رویاهای تاریخی
ایران باستان
رویای گودرز و یافتن کیخسرو در سرزمین توران
شبی قیرگون ماه پنهان شده به خواب اندرون مرغ و دام و دده
چنان دید سالار پیران به خواب که شمعی برافروختی ز آفتاببر اساس داستانهای باستانی که بیشتر فردوسی گزارشگر آن است افراسیاب به پیران ویسه دستور داده بود تا پس از تولد کیخسرو او را به شبانان بسپرد. تا جانشینی نواده خود افراسیاب به خطر نیافتد . اما در مجددا و قتی که کیخسرو به ده سالگی رسیده بود او را به نزد خویش فرا خواند و به تربیتاش همّت گماشت.
از سوی دیگر در یک شب و در سرزمین ایران گودرز پهلوان ایرانی،در خواب رویایی شگفت دید که در آن سیاوش را به خواب دیده و سیاوش به او گفته بود که تا چند در خواب غفلت بسر می بری ؟ کیخسرو در سرزمین توران است . باید او رابیابی و به ایران ببری!سیاوش در این رویا کیخسرو را فرزند خود معرفی کرده و نجات او را از گودرز خواستار شده بود.گودرز پس از دیدن این رویا پسرش گیو را که او نیز از پهلوانان ایرانی بود به توران فرستاد. بدین ترتیب کیخسرو به ایران بازگشت و وقتی تصمیم گرفتند که او را به شاهی بر گزینند توس، خشمگین شد و اظهار نمود که پسر کاووس فریبرز لایقتر از کیخسرو است.
توس از فرماندهان و بزرگان نظامی ایر انی و از دود منو منوچهر شاه باستانی ایران معر فی شده است. توس دو برادرش به تشخیص زال فاقد فره ایزدی بودند و لایق سلطنت به شمار نمی آمدند.
به هر حال قرار بر رقابتی شد بین دو پهلوان و بهانهٔ این رقابت این شد که هرکس دژ بهمن در اردبیل را که متعلق به دیوها و اهریمنان است بگشاید، شاه خواهد شد. فریبرز نتوانست و کیخسرو، پیروزمندانه دژ را گشود.
امیر تهرانی
ح.ف
ادامه از نوشتار پیشین
خواب ناصر خسرو شاعر ، دانشمند و جهانگرد معروف ایرانی
"در ربیع الآخر سنه سبع و ثلثین و اربعمایه ( ۴۳۷ هجری) که امیرخراسان ابوسلیمان جعفری بیک داودبن مکاییل بن سلجوق بود از مرو برفتم که هر حاجت که در آن روز خواهند باری تعالی و تقدس روا کند.
به گوشه ای رفتم و دو رکعت نماز بکردم و حاجت خواستم تا خدای تعالی و تبارک مرا توانگری دهد. چون به نزدیک یاران و اصحاب آمدم یکی از ایشان شعری پارسی میخواند. مرا شعری برخوان. هنوز بدو نداده بودم که او همان شعر بعینه آغاز کرد. آن حال به فال نیک گرفتم و با خود گفتم خدای تبارک و تعالی حاجت مرا روا کرد.
پس از آن جا به جوزجانان شدم وقرب یک ماه ببودم و شراب پیوسته خوردمی. پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم میفرماید که قولوا الحق و لو علی انفسکم.
شبی در خواب دیدم که یکی مرا گفت چند خواهی خوردن از این شراب که خرد از مردم زایل کند، اگر به هوش باشی بهتر. من جواب گفتم که حکما جز این چیزی نتوانستند ساخت که اندوه دنیا کم کند.
جواب داد که بیخودی و بیهوشی راحتی نباشد، حکیم نتوان گفت کسی را که مردم را بیهوشی رهنمون باشد، بلکه چیزی باید طلبید که خرد و هوش را به افزاید.
گفتم که من این را از کجا آرم.
گفت جوینده یابنده باشد، و پس سوی قبله اشارت کرد و دیگر سخن نگفت.
چون از خواب بیدار شدم، آن حال تمام بر یادم بود برمن کار کرد و با خود گفتم که از خواب دوشین بیدار شدم باید که از خواب چهل ساله نیز بیدار گردم.
ادامه دارد
امیر تهرانی
ح.ف
ادامه از نوشتار پیشین
۱ رویا های تاریخی مربوط به ایران و مشاهیر ایران(بخش دوم)"قسمت دوم :
خواب انوشیروان درباره پیامبر اسلام
فردوسی در شاهنامه خواب مشهور انوشیروان را که مسلمانان، آن را یکی از معجزات پیامبر اسلام و از«دلایل» و «شواهد» نبوت آن حضرت ثبت کرده اند، نقل میکند. این خواب همان است که در بسیاری متون از ویژگیهای رویاهای گزارش شده در بخش تاریخی شاهنامه این است که اغلب آنها با روایتهای مندرج در متون حدیث و تفسیر و تواریخ ایران پس از اسلام، همخوانی دارد، به نحوی که برای پژوهشگر آگاه، رگههای تاثیرپذیری گزارش فردوسی از فرهنگ اسلامی در این موارد کاملا آشکار است.
در اینجا ما برای نمونه به دو خواب انوشیروان اشاره می کنیم:
در تاریخ بلعمی و فارسنامه ابن بلخی آمده است که خسرو انوشیروان، خود در شب ولادت حضرت رسول خواب دید که کنگره ایوان مدائن به زمین افتاد و نوری از جانب حجاز بتابید که جهان را روشن ساخت. همان شب، «موبدان موبد» یعنی بزرگترین موبد رسمی دولت ساسانی نیز به خواب دید که
فراوان بر آن عهد، کسری گریست پس از عهد، یک سال کسری بزیست
در این سال، یک شب نیایش کنان به خواب اندرون شد ستایش کنان
چنان دید روشن روانش به خواب که در شب برآمد یکی آفتاب
چهل پایه نردبان از بر ش که میرفت تا اوج کیوان سرش
برآمد برین نردبان از حجاز خرامان خرامان به کشی و ناز
جهان قاف تا قاف پر نور کرد به هر جا که بد ماتمی، سور کرد
در آفاق هر جا ز نزدیک و دور نبد کان نه از فر او یافت نور
به هر جا که بد نور نزدیک راند جز ایوان کسری که تاریک ماند
سپس به گزارش فردوسی، بزرگمهر، تعبیر این خواب انوشیروان را برای او بازگفت، لیکن از آنجا که فردوسی، اسلام باور و شیعی مذهب است، در گزارش تعبیر خواب انوشیروان، خود، حقانیت اسلام و معجزات پیامبر (از جمله شق القمر) را از زبان بزرگمهر به نظم درآورده است، در حالی که مسلم و ثابت است که بزرگمهر، سالها پیش از ظهور اسلام نمیتواند از وقوع چنین معجزه ای که هنوز اتفاق نیفتاده است، آگاهی داشته باشد.
پس باید اعتراف کرد که این گفتار، نمودی از باورهای خالق شاهنامه است که در مقام گزارش خواب انوشیروان و تعبیر آن از سوی بزرگمهر، باورهای اسلامی خویش را بر آن گزارش افزوده و گفته است:
از این روز در تا چهل سال بیش نهد مردی از تازیان پای پیش
که در پیش گیرد ره راستی بپیچد ز هر کژی و کاستی
به هم برزند دین زرتشت را به مه چون نماید سرانگشت را
به دو نیمه گردد ز انگشت او به کوشش نبیند کسی پشت او
به تخت سایه پایه برآید بلند دهد مر جهان را به گفتار پند
پس از وی ز تو یک نبیره بود که با پیل و کوس و تبیره بود
سپاهی بتازد بر او، از حجاز اگرچه ندارد سلیح و جهاز
ز تخت اندر آرد مر او را به خاک ز گردان کند مر جهان جمله پاک
بیفتد همه رسم جشن سده شود خاکدان جمله آتشکده
به گشتاسب، جاماسب خود گفته بود از این راز و این راه آشفته بود
نتیجه
رویا در شاهنامه، ابزار شناخت شهودی و وسیله ای برای ادراک ماوراء طبیعی ا ست. اکثر رویدادهای مهم، پیش از وقوع در خواب به پهلوانان و پادشاهان الهام شده است.
فردوسی به تعبیر خواب معتقد بوده و معبران در شاهنامه اغلب موبدان، حکیمان و روحانیان بزرگ بوده اند که توانسته اند حوادث آینده را با تعبیر درست، پیشگویی کنند.
با این همه، در نهایت امر، تجربه شخصی فردوسی از خواب دیدن «جهاندار محمود، شاه بزرگ» درست از آب درنیامد و سلطان محمود، قدر این کار خطیر را نشناخت."
در پی بازگویی این خوابها بود که از سوی خسرو انوشیروان به نعمان بن منذر، حاکم حیره دستور داده شد تا بهترین معبر عرب را برای تعبیر خواب وی احضار کنند. صدور فرمان مزبور بنا به روایات اسلامی به تعبیر این خواب، از سوی شق و سطیح کاهن میانجامد. فردوسی همین مضامین را در شاهنامه چنین به نظم درآورده است:
خواب دیگر انوشیروان در باره خیانت در حرمسرای ا و
انوشیروان در عالم رویا دید که درختی در کنار کاخ او روییده است و در کنار آن، گرازی با آو از یک پیاله شراب مینوشد. تعبیر این خواب به دست بزرگمهر نوجوان موجب برکشیده شدن بزرگمهر شد. فردوسی پیش از ورود به این داستان، در باره اهمیت خواب به طور عام و خوابی که «شاه جهان» (به عنوان نماد کل کشور) دیده باشد، به طور خاص (با گوشه چشمی به روایت معروف اسلامی که رویا را جزئی از اجزای نبوت میداند)، میگوید:
نگر خواب را بیهده نشمری یکی بهره دانش ز پیغمبری
... شبی خفته بد شاه نوشین روان خرد پیر و بیدار و دولت جوان
چنان دید در خواب کز پیش تخت برستی یک خسروانی درخت
شهنشاه را دل بیاراستی میو رود و رامشگران خواستی
ابا آن بر آنگاه آرام و ناز و نشستی یکی تیزدندان گراز
نشستی و میخوردن آراستی میاز جام نوشین روان خواستی
بزرگمهر، این خواب را چنین تعبیر میکند که جوانی در شبستان شاه، خود را به شکل زنان درآورده و جامه زنان پوشیده و با یکی از همسران شاه، نرد عشق میبازد:
چنین داد پاسخ که در خان تو میان بتان شبستان تو
یکی مرد برناست کز خویشتن به آرایش جامه کرده است زن
این حکایت البته از شاهنامه به متون منثور پارسی راه یافته است و از جمله در جوامع الحکایات محمد عوفی و لطایف الطوائف فخرالدین علی صفی هم آمده است.
رویای شخص فردوسی
خوابی که فردوسی، خود درباره سلطان محمود غزنوی دیده است، نیز در شاهنامه ذکر شده است، هرچند میدانیم که این خواب، در واقع، به خلاف میل فردوسی تعبیر شد...
بر اندیشه شهریار زمین بخفتم شبی لب پر از آفرین
چنان دید روشن روانم به خواب که رخشنده شمعی برآمد ز آب
همه روی گیتی شب لاژورد از آن شمع، گشتی چو یاقوت زرد
نشسته بر او شهریاری چو ماه یکی تاج بر سر به سان کلاه
رده برکشیده سپاهش دو میل به دست چپش هفتصد ژنده پیل
یکی پاک دستور پیشش به پای به داد و به دین شاه را رهنمای
مرا خیره گشتی سر از فر شاه و ز آن ژنده پیلان و چندان سپاه
چو آن چهره خسروی دیدمی از آن نامداران بپرسیدمی
که این چرخ و ماه است یا تاج و گاه؟ستاره ست پیش اندرش یا سپاه؟
یکی گفت: کاین شاه روم است و هند ز قنوج تا پیش دریای سند
به ایران و توران، ورا بنده اند به رای و به فرمان او زنده اند
جهاندار محمود، شاه بزرگ به آبشخور آرد همه میش و گرگ
چو کودک لب از شیر مادر بشست به گهواره محمود گوید نخست
منبع تبیان
مقاله پر فسور محسن امین
ادامه دارد
امیر تهرانی
ح.ف
رویا های تاریخی مربوط به ایران و مشاهیر ایرانی(بخش یکم)
پیش از هخامنشی
خواب های که پدر بزرگ کوروش دید
رویای اول
بنا به گفتهٔ هرودوت، آستیاگ (پدربزرگ کوروش) شبی در خواب دید که از دخترش آنقدر آب خارج شد که همدان و کشور ماد و تمام آسیا را غرق کرد. او تعبیر خواب خویش را از مغها پرسید. آنها گفتند از او فرزندی پدید خواهد آمد که بر ماد غلبه خواهد کرد. این موضوع سبب شد که آستیاگ تصمیم بگیرد دخترش را به بزرگان ماد ندهد، زیرا میترسید که دامادش مدعی خطرناکی برای تخت و تاج او بشود؛ بنابراین دختر خود را به کمبوجیه یکم یکی از پارسیان، به زناشویی داد.
