گوشه ها یی از تاریخ ایران

گوشه ها یی از تاریخ ایران

بررسی گوشه هایی از تاریخ ایران
گوشه ها یی از تاریخ ایران

گوشه ها یی از تاریخ ایران

بررسی گوشه هایی از تاریخ ایران

تاریخ ایران : روزی که رضا شاه تب کرد


وقتی رضا شاه بیمار شد

اصولا ھیچکس جرأت نداشت روی حرف رضاشاه  پھلوی حرف بزند، در میان تمام درباریھا و وزرا و کسانی که به شاه نزدیک بودند؛ مختاری و امیرموثق و چند نفر دیگر این خاصیت  شاه را زودتر از دیگران درک کرده بودند و بھتر از دیگران مراعات میکردند.  

وقتی شاه دستوری میداد، آن دھنی که در مقابل شاه با گفتن «نه»، «نمیشود»، «مقدور نیست» و امثال اینھا  باز میشد تو دھنی میخورد.طبیب مخصوص شاه نیز این خاصیت شاه را درک کرده بودو حتی در دستورھای طبی  ھم مراعات میکرد.
وقتی شاه مبتلا به آنژین شده بود طبیب جرأت نمیکرد به شاه حکم کند که باید استراحت نماید یا فلان دوا را  بخورد. مختاری به او گفته بوددستورات را به صورت پیشنھاد به عرض ملوکانه برساند مثلا
«... اعلیحضرت خودشان بھتر از غلام میدانند که باید دوسه روز استراحت فرمایند. بنابراین غلام از خاکپای ملوکانه
استدعا دارد موافقت فرمایند لااقل چھل و ھشت ساعت از تخت خواب به پائین نزول اجلال نفرمایند...»
روزی شاه در حال تب، ھوس خوردن ترشای که با سرکه تھیه شده بود کرد و به دکتر گفت : ھا! ما این ترشی را
میتوانیم بخوریم؟ دکتر که عادت کرده بود و میدانست که نباید به شاه «نه» بگوید اندکی تأمل نموده عرض کرد:
اعلیحضرت بھتر میدانند که سرکه یکی از مواد مفید است و بدن بدون اسید نمیتواند زندگی کند. بنابراین البته که
اعلیحضرت میتوانند ترشی میل فرمایند منتھی وقتی اسید بدن زیاد میشود و باید به وسایل گوناگون از اسید بدن
کم کرد در آن موقع ترشی خوردن ضرورت ندارد.
شاه متغیر شده فرمود: چرا برای من فلسفه میگی؟! یک کلمه پوست کنده به من جواب بده؛ بخورم یا نخورم.
دکتر دستش را به دستش مالیده ضمن یک تعظیم بلند بالا «چون نمیتوانست جواب منفی داده باشد و از طرفی
ھم سرکه برای شاه خوب نبود» گفت: خانه زاد... غلام... عرض کردم.... راجع به ترشی.
بله .... ترشی.... ھم میشود خورد... ھم نمیشود. اگر اراده اعلیحضرت تعلق بگیرد که ترشی بخورند؛ ما بندگان
سگ کی ھستیم در مقابل اراده اعلیحضرت اظھار وجود کنیم و اگر اعلیحضرت میل نداشته باشند ترشی تناول فرمایند البته میل نمیفرمایند.
شاه حوصله اش سر رفته فریاد کرد مرتیکه! ترشی بخورم یا نخورم؟!دکتر این مرتبه دیگر دستپاچه شده و
نمیدانست چه جوابی بدھد. وقتی شاه دید دکتر جواب نمیدھد گفت: مرده شور ترکیب شما دکترھا را ببرد؛ به
اندازه یک گاو نمیفھمید، مرتیکه! ھر پیره زنی میداند که آدم تبدار نباید ترشی بخورد.
دکتر تعظیم بلند بالائی کرده گفت: قربان غلام ھم میداند، برای آدم تبدار ترشی بد است، منتھا این احکام برای
اشخاص عادی است و برای نابغهای مانند اعلیحضرت اراده شاھانه ملاک است نه احکام عمومی؛ بنابراین اگر اراده
اعلیحضرت به خوردن ترشی تعلق گرفته باشد غلام سگ کیست با اراده اعلیحضرت مخالفت کند.
شاه دکتر را مرخص کرد. وقتی دکتر میخواست از اطاق بیرون برود. شاه گفت آخرش نگفتی بخورم یا نخورم. دکتر
تعظیمی کرده عرض کرد: امر امر مبارک است خانه زاد چه عرض کند.


منبع نامه نیوز

۱۰۰ نکته در باره حمله مغول به ایران: سقوط بغداد

گوشه ها یی از تاریخ ایران

بررسی گوشه هایی از تاریخ ایران


سقوط بغداد (۱)

سقوط بغداد به دست مغولان در سال 656، به عنوان یک سرفصل مهم در تاریخ شرق اسلامی شناخته شده و اهمیت آن چندان است که بسیاری «تاریخ اسلام» را در معنای عمومی و رایج آن، تا این زمان، یعنی سال سقوط عباسیان می‌دانند.

مهم‌ترین ویژگی این رخداد، برافتادن خلافت عباسیان و افتادن آن به دست یک امپراتوری غیر مسلمان با نام سلسله ایلخانی است که سبب شد تا برای همیشه خلافت از حوزه سیاسی ایران و به طور کلی نواحی شبه قاره و ماوراءالنهر رخت بربندد و سلطنت های کوچک و امیرنشین جایگزین شود.

(تا آنجا که به ایر ان مربوط می شود استقلال ایر ان از همین زمان مجددا رقم خورد و ایرانیان از زیر یوغ خلفای ناجوانمرد عباسی و باج خواهی آنان بیرون آمدند. اگرچه ایران در همان زمان زیر یوغ مغولان بود. ولی چون امیدی به آدم
شدن عباسیان نمی رفت مردم ایر ان  به تربیت مغولان پرداختند که بزودی از آن سلطان محمد خدابنده در  آمد. در حالی که فرهنگ غنی و پربار ایر ان بر خلفای عقب مانده عباسی اثر نکرد و آنها هم  چنان با همان کینه های  جاهلیت  و عقب ماندگی های آن باقی ماندند تا مضمحل شدند.)


هم خوارزمشاهیان و هم عباسیان سنی مذهب بودند.

شیعیان در ماجرای فتح بغداد، در مقابل فراوانی سنیان، جمعیت قابل ملاحظه‌ای نبودند و بیشتر ساکنان ایران و عراق در این دوره، سنی ‌مذهب بودند. عمده ارتش خوارزمشاهی و عباسی نیز  متشکل از اهل سنت بود. زمانی که مغولان آمدند، به دلیل فساد دستگاه اداری و نظامی عباسیان، و اصولاً نبودن انسجام و عصبیت قومی در شرق اسلامی، مقاومت چندانی برابر مغولان صورت نگرفت و آنان توانستند بنیاد این دولت را براندازند.

( با این تفاوت که عباسیان دشمن خاندان پیامبر بودند و لی خوارزمشاهیان به خاندان پیامبر ااحترام می گذاردند. شاید این یک دلیل اصلی بر ای نفرت عباسیان از خوارزمشاهیان باشد. دوم آنکه آنان یعنی خوارزمشاهیان در ایران ثروتمند و غنی و بر مردمی  با فرهنگ و تمدن ساز حکومت می کردند که مولد ًثروت بودند در حالی که سرزمین های عربی خالی از این ویژگیها بود.)


به عبارت دیگر، شیعیان ایران و عراق در این لحظه، یک اقلیت بودند و کار چندانی از دست آنان در برابر حملات سیل آسای مغولان برنمی‌آمد. چنان که از دست عباسیان و سنیان بر نیامد. تنها شهر مهم شیعه عراق در آن دوره، شهر حله بود که با مصالحه کنار آمد و در این میان، ابن طاوس واسطه خیر شد.

(چند شهر عراق به همت عالم مشهور شیعی سید بن طاووس و یاری خواجه نصیر از چپاول و قتل عام مصون ماند و این نهایت درایت و فهم این دو عالم شیعی به همراه ابن علقمی وزیر شیعی خلیفه را می رساند. همین که این چند شهر مورد حمله قرار نگرفتند نعمت بزرگی بود و قطعا بسیاری از مردم عراق به این شهر گریختند.)

سه عالم شیعی در این ماجرا درگیر شدند.

الف: خواجه نصیر الدین طوسی که در الموت بود و پس از فتح آن، در سپاه هولاکو قرار گرفت و به وی نزدیک گردید.

ب: مؤید الدین بن علقمی، وزیر مستعصم عباسی که تا لحظه سقوط بغداد در کنار دستگاه خلافت بود و با وساطت خواجه و دیگران چند ماهی خدمت کرد و درگذشت.

ج: سید بن طاوس(م664) از علمای نزدیک به عباسیان البته با پرهیز، که همین موضع را نسبت به مغولان نیز داشت اما با وساطت او جان شیعیان حله نجات یافت.

شایعات کینه ورزانه
منابع تاریخی اهل سنت، از دوره ای خاص، گزارش هایی درباره همکاری خواجه نصیر با مغولان و تحریض و ترغیب هولاگو توسط وی آورده‌اند. بیشتر از آن، شایعاتی را که دشمنان ابن علقمی و رقبای درباری وی علیه او در آن روزگار منتشر نمودند، در کتاب های خود ثبت کردند. این ماجرا ادامه یافته و تا به امروز مورد توجه محققان و مورخان قرار گرفته است. در این زمینه مطالعاتی درباره نقش ابن علقمی و همین طور پژوهش هایی در باره خواجه نصیر صورت گرفته است. مروری بر این دیدگاه‌ها و آنچه در این باره گفته و نوشته شده است، در این مقال مورد بحث و بررسی قرار خواهد گرفت.


همین که خواجه نصیرالدین طوسی، پس از فتح الموت، با هولاگو همراه شد و به دلیل دانش خود مورد توجه قرار گرفت، زمینه‌ای برای اتهامات بعدی شد.

(خواجه نصیر بدنبال هلاکو نبود. بلکه اسمعیلیان او را در قلعه بصورت زندانی نگاه داشته بودند که او آنرا بد ترین دوران عمر خود گزارش کرده است. و دیگر این که خواجه از سوس اسمعیلیان بