گوشه ها یی از تاریخ ایران

بررسی گوشه هایی از تاریخ ایران

گوشه ها یی از تاریخ ایران

بررسی گوشه هایی از تاریخ ایران

تاریخ ایران دوره صفوی: در سهایی که باید بیاموزیم

درسهایی که از حمله  محمود  افغان به ایران باید آموخت
کورسلطان که بود؟
حادثه دیگری که در کرمان به نفع افغانها تمام شد ، همراهی و همدلی زرتشتیان آن ولایت از محمود بود. زیرا زرتشتیان در آن ولایت و سایر شهرهای ایران از دست برخورد های توهین آمیز نسبت به خود بجان رسیده بودند و بنابر این از هر اقدام و تحولی که به سرنگونی رژیم صفوی می انجامید ، آنها حمایت میکردند ، پس زرتشتیان محمود را با قدم و درهم همراهی کردند. محمود نیز از این اوضاع به نفع خود استفاده کرد و زرتشتیان را موردحمایت خویش قرار داد.

یکی از سرداران سپاه محمود دراین لشکر کشی یکنفر زرتشتی از اهل سیستان موسوم به نصرالله ، معروف به « کورسلطان » بود. چون یک چشم نصرالله در دزدیها و چپاولهای پیشین کور شده بود  ازینروی به « کور سلطان » شهرت یافته بود.

موجودیت یکنفر زرتشتی آنهم در سطح فرماندهی سپاه افغانی باوجود اختلاف مذهبی ، از یکطرف بیانگر   بی توجهی به همه قشرهای جامعه در آن زمان بود  و از سوی دیگر حتی گفته شده که  یکی از دلایل همدلی و همیاری زرتشتیان کرمان با محمود افغان ، وجود همین کور سلطان بوده است.

کورسلطان که نام ظاهری او" نصر الله "بود  و این نمی بایست نام حقیقی او باشد به شرارت معروف بود. او سالها در سیستان به دزدی و غارت و لخت کردن مردم روزگار می گذرانید و شخصی بی رحم‌ و عاری از مروت بود.  
محمود افعان تصمیم جدی برای جنگ تمام عیار با ایران نداشت و نمی خواست به اصفهان حمله کند و لی کور سلطان همواره او را تشویق به انجام این که می کرد.

میانجی که بود؟
پیش از ملاقات محمود با کور سلطان یک نفر هندی بنام میانجی که ظاهرا دین بودایی داشت با محمود همراه شده و بعنوان مربی و مرشد محمود رفتار می کرد. او آنقدر برای محمود اهمیت داشت که هروقت به دیدن  میانجی می رفت دست به سینه در مقابل او می ایستاد و تا میانجی اجازه نمی داد محمو د بر زمین نمی نشست.

بعد ها محمود از قدرت و نفوذ و ثروتی که  از غارت شهرهای ایران نصیب میانجی  شده بود بوحشت افتاد و او را با احترام به هندوستان باز گرداند.
امروزه می دانیم که کور سلطان در حمله به شیراز جزو اولین نفراتی بود  که توسط مدافعان شیر دل شیراز به هلاکت رسید و محمود افغان دستور داد در کنار گورستان غیر مسلمانا ن و به روش زرتشتیان دفن شود و دو موبد زرتشتی برای او مراسم مرگ انجام دهند.

اما ما هنوز نمی دانیم که میانجی که بود و ایا واقعا هندی و بودایی بود و یا او نیز هز قماش کور سلطان بود.

امیر تهرانی

ح.ف

تاریخ ایران دوره قاجار: میرزا ملکم خان و سید جمال الدین اسد آبادی


تاریخ ای ایران دوره قاجار(۲): میرزا ملکم خان وسید جمال الدین اسد آبادی

گوشه هایی از تاریخ ایران  

قاجار

میرزا ملکم خان و سید جمال الدین اسد آبادی: 

میرزا ملکم‌خان و سید جمال‌الدین در سال ۱۲۶۸ (۱۳۰۶) ناصر الدینشاه بار سوم باروپا رفت، و در این سفر میرزا علی اصغر خان امین‌السلطان را که بجای سپهسالار صدراعظم بود همراه برد. ولی این سفرها هیچ سودی نداشت. اگر چه پس از بازگشت از این سفر شاه دلبستگی بقانون می‌نمود و بمیرزا علی خان امین‌الدوله دستور داد که قانونی برای ایران بنویسد، و روزنامهٔ اختر این را مژدهٔ پیشرفت کارهای ایران دانسته گفتاری نوشت. ولی چنانکه نوشته‌اند همهٔ اینها بیهوده بود و شاه بجای آنکه شکوه و نیروی اروپا را نتیجهٔ همدستی دولت ها و توده ها دانسته او نیز توده را بتکان آورد و بکارهای سودمندی وا دارد، از دیدن آن شکوه و نیرو خیره گردیده و به نومیدی گرایید، و در برابر همسایگان ناتوانی و زبونی بیشتر نمود. بویژه که هم سخن و همدم او امین‌السلطان گردیده، و این مرد یگانه آرزو و خواستش این بود که سر کار باشد، و بمردم سروری فروشد، و دستش بگرفتن و دادن باز باشد، وهمهٔ هوش و زیرکی خود را در این راه بکار میبرد، و برای نگهداری خود در سر کار گردن بخواهشهای بیگانگان می‌گذاشت.

نتیجهٔ این خیرگی و ناتوانی شاه و نادرستی و بدخواهی امین‌السلطان آن بود که در سالهای باز پسین پادشاهی ناصرالدینشاه «امتیازهایی» به بیگانگان، بویژه به انگلیسیان داده شد که شناخته‌ترین آنها «امتیاز توتن و تنباکو» بود، و اینها مردم را بشورانید، چنانکه داستان آن را خواهیم نوشت.

از کسانیکه در زمان ناصرالدین شاه دلسوزی بتوده و کشور نموده و به بیداری مردم کوشیده‌اند یکی میرزا ملکم خان اسپهانی و دیگری سید جمال‌الدین اسدآبادی شمرده میشود.

ملکم از جلفای اسپهان، و از ارمنیان آنجا بوده، و در کارهای دولتی پا گزارده، و جایگاه بالایی یافته، و باروپا رفته، و چنانکه گفته میشود اسلام پذیرفته، و چون مرد بافهم و بیداری بوده و از سیاست دولتهای اروپایی درباره آسیا آگاهی درستی یافته، دلش بحال ایران میسوخته، و این بوده که به بیداری مردم می کوشیده. در زمان صدراعظمی حاجی میرزا حسینخان این همراز و همدم او بوده.

میرزا ملکم خان نوشته هایی میدارد که همگی آگاهی و دانش او را میرساند و این بیگمانست که با خودکامگی ناصرالدینشاه، و خودخواهی و نادرستی امین السلطان دشمنی می‌نموده، و به امتیازهایی که به بیگانگان داده میشده خرده میگرفته و زیان آنها را باز می‌نموده. چیزیکه هست ملکم از دستهٔ «فرا ماسون» بوده و نوشته هایش آن رنگ را داشته، و ما چون از اندیشه و خواست آن دسته آگاه نیستیم(کسروی خود بعدا وارد این گروو عضو فراماسونری شد) دربارهٔ ملکم نیز داوری نخواهیم توانست.

میرزا ملکم خان روزنامه‌ای به فارسی نیز نوشته که در لندن بچاپ می‌رسانیده و نسخه‌های آن در دست است. ملکم خان تا دو سال از آغاز جنبش مشروطه زنده بود و در اروپا میزیست.

اما سید جمال‌الدین دو بار بایران آمده، و در بار دوم در سال ۱۲۶۸ (۱۳۰۷) با دستور شاه او را از ایران بیرون کرده‌اند. سید مرد دلیری می‌بوده، و از خودکامگی شاه و از سودجویی امین‌السلطان نکوهشها میکرده و مردم را می‌سهانیده و می شورانیده، و کسانی بر سر او گرد آمده بوده‌اند. چیزی که هست از کارهای سید جمال‌الدین در ایران و مصر و عثمانی نتیجه درستی بدست نیامده، و شاگردانش در گفتگو ازو راه گزافه پیموده‌اند.

سید بکار بزرگی برخاسته بوده، ولی راه آنرا نمی‌شناخته، و آنگاه هیچگاه خود را فراموش نمیکرده. در چنین کوششهایی نخستین گام خود را فراموش کردن است. سید اگر بجای رفتن باین دربار و آن دربار همه به بیدار ساختن مردم و پیراستن اندیشه‌ها کوشیدی به نتیجهٔ بهتری رسیدی.

در بار دوم، سید را ناصرالدینشاه در مونیخ دید و بایران خواند، ولی ما نمیدانیم بچه کاری خواند و چه نویدی باو داد. شاگردانش می‌گویند: «نوید صدر اعظمی باو داد»، ولی نه باور کردنیست. در کشوری همچو ایران آنروز کار صدراعظمی یا سروزیری بآن سادگی و آزادی نبوده.

از این گذشته، خواندن جمال‌الدین بایران با آگاهی از اتابک بوده و پیداست که برای نشستن در جای خود او خوانده نشده. آری میتوان گفت که خود سید چنین چشمی از شاه داشته است.

نامه سید جمال به ناصرالدینشاهنامه‌ای از سید بفارسی در دست است که می گویند هنگام بست‌نشینی در عبدالعظیم به ناصرالدینشاه نوشته، و چون آن نامه انگیزهٔ آمدن سید را بایران اندکی روشن می‌گرداند با همهٔ درازیش در اینجا می آوریم:
(بخشی از نامه )
...در همان محضر ... جناب امین‌السلطان وزیر اعظم چنان پسندیدند که این عاجز (سید)برای اصلاح بعضی امور ضروریه اولا به (پطرزبورغ) رفته پس از انجام آنها به ایران بیایم اعلیحضرت شاهنشاه ...ستحسان(نیکی) فرمودند در شب همان یوم الشرف پنج ساعت جناب وزیر اعظم باین عاجز مکالمه نمودند خلاصه‌اش این شد:
-آن که اولا دولت روسیه و رجال و ارباب جراید آنرا حق نیست که ایشانرا برمجلس  و نشانه سهام نمایند و از در معادات و معاندت برآیند چون که ایشان یعنی جناب وزیر اعظم مالک و صاحب ملک نیستند و رتق و فتق امور بقدرت ایشان نیست
-دیگر آنکه مسئله کارون و بانک و معادن قبل از ارتقاء ایشان برتبه وزارت عظمی انجام پذیرفته است نهایت اینست که اجراء آن از سوء بخت در زمان وزارت ایشان شده است پس حین ورود پطرزبورغ باید در نزد وزارت روسیه ابراء ذمه و تبرئه ساحت ایشانرا بنمایم
-و تبدیل انکار فاسده وزراء روس را در حق ایشان داده و حسن مقاصد و نیات ایشان را درباره دولت روس مسجل کنم
- ثانیاً از این عاجز خواهش نمودند که به (مسیو کیرس) رییس الوزراء و وزیر دول خارجه و مستشارهای ایشان (ویلنکالی) و (زینوویب) شفاهاً بگویم که ایشان یعنی جناب وزیر اعظم از برای اثبات حسن مقاصد خود در هر حال حاضرند که اگر از طرف روس طریق اسهلی ارائه شود در ظرف چند روز مسئله کارون و بانک و معادن را حل نموده بحالت سابقه اعاده نمایند.
اینعاجز چو ن  نجاح (به سر  انام رسیدن)مقاصد جناب وزیراعظم را عین رضایت پادشاه و خیر ملت اسلام میدانستم به پطرزبورغ عود(بازگشت) نمودم و چند نفر را که در سیاسیات مشرق زمین با خود هم مشرب میدانستم چون ژنرال (ابروچف) در حربیه و ژنرال (دیختر) در وزارت دربار و ژنرال (اغناتیف) سفیر سابق روس در اسلامبول و مادام (نودیکف) که از خواتین نافذالکلمه و غالباً در مسائل سیاسیه که مابین روس و انگلیس است میکوشید با خود متفق کردم
و در ظرف دو ماه بیست بار با مسیو (کیرس) و با مستشارهای ایشان ملاقات کردم و پیش از آنکه در مقاصد جناب وزیر اعظم شروع نماییم اولا در این سعی نمودم که بادله و براهین سیاسیه و باعانت هم مشربهای خودم ثابت کنم که صلاح دولت روس در مشرق زمین آنست که علی الدوام با دولت ایران از در مسالمت و مواده و مجامله برآید و سخت گیری و مخاصمت ننماید و در ضمن همه وقت منح و سماح اعلیحضرت شاهنشاه اسلام پناه را در اترک و اراضی ترکمانیه و جایهای دیگر خاطر نشان ایشان می نمودم ،
چون دانستم که این مطلب اصلی مسجل شد و مقبول گردید و از برای ایشان انحراف رای روی داد و آتش غضبشان فرو نشست در آنوقت مقاصد جناب وزیر اعظم را پیش نهاده گفتم وزیر اعظم بنفس خود در مونیخ بهمن گفتند بشما تبلیغ کنم که ایشان حاضرند اگر شما طریقه ای نشان دهید که موجب حرب(جنگ) و سبب غرامت نگردد مسئله کارون و بانک و معادنرا حل نمایند...


امیر تهرانی

ح.ف

منبع: از کتاب تاریخ مشروطیت نوشته کسروی

تاریخ ای ایران دوره قاجار(۲): میرزا ملکم خان وسید جمال الدین اسد آبادی



گوشه هایی از تاریخ ایران  

قاجار

میرزا ملکم خان و سید جمال الدین اسد آبادی: 

میرزا ملکم‌خان و سید جمال‌الدین در سال ۱۲۶۸ (۱۳۰۶) ناصر الدینشاه بار سوم باروپا رفت، و در این سفر میرزا علی اصغر خان امین‌السلطان را که بجای سپهسالار صدراعظم بود همراه برد. ولی این سفرها هیچ سودی نداشت. اگر چه پس از بازگشت از این سفر شاه دلبستگی بقانون می‌نمود و بمیرزا علی خان امین‌الدوله دستور داد که قانونی برای ایران بنویسد، و روزنامهٔ اختر این را مژدهٔ پیشرفت کارهای ایران دانسته گفتاری نوشت. ولی چنانکه نوشته‌اند همهٔ اینها بیهوده بود و شاه بجای آنکه شکوه و نیروی اروپا را نتیجهٔ همدستی دولت ها و توده ها دانسته او نیز توده را بتکان آورد و بکارهای سودمندی وا دارد، از دیدن آن شکوه و نیرو خیره گردیده و به نومیدی گرایید، و در برابر همسایگان ناتوانی و زبونی بیشتر نمود. بویژه که هم سخن و همدم او امین‌السلطان گردیده، و این مرد یگانه آرزو و خواستش این بود که سر کار باشد، و بمردم سروری فروشد، و دستش بگرفتن و دادن باز باشد، وهمهٔ هوش و زیرکی خود را در این راه بکار میبرد، و برای نگهداری خود در سر کار گردن بخواهشهای بیگانگان می‌گذاشت.

نتیجهٔ این خیرگی و ناتوانی شاه و نادرستی و بدخواهی امین‌السلطان آن بود که در سالهای باز پسین پادشاهی ناصرالدینشاه «امتیازهایی» به بیگانگان، بویژه به انگلیسیان داده شد که شناخته‌ترین آنها «امتیاز توتن و تنباکو» بود، و اینها مردم را بشورانید، چنانکه داستان آن را خواهیم نوشت.

از کسانیکه در زمان ناصرالدین شاه دلسوزی بتوده و کشور نموده و به بیداری مردم کوشیده‌اند یکی میرزا ملکم خان اسپهانی و دیگری سید جمال‌الدین اسدآبادی شمرده میشود.

ملکم از جلفای اسپهان، و از ارمنیان آنجا بوده، و در کارهای دولتی پا گزارده، و جایگاه بالایی یافته، و باروپا رفته، و چنانکه گفته میشود اسلام پذیرفته، و چون مرد بافهم و بیداری بوده و از سیاست دولتهای اروپایی درباره آسیا آگاهی درستی یافته، دلش بحال ایران میسوخته، و این بوده که به بیداری مردم می کوشیده. در زمان صدراعظمی حاجی میرزا حسینخان این همراز و همدم او بوده.

میرزا ملکم خان نوشته هایی میدارد که همگی آگاهی و دانش او را میرساند و این بیگمانست که با خودکامگی ناصرالدینشاه، و خودخواهی و نادرستی امین السلطان دشمنی می‌نموده، و به امتیازهایی که به بیگانگان داده میشده خرده میگرفته و زیان آنها را باز می‌نموده. چیزیکه هست ملکم از دستهٔ «فرا ماسون» بوده و نوشته هایش آن رنگ را داشته، و ما چون از اندیشه و خواست آن دسته آگاه نیستیم(کسروی خود بعدا وارد این گروو عضو فراماسونری شد) دربارهٔ ملکم نیز داوری نخواهیم توانست.

میرزا ملکم خان روزنامه‌ای به فارسی نیز نوشته که در لندن بچاپ می‌رسانیده و نسخه‌های آن در دست است. ملکم خان تا دو سال از آغاز جنبش مشروطه زنده بود و در اروپا میزیست.

اما سید جمال‌الدین دو بار بایران آمده، و در بار دوم در سال ۱۲۶۸ (۱۳۰۷) با دستور شاه او را از ایران بیرون کرده‌اند. سید مرد دلیری می‌بوده، و از خودکامگی شاه و از سودجویی امین‌السلطان نکوهشها میکرده و مردم را می‌سهانیده و می شورانیده، و کسانی بر سر او گرد آمده بوده‌اند. چیزی که هست از کارهای سید جمال‌الدین در ایران و مصر و عثمانی نتیجه درستی بدست نیامده، و شاگردانش در گفتگو ازو راه گزافه پیموده‌اند.

سید بکار بزرگی برخاسته بوده، ولی راه آنرا نمی‌شناخته، و آنگاه هیچگاه خود را فراموش نمیکرده. در چنین کوششهایی نخستین گام خود را فراموش کردن است. سید اگر بجای رفتن باین دربار و آن دربار همه به بیدار ساختن مردم و پیراستن اندیشه‌ها کوشیدی به نتیجهٔ بهتری رسیدی.

در بار دوم، سید را ناصرالدینشاه در مونیخ دید و بایران خواند، ولی ما نمیدانیم بچه کاری خواند و چه نویدی باو داد. شاگردانش می‌گویند: «نوید صدر اعظمی باو داد»، ولی نه باور کردنیست. در کشوری همچو ایران آنروز کار صدراعظمی یا سروزیری بآن سادگی و آزادی نبوده.

از این گذشته، خواندن جمال‌الدین بایران با آگاهی از اتابک بوده و پیداست که برای نشستن در جای خود او خوانده نشده. آری میتوان گفت که خود سید چنین چشمی از شاه داشته است.

نامه سید جمال به ناصرالدینشاهنامه‌ای از سید بفارسی در دست است که می گویند هنگام بست‌نشینی در عبدالعظیم به ناصرالدینشاه نوشته، و چون آن نامه انگیزهٔ آمدن سید را بایران اندکی روشن می‌گرداند با همهٔ درازیش در اینجا می آوریم:
(بخشی از نامه )
...در همان محضر ... جناب امین‌السلطان وزیر اعظم چنان پسندیدند که این عاجز (سید)برای اصلاح بعضی امور ضروریه اولا به (پطرزبورغ) رفته پس از انجام آنها به ایران بیایم اعلیحضرت شاهنشاه ...ستحسان(نیکی) فرمودند در شب همان یوم الشرف پنج ساعت جناب وزیر اعظم باین عاجز مکالمه نمودند خلاصه‌اش این شد:
-آن که اولا دولت روسیه و رجال و ارباب جراید آنرا حق نیست که ایشانرا برمجلس  و نشانه سهام نمایند و از در معادات و معاندت برآیند چون که ایشان یعنی جناب وزیر اعظم مالک و صاحب ملک نیستند و رتق و فتق امور بقدرت ایشان نیست
-دیگر آنکه مسئله کارون و بانک و معادن قبل از ارتقاء ایشان برتبه وزارت عظمی انجام پذیرفته است نهایت اینست که اجراء آن از سوء بخت در زمان وزارت ایشان شده است پس حین ورود پطرزبورغ باید در نزد وزارت روسیه ابراء ذمه و تبرئه ساحت ایشانرا بنمایم
-و تبدیل انکار فاسده وزراء روس را در حق ایشان داده و حسن مقاصد و نیات ایشان را درباره دولت روس مسجل کنم
- ثانیاً از این عاجز خواهش نمودند که به (مسیو کیرس) رییس الوزراء و وزیر دول خارجه و مستشارهای ایشان (ویلنکالی) و (زینوویب) شفاهاً بگویم که ایشان یعنی جناب وزیر اعظم از برای اثبات حسن مقاصد خود در هر حال حاضرند که اگر از طرف روس طریق اسهلی ارائه شود در ظرف چند روز مسئله کارون و بانک و معادن را حل نموده بحالت سابقه اعاده نمایند.
اینعاجز چو ن  نجاح (به سر  انام رسیدن)مقاصد جناب وزیراعظم را عین رضایت پادشاه و خیر ملت اسلام میدانستم به پطرزبورغ عود(بازگشت) نمودم و چند نفر را که در سیاسیات مشرق زمین با خود هم مشرب میدانستم چون ژنرال (ابروچف) در حربیه و ژنرال (دیختر) در وزارت دربار و ژنرال (اغناتیف) سفیر سابق روس در اسلامبول و مادام (نودیکف) که از خواتین نافذالکلمه و غالباً در مسائل سیاسیه که مابین روس و انگلیس است میکوشید با خود متفق کردم
و در ظرف دو ماه بیست بار با مسیو (کیرس) و با مستشارهای ایشان ملاقات کردم و پیش از آنکه در مقاصد جناب وزیر اعظم شروع نماییم اولا در این سعی نمودم که بادله و براهین سیاسیه و باعانت هم مشربهای خودم ثابت کنم که صلاح دولت روس در مشرق زمین آنست که علی الدوام با دولت ایران از در مسالمت و مواده و مجامله برآید و سخت گیری و مخاصمت ننماید و در ضمن همه وقت منح و سماح اعلیحضرت شاهنشاه اسلام پناه را در اترک و اراضی ترکمانیه و جایهای دیگر خاطر نشان ایشان می نمودم ،
چون دانستم که این مطلب اصلی مسجل شد و مقبول گردید و از برای ایشان انحراف رای روی داد و آتش غضبشان فرو نشست در آنوقت مقاصد جناب وزیر اعظم را پیش نهاده گفتم وزیر اعظم بنفس خود در مونیخ بهمن گفتند بشما تبلیغ کنم که ایشان حاضرند اگر شما طریقه ای نشان دهید که موجب حرب(جنگ) و سبب غرامت نگردد مسئله کارون و بانک و معادنرا حل نمایند...


امیر تهرانی

ح.ف

منبع: از کتاب تاریخ مشروطیت نوشته کسروی

تاریخ ایران: تاریخ مشروطیت : آغاز بیداری ایر انیان


ادامه از نوشتار پیشین

کتاب تاریخ مشروطیت نوشته کسروی


آغاز بیداری در توده ایران

گفتیم در سالهای باز پسین پادشاهی ناصرالدینشاه امتیازهایی به بیگانگان داده شد. نخست در زمان سپهسالار امتیاز کشیدن راه آهن از بوشهر تا گیلان بانگلیسیان داده شده بود، که می‌باید آن را از لغزشهای سپهسالار شمرد.

 این امتیاز بکار بسته نشد و پس از ده و اند سالی پس گرفته شد و از میان رفت. ولی در سال ۱۲۶۸ ناصرالدینشاه امتیازهای دیگری داد که شناخته‌ترین آنها «امتیاز توتون و تنباکو» بود.

 مردم زیان اینها را نمیدانستند، و تا آن زمان توده را پروای سود و زیان کشور کردن، و در کارهای دولتی بچون و چرا برخاستن در میان نبوده. ولی چون اینها پای بیگانگان را بکشور باز کرد و اروپاییان در ایران فراوان شدند، مردم بویژه ملایان دیدن آنان نتوانستند و برنجش و گله پرداختند، و همین دیدهٔ آنان را باز کرد و در سایه جنبش و ایستادگی «امتیاز توتون و تنباکو» از میان رفت. این امتیاز ایران را بسیار زیانمند بود.


ببینید تفاوت از کجاست به کجا

زیرا فروش همگی توتون و تنباکوی کشور، چه در درون و چه در بیرون، بیک تن انگلیسی سپرده میشد، در برابر آنکه سالانه پانزده هزار لیره بدولت پردازد و از سود ویژه یک چهار یک دولت را باشد، در حالیکه در عثمانی که توتون و تنباکویش کمتر از ایران باشد تنها فروش در درون کشور بیک کمپانی واگزارده شده بود در برابر آنکه سالانه هفتصد هزار لیره بدولت عثمانی پردازد و از سود نیز پنجیک دولت را باشد. ببینید جدایی تا بکجاست.

 

مردم این حساب را نمیدانستند، ولی از آنکه بیگانگان پا بدرون کشور می‌گشایند بیمناک می‌بودند. سپس هم برایشان سنگین می‌افتاد که توتون و تنباکویی را که می‌کارند بیک بیگانه با بهای کمی بفروشند و سپس با بهای بسیاری باز خرند. گیرندهٔ امتیاز یکتن بود ولی در لندن شرکتی برای آن با ۶۵۰٬۰۰۰ لیره برپا گردید، و از بهار سال ۱۲۷۰ (۱۳۰۸) کارکنان آن در ایران بکار پرداخت.