رویای دوم
ماندانا پس از ازدواج با کمبوجیه باردار شد و شاه این بار خواب دید که از شکم دخترش تاکی رویید که شاخ و برگهای آن تمام آسیا را پوشانید. پادشاه، اینبار هم از مغها تعبیر خوابش را خواست و آنها اظهار داشتند، تعبیر خوابش آن است که از دخترش فرزندی به وجود خواهد آمد که بر آسیا چیره خواهد شد.
آستیاگ به مراتب بیش از خواب اولش به هراس افتاد و از اینرو دخترش را به حضور طلبید. دخترش به همدان نزد وی آمد. پادشاه ماد براساس خوابهایی که دیده بود، از فرزند دخترش سخت وحشت داشت، پس زادهٔ دخترش را به یکی از بستگانش به نام هارپاگ سپرد و دستور داد که کودک را نابود کند. هارپاگ طفل را به خانه آورد و ماجرا را با همسرش در میان گذاشت. در پاسخ به پرسش همسرش راجع به سرنوشت کوروش، هارپاگ پاسخ داد «وی دست به چنین جنایتی نخواهد آلود، چون یکم کودک با او خوشایند است. دوم چون شاه فرزندان زیادی ندارد، دخترش ممکن است جانشین او گردد، در این صورت معلوم است شهبانو با کشندهٔ فرزندش مدارا نخواهد کرد.»
پس کوروش را به یکی از چوپانهای شاه به نام میترادات (مهرداد) داد و از او خواست که وی را به دستور شاه به کوهی در میان جنگل رها کند تا طعمهٔ ددان گردد.
چوپان، کودک را به خانه برد. وقتی همسر چوپان به نام سِپاکو از موضوع باخبر شد، با ناله و زاری به شوهرش اصرار ورزید که از کشتن کودک خودداری کند و به جای او، فرزند خود را که تازه زاییده و مرده به دنیا آمده بود را در جنگل رها سازد. چوپان نظر همسرش را پذیرفت و جسد مردهٔ فرزندش را به مأموران هارپاگ سپرد و خود سرپرستی کوروش را به گردن گرفت. هارپاگ هم جسد پسر چوپان را با اسمی دیگر در مقبرهٔ شاهی دفن کرد.
سالها بعد هنگامی که کوروش ده ساله شده بود و با کودکان هم سن و سال خود بازی میکرد، آن کودکان وی را به عنوان پادشاه برگزیدند، یکی از میان این کودکان که نجیبزادهای از ماد بود، از فرمان کوروش سرباز زد، در نتیجه کوروش او را گوشمالی داد. پدر آن پسر به نام آرتمبارس نزد آستیاگ شکایت کرد و اظهار داشت که یکی از بردگان وی فرزند درباریان را چوب زدهاست. کوروش را نزد آستیاگ فرستادند تا تنبیه شود. شاه با مشاهدهٔ کوروش و شباهت وی با افراد خانواده چنین سوءظن برد که مبادا او کوروش نوهٔ خودش باشد.
شاه چوپان را تهدید کرد که اگر حقیقت را نگوید شکنجه خواهد شد و وی حقیقت را بیان داشت. پس از آن، شاه هارپاگ را احضار کرد و از وی پرسید: «طفل دخترم را که به تو سپرده بودم، چگونه کشتی؟» هارپاگ با دیدن چوپان پاسخ داد که: «پس از آنکه طفل را به خانه بردم، خواستم طوری رفتار کنم که امر تو اجرا شده باشد و قاتل پسر دخترت هم نباشم.» آستیاگ در باطن غضبناک شد ولی صلاح ندید که خشم خود را بروز دهد و اظهار کرد که وجدانم از کاری که کرده بودم آزرده بود، حالا که طفل زنده مانده باید خدا را شکر کرد و ضیافتی داد و از هارپاگ خواست به این میهمانی بیاید و فرزندش را هم همراه بیاورد. بدین ترتیب که او را برای صرف شام دعوت کرد و بدون آنکه وی خبردار شود از بدن فرزندش که همسن کوروش بود، غذایی تهیه کرد و به خورد وی داد.
