیگر پیش میآمد که اولیای امور را سخت گرفتار مینمود و قوای مادی و معنوی ایران را بمرور تحلیل میبرد، گویا مقصود هم همین بوده است.

ایران به تعهدات عمل کرد ولی انگلیس و اروپا هر گز چنین نکردند

یکی از مورخین موظف دولت انگلیس که مکرر در این صفحات بکتاب او اشاره شده است در این تاریخ مینویسد:

«دربار ایران دیگر از این ببعد (یعنی سال ۱۸۱۵ میلادی) محل توقف وزراء مختار دولتین روس و انگلیس گردید و پیدا بود مملکت ایران نیز در عداد دول متمدن بشمار میرود و بعد از این ناچار است در اغلب مسائل عمومی رفتار خود را موافق ترتیبات ملل متمدن قرار بدهد نتیجه آنی که از توقف وزراء مختار خارجی در دربار شاه حاصل میشود. همانا ازدیاد استحکام بنیان سلطنت شهریار ایران است و این کمک بزرگی بدوام پادشاهی شاه خواهد نمود و بشکوه و جلال دربار شاهنشاهی بالطبع خواهد افزود و رونق بی‌اندازه بآن خواهد داد. این قبیل جلال و شکوه را بهیچ قیمتی نمیتوان بدست آورد، ولو اینکه شاهشاه ایران تمام خزینه خود را برای بدست آوردن آن مصرف کند.

اما از طرف دیگر یک دولت نیم متمدن را نمیتوان در آن واحد مجبور نمود که همهٔ آداب و رسومی را که نتیجه زحمات و تجربه‌های ادوار متمادی تمدن است بدقت اخذ نموده و تمام آنها را رعایت کند.

بارها چنین مصلحت دیده شد و لازم هم بود که وزراء شاهنشاه ایران را بقطع روابط سیاسی تهدید کنند و بطور تأکید متذکر شود که هر گاه بعضی عملیات فجیع و یا ظلم و ستم دوباره در ایران تجدید شود روابط حسنه آنها بکلی قطع خواهد گردید.

در هر صورت وقتی که بطور کلی دقت شود، مسلم خواهد گردید روابط ملل اروپا با ایران برای ایران از هر حیث مفید بوده.

ایران از اروپا چند درس مفید آموخت، از آنجمله رعایت صداقت در مناسبات بین‌المللی خود و وفادار بودن نسبت بشرایط و مقررات عهدنامه‌ها. همچنین ایران از اروپا این درس را آموخته است که باید بعقاید دنیای متمدن احترام بگذارد و از ارتکاب بعضی اعمال مخالف تمدن اهتراز کند و اگر رعایت نکند و در ارتکاب آنها اصرار ورزد، اقلا این ترس برای اولیای امور آن کافی است که تصور کنند مبادا اسباب تمسخر و استهزاء دربار شهریاران اروپا شده و مورد حمله و غضب مطبوعات مهم اروپا گردند.

این روابط برای اروپا بسیارمفید بوده زیرا که از این روابط بمرور ایام یکی تجارت صحیح بین ایران و اروپا برقرار گردید و رفته رفته توسعه پیدا نموده است و رعایای شاهنشاه ایران بطور وافری هر ساله از محصولات صنعتی و علمی و تجارتی و سایر رشته‌های دیگر آن برخوردار میشوند[۴]»

اکنون عقاید مورخ فوق را راجع بایران و روابط آن با اروپائیان بررسی مینمائیم.

پس از ۱۵ سال که ایران با دول معظم اروپا سروکار داشت، چندین بار با دولت انگلیس عهدنامه‌های محکم با مواد و شرایط واضح و روشن منعقد نمود و وعده‌های صریح داده شد که در هنگام احتیاج با دولت ایران همراهی و مساعدت مادی و معنوی بکنند، ولی خود قضایا و سوانح شاهد بسیار خوبی است که چگونه وفا بعهد نمودند و بشرایط معاهدات تعرضی و دفاعی چگونه عمل کردند...


از کتاب تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس نوشته محمود محمود


امیر تهر  انی

ح.ف

تاریخ ایران: نجات نادر شاه از حادثه پرتاب توپ و دیدگاه نادر در این ارتباط


نادرشاه و حادثه انفجار توپ

...سانحه عجیبه که در آن اوان اتفاق افتاد اینکه: در حینی که توپچیان بامر والا(نادرشاه)، گرم پر کردن و انداختن توپ بزرگ بجانب قلعه بودند. حضرت ظلّ اللهی بر سر قلعه آمده، محاذی دهن توپ ایستاده،و متوجه تعلیم توپچیان بودند. در آن اثنا که توپچی توپ را خالی کرده، و دوباره مشغول پر کردن آن شد، آن حضرت بالهام غیبی عزم مراجعت کرده، همین‌که پنج شش قدم از آن موضع خطرناک دور شدند، ناگاه توپ از حرارت درون آتش گرفته ،  سعید سلطان کلانتر درون، و چند نفر از توپچیان و ملازمان مروی، که در آنجا بودند بصاعقه فنا سوختند.