از گام نخست مردم ناخشنودی نمودند، و بازرگانان بمیانجیگری امین‌الدوله بشاه نامه نوشته و دادخواهی کردند. ولی چون شاه و امین‌السلطان خودشان امتیاز را داده و هوادار آن بودند نتیجه‌ای از دادخواهی دیده نشد، و از آنسوی چون کارکنان کمپانی بهمه شهرها رفته و بکار پرداخته بودند، ناخشنودی فزونتر گردیده و کم‌کم رویهٔ تکان و جنبش بخود گرفت. پیش از همه تبریز بکار برخاست، و مردم آگهی‌های کمپانی را که بدیوارها چسبانیده بود پاره کردند و بجای آن نوشته‌های شورآمیزی چسبانیدند. امیر نظام گروسی پیشکار مظفرالدین میرزا و والی شهر بود ولیعهد ازو خواست که با مردم سخت گیرد و بشورندگان کیفر دهد، امیر نظام نپذیرفته و از کار کناره‌جویی نمود.

کمپانی ناگزیر شده خواست دلجویی نماید و چنین پیش نهاد که کارکنانش در آذربایجان جز از آذربایجانیان نباشد، ولی مردم این را نپذیرفتند و در شور و تکان ایستادگی نمودند.

پس از تبریز اسپهان بتکان آمد، و پس از آن در تهران شور و جنبش پیدا گردید. در همه جا علما پیشگام بودند. در تبریز حاجی میرزا جواد، و در اسپهان آقا نجفی، و در تهران میرزا محمد حسن آشتیانی و دیگران پا در میان داشتند. از سامرا مجتهد بزرگ میرزا محمدحسن شیرازی تلگراف بشاه فرستاد و زیانهای امتیاز را باز نمود و در خواست بهم زدن آن را کرد.

گرفتاری بزرگ شده و شاه نمیدانست چکار کند. نخست خواست فروش در درون کشور را از کمپانی باز گرفته و تنها فروش در کشورهای بیگانه را بآن سپارد. لیکن مردم و علما باین خرسندی ندادند و از کوشش باز نایستادند. علما یکراه دیگری اندیشیدند، و آن اینکه به کمپانی کاری ندارند و مردم را از کشیدن چوپوق و غلیان باز دارند و این بود میرزای شیرازی فتوی بحرام بودن غلیان و چوبوق داد و همینکه این فتوی بتلگراف بشهرها رسید مردم در همه جا از خرد و بزرک

این مرد نیک چون میخواست شاه را از چگونگی دولتهای اروپا، و از همدستی پادشاهان با توده، و از اندازهٔ پیشرفت آنها آگاه، و او را همراه سازد...


ادامه دارد

امیر تهرانی

ح..ف

تاریخ ایران : دوره قاجار: علت های عقب ماندگی

تاریخ ایران از افشاریه به بعد

نوشته کسروی

بخش ۱

میدانیم که چون نادر شاه کشته گردید آن بزرگی که با کوششهای خود برای ایران پدید آورده بود از میان رفت. ولی ایران باز یکی از کشورهای بنام آسیا شمرده میشد، و کریمخان و جانشینان او، اگر چیزی بکشور نیفزودند چیزی هم از آن نکاستند.(یکی از بهتر ین دورانهای تاریخی ایر ان بود ا.ت)

 لیکن در زمان قاجاریان ایران بسیار ناتوان گردید، و از بزرگی، و جایگاه و آوازه آن بسیار کاسته شد ، و انگیزهٔ این، بیش از همه یک چیز بود، و آن اینکه جهان دیگر شده و کشورها بتکان آمده، ولی ایران بهمان حال پیشین باز می‌ماند.

از سال ۱۱۵۷ (۱۲۹۳) که کریمخان زند در گذشت تا سال ۱۲۱۲ (۱۲۴۹) که فتحعلیشاه بدرود زندگی گفت پنجاه و اند سال بود، و در این زمان کم در اروپا تکان‌های سختی پیدا شده، و داستانهای تاریخی بیمانندی - از شورش فرانسه، و پیدایش ناپلئون و جنگهای پیاپی آن، و جنبش توده‌ها، و پیشرفت فن جنک، و پدید آمدن افزارهای نوین، و مانند اینها - رو داده، و در نتیجه آنها دولتهای بزرک و نیرومندی پیدا شده بود.

 کشور ایران از آن تکانها و دیگرگونیها بی‌بهره و ناآگاه مانده، و راستی آنست که نه پادشاهان قاجاری، و نه سرجنبانان توده، از آن تکان و دیگرگونیها سر در نمی‌آوردند، و ناآگاهانه با شیوهٔ کهن خود بسر میبردند.

نتیجه آن بود که دو دولت نیرومند و بزرک و بیدار ، یکی در شمال ایران، و دیگری در جنوب آن پیدا شده، و ایران ناتوان و ناآگاه در میان آنان ماند، و راستی آنکه برای چنان زمانی پادشاهان کم جربزهٔ قاجاری شایندهٔ سررشته‌داری نبودند.

اینان از پیش‌آمدها چیزی یاد نگرفتند. شکستهای پیاپی فتحعلیشاه در برابر روس، وشکستهای محمد شاه و ناصر الدینشاه در برابر انگلیس بایران زیان بسیار رسانید، و از بزرگی آن بسیار کاست، ولی پادشاهان قاجاری و تودهٔ ایرانیان را بیدار نگردانید. 

فتحعلیشاه و محمدشاه و ناصرالدینشاه، بی آنکه رفتار خود را دیگر کنند پی هم آمدند و رفتند، و مردم نیز چشم بسته و ناآگاه، در زیر دست آنان روز گزاردند، و تنها در سالهای بازپسین پادشاهی ناصرالدین بود که اندک تکان و بیداری در توده پدیدار گردید.

اینان خود کاری نمیکردند و دیگران را هم نمیگزاردند. در زمان محمدشاه میرزا ابولقاسم قایم مقام زیر کاردانی بود و بشایندگی کارها را پیش میبرد. ولی محمد شاه او را کشت و جایش را به حاج میرزا آقاسی داد.

در زمان ناصرالدین شاه میرزا تقی  خان امیر کبیر  به پیراستن و آراستن ایران می‌کوشید، و چه در سیاست، و چه در کشورداری کاردانی از خود نشان میداد. ناصرالدین شاه او را کشت و بجایش میرزا آقاخان نوری را نشاند. سپس هم حاجی میرزا حسینخان سپهسالار بکارهایی برخاست و آگاهی و کاردانی از خود می‌نمود. ولی ناصرالدینشاه او را نگه نداشت، و مردم نیز ارج او و کارهایش را ندانستند.

حاجی میرزا حسین خان سپهسالاردر سال ۱۲۵۰ (۱۲۸۸) ناصرالدینشاه او را از استانبول خواسته، و نخست وزیر عدلیه و سپس صدراعظم گردانید. سپهسالار چون مرد کاردان و نیکی بود، و دیر زمانی در استانبول و دیگر جاها مانده و از چگونگی کشورهای اروپایی آگاهی میداشت، خواست در ایران نیز تکانی پدید آورد و سامانی بکارهای دولت دهد.

 از لگام گسیختگی حکمرانان شهرها جلو گرفت و رشوه را از میان برداشت. یکی از کارهای نیک او این بود که وزارتخانه‌ها و درباری بآیین اروپا پدید آورد. پیش از آن برخی وزارتخانه‌ها می‌بود ولی مرز و سامانی در میان نبوده، و شاه یا صدراعظم بهمه کارها در آمدی و فرمان دادی، سپهسالار چنین نهاد که یک صدراعظم و نه وزارتخانه برپا شود بدینسان: وزارت داخله، وزارت خارجه، وزارت جنگ، وزارت مالیات، وزارت عدلیه، وزارت علوم، وزارت فواید، وزارت تجارت و زراعت، وزارت دربار، و کار ها در میان اینها بخشیده شود، که هر وزارتخانه‌ای بکارهای خود پردازد و در آن کارها جدا سر و آزاد، ولی در نزد صدر اعظم پاسخده باشد. 

این وزارتخانه‌ها با ادارهٔ صدراعظمی «دربار اعظم» نامیده شود، کارهای بزرک کشوری با بودن صدر اعظم در «مجلس وزراء» بگفتگو آید، و هفته ای دو روز این مجلس برپا گردد.

«لایحه‌ای» که بتاریخ ۱۲ شعبان ۱۲۸۹ برای این کار نوشته و بدستینهٔ شاه رسانیده در دست است، و از خواندن آن اندازهٔ فهم و کاردانی سپهسالار نیک دانسته می‌شود.

در زمان از گفتگوی کشیده شدن راه آهن بمیان آمد و «امتیاز» آن بانگلیسیان داده شد، ولی ما از چگونگی آن آگاهی نیافته‌ایم.


ThreeQajaris.jpg


ادامه دارد

امیر تهرانی
ح.ف