مدتی بعد آستیاگ بار دیگر به جادوگران و کاهنان روی آورد و از آنها پرسید که آیا هنوز باید از آن خطر از جانب نوادهاش بترسد یا خیر؟ آنها پاسخ دادند که رؤیای شاه هماکنون تعبیر شدهاست برای آنکه کوروش هنگامی که با کودکان دیگر بازی میکرد به عنوان شاه انتخاب شد؛ بنابراین دیگر نیازی نیست از وی بترسد. پس از آن آستیاگ آرام گرفت و نوادهاش را به پارس نزد پدر و مادرش فرستاد.
تاریخ سیاسی هخامنشیان نوشته داندا مایف صفحات ۱۶ الی ۱۸
به نقل از ویکپدیا
رویای خود کوروش
دینون به نقل از کتزیاس مینویسد که کوروش در زمانی که محافظ شاه ماد بودهاست در خواب دید که سه بار در حال دست بردن در خورشید است. این خواب را برای وی چنین تعبیر کردند که سی سال فرمانروایی خواهد کرد.کتاب داریوش و ایرانیان نوشته هیینتس صفحه ۴۴۱
به نقل از ویکپدیا
کاروانسرا سازی در ایران قدیم و سودمندیهای آن
در راه سرخس به مشهد در میان بیابانی که فقط در بعضی از فصول سال گوسفندان در آن به چرا می پردازند از دور چیزی شبیه به کاروانسرایی نمودار است. از این گونه کاروانسراها در میان بیابانهای لم یزرع و حتی در میان کویر مرکزی ایران زیاد دیده میشود. مردم در زمانهای قدیم با اسب یا شتر و یا کجاوه و پالکی مسافرت می کردند و ناچار بودند در فاصله های معینی برای استراحت خود و تغذیة دوابشان توقف کنند و وجود چنین کاروانسرایی در میان راه برایشان بسیار ذی قیمت بود.
اگر حال حاضر را در نظر بگیریم این کاروانسرا در بدترین نقطهای که در جهان ممکن است ساخته شده است، ولی به همین دلیل در این نقطه ساخته شده زیرا وسیله ای بوده است که در آن نقطة سخت و بد مسافران بتوانند در پناه قرار گیرند و آسایشی داشته باشند. در واقع برای طی راه از نیشابور به مرو ، کاروانها ناچار بودند از این محل عبور نمایند.
حمدالله مستوفی راجع به این راه میگوید: از نیشابور تا ده باد هفت فرسنگ فاصله است و از آنجا راه هرات از دست راست منشعب میگردد ، و اگر از ده باد به طرف چپ برویم پس از طی 5 فرسنگ به دهکدة خاکستر میرسیم و اگر سه فرسنگ دیگر طی کنیم به رباط سنگ خواهیم رسید و پس از شش فرسنگ دیگر به رباط مار میرسیم و پس از هفت فرسنگ دیگر رباط توران ( یا نوران ) پدیدار میشود و باز پس از هفت فرسنگ دیگر از دو گردنه عبور میکنند که هر کدام در حدود نیم فرسنگ طول دارد و به رباط آبگینه می رسند و سرخس در شش فرسنگی آن قرار دارد.
این رباط آبگینه بدون شک همان رباط شرف است که ما امروز از آن صحبت می کنیم و در زمان مغول به علت زیبایی آن تحت نام رباط آبگینه شناخته شده است.
آقای محمود راد در مورد این بنا چنین گفته است: ( آثار ایران جلد 4 جزوة1 ) احتمالاً این بنا از شرف الدین ابو طاهر بن سعد الدین بن علی است که در سال 481 هجری به خراسان آمد و مدت چهل سال حکومت مرو را بر عهده داشت و در تاریخ 515 هجری به وزارت سلطان سنجر رسید .
رباط شرف در میان بیابان خشک از مهارت استادان ایرانی در دوران پادشاهی سلطان سنجر با ما سخن می گوید
ایوان اصلی حیاط بزرگ رباط شرف با وجود عمر هشتاد سالهاش هنوز مانند عروس زیبایی شاهد هنرنمایی استادان هنرمند ایران است .