 اگرچه وقوع این حادثه، ملال‌افزای خاطرها گردید، امّا از آنجا که دل حقیقت- سرشت اقدس، کوه پابرجای جهان توکّل، و ضمیر منیرش لنگر البرزپیکر دریای تحمّل بود، بصرصرانگیزی ریاح نوائب، و لطمه‌خیزی امواج حوادث از جا درنمی‌آمد. این امر را بر احتراق کوکب طالع خصم بداختر محمول فرمودند.(نادر گفته بود این حادثه  نشان از بخت بد و نابودی دشمن من دارد.)

شبی که افاغنه تسلیم  شدند

آن شب گلوله توپهای صف‌شکن، بر برج و باره حصار رخنه‌افکن گشته، روز دیگر بهمین نهج، توپهای صاعقه بار آتش‌افروز خرمن هستی مرد و زن می‌بودند، تا اینکه از صدمات توپ، حصار قلعه مانند دل قلعگیان تزلزل یافته، یک طرف برج فرو ریخت، دلیران میدان نبرد یورش برده شیرحاجی را تصرف کردند.

 افاغنه بعد از مشاهده این حال از در استیمان درآمدند. روز دیگر که صبح صادق تیغ مهر بگردن افکنده، از قلعه افق برآمد. کلانتر سنگان شمشیر استیمان را هیکل گردن ساخته، دست در ذیل ندامت زده، متقبل دادن سیورسات گشته، بقلعه برگشت و دوباره سرکشی بنیاد نهاد. 

از این واقعه، آتش قهر قهرمان زمان(نادر شاه ۹  شعله‌ور گشت. جیش انجم حشر، بفرمان آن سرور، قلعه را در میان گرفته، مشغول ستیز شد. در شب هفتم ماه مزبور قلعه بتصرف درآمد. مردان و زنان ایشان عرضه قتل و اسر گشتند، و آن سرزمین لگد کوب جنود ظفرنشان، و اموال و اسباب قلعه حمل مطایای کوه توان گشت.

بعد از آنکه کار قلعگیان ساخته، و قلعه از متنفس پرداخته شد، از مستحفظان فرزانه با خزر خبر رسید که هفت هشت هزار نفر افاغنه هرات باعانت اهل سنگان، وارد نیازآباد گشته‌اند. 

کوکبه والا نیز بعزم مقابله برآمده خواف را که در یک فرسخی سنگان واقع، و قلعه محکم و مکان خرم بود، محل قرار قرار داده بمفاد «لِکُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ» برای هر فرقه و گروه منزل و مکانی مقرر فرمودند. روز دیگر افاغنه که بجنگ قزلباشیه جری بودند، در کمال دلیری وارد دو فرسخی اردوی همایون گشتند. غافل از اینکه:

فرد: گربه شیر است درگرفتن موش‌لیک موش است در مصاف پلنگ.

روانشناسی نادری و جنگ تدریجی نادر شاهی 

چون چشم مردم ایران عموماً از افاغنه هراسان بود ، و آن اول جنگ آن طایفه با لشکر خراسان بود. حضرت ظلّ اللهی که وایافته رموز آگاهی و عیارسنج نقد حیات لشکری و سپاهی بود. جنگ میدان را مقرون مصلحت ندانسته، می‌خواستند که آهسته‌آهسته غازیان را باولی خور طعمه خصم افکنی ساخته، بتدریج بتقویت دلهای باخته ایشان پرداخته، بعد از آنکه ایشان را دلیر، و در عرصه دشمن شکاری شیرگیر سازند رخصت میدان جنگ دهند.

 لهذا لشکریان را امر فرمودند که در همان لشگرگاه خودسازی، و بتیر و تفنگ دستبازی کرده باشند، تا رفته رفته جری، و بعد از خود آزمایی در جنگ میدان، کارفرمای تیغ دلاوری گردند. پس آن حضرت بعد از ترتیب ضابطه لشکر و استحکام سنگر، پانصد نفر از دلیران کارآزموده را سوار، و در تیررس معسکر نصرت اثر، بنسیم جلوه بادپای خاک‌نورد، آتش‌افروز نائره جنگ و پیکار گشتند.

هرچند غازیان بتمنّای میدان از جا درآمدند، خدیو تهمتن رزم، باقتضای رویه حزم، عنان‌داری توسن عزم، ایشان کرده، سپاهیانه با آن گروه آغاز دستبرد و بتوپ و تفنگ بنیاد زد و خورد نمودند. 

جمعی کثیر از افاغنه را طعمه شمشیر حرب، و لواء ظفر را بخون ایشان چرب کردند. القصه تا چهار روز دیگر معرکه قتال باین نهج آراسته، هر دفعه غلبه و نصرت از این طرف بروجه خواسته بعمل آمد. 

در شب چهارم که سپاه خیمه‌نشین ماه، در معرکه سپهر، از دایره هاله سپر انداخت و احشام نجوم بدامن دشت فلک هجوم کرد. افاغنه حرب را بهرب(فرار) بدل ساخته، بجانب هرات برگشتند. آن حضرت نیز تعاقب را مقرون بصلاح ندانسته، حرکت بر سر هرات را بوقت دیگر محول و موقوف، و عنان اشهب گیتی‌نورد عنبرین ستام را، بجانب ارض اقدس معطوف ساختند.


امیر تهرانی

ح.ف