حیاط اصلی رباط شرف که برابر سنتهای قدیم ایران به صورت بتای چهار ایوانی ساخته شده تالارهایی برای اقامت پادشاهان و اتاقهای دیگری برای مسافران دیگر که از مرو به نیشابور می آمدند ساخته شده است ملازمان و مستخدمین در حیاط کوچکی که در مقابل آن قرارداشت جای می گرفتند
ترکان غز سلطان سنجر را اسیر کردند:
این ترکها در مراتع اطراف بلخ به سر می بردند و هر سال 24000 گوسفند به آشپزخانة سلطان سنجر می فرستادند. طرز رفتار وصول کنندگان این مالیات باعث اغتشاشات و خونریزیهایی شد و در نتیجه حاکم بلخ از سلطان سنجر تقاضا کرد به او اختیار دهد تا این ترکهای ناآرام را مطیع ساز د و به جای 24 هزار گوسفند از آنان 30 هزار گوسفند مطالبه نمود. ولی ترکان غز این حاکم خونریز را از بلخ بیرون کردند و سلطان سنجر پس از مشورت با اطرافیان تصمیم گرفت به بلخ برود. ترکان معذرت طلبیده پیشنهاد کردند صد هزار دینار و هزار غلام بدهند ولی سلطان عذر آنها را نپذیرفت.
وقتی سلطان سنجر نزدیک چادرهای ترکان غز رسید آنها با زن و بچههایشان به حالت تضرع پیش آمدند و معذرت خواستند و پیشنهاد کردند که به تعداد خانوادههایشان شمش های نقره به او تقدیم کنند. امرای سلطان مانع پذیرفتن این پیشنهاد شدند و جنگی در گرفت و ترکان غز که ناامید بودند چنان مبارزه کردند که قشون سنجر را در هم شکستند و خود او را اسیر کرده به مرو بردند. سپس عده ای ماجراجو به آنان ملحق شده به طرف نیشابور روان گردیدند و چون مردم نیشابور مقاومتی نشان دادند و چند نفر از ترکان کشته شدند دستور قتل عام شهر را دادند و مسجد بزرگ آن شهر را سوزاندند. سپس در خارج شهر چادر زده هر روز برای آزار مردمان وارد شهر می شدند و در شهرهای دیگر خراسان نیز به همین طریق رفتار کردند.
در تاریخ 550 هجری هنگامی که سنجر در قید اسارت آنان بود انوری می گوید: مساجد را در شهر به عنوان اصطبل چهار پایانشان اختیار کرده بودند و در هیچ محلی خطبه ای خوانده نمی شد زیرا نه خطبه خوان و نه منبری باقی مانده بود.
آجرتراشان هنرمند با ذوق و سلیقه مخصوصی لچکهای بالای قوس ایوانها را زینت نموده اند
در زیر این ایوان هنگامی که هنوز اتاق آن بر جا بود پادشاهان با قدرتی مانند سلطان سنجر وقت گذارنده اند.
ایوان ورودی حیاط اصلی رباط شرف با وجود خرابی هایی که در مدت دو قرن بر آن وارد آمده هنوز زیبایی خود را از دست نداده است
بنابر این احتمال دارد که در سال 548 هنگام واقعة ترکان غز در رباط شرف نیز خرابیهایی بوجود آمده باشد و سال بعد تعمیراتی در آن به عمل آمده و این کتیبه مربوط به همان زمان است.
رباط شرف با وجود خرابیهایش امروز بسیار زیباست. از خارج دیوارهای آجریش محکم و قوی است و از داخل زبنتهایش به منزلة شاهکارهای بزرگی از هنر آجرتراشی و گچ بری ایران است، در کنارش آب انبار بزرگی است که آب باران در آن ذخیره می گردد زیرا اطراف آن چشمه یا رودخانه یا قناتی نیست.
رباط شرف دو حیاط دارد و در هر یک از حیاط ها چهار ایوان است. اتاق های متعدی در اطراف حیاطهاست که محل اقامت مسافران بوده است. در یکی از اتاقها محرابی است که در آن نماز خوانده میشد. حیاط دومی بزرگتر حیاط اولی و زیباتر از آن است و محل اقامت بزرگان یا شخص پادشاه بوده است
منبع : مقاله آقای علی سامی مجله هنر و مردم سال ۴۵
امیر تهرانی
ح.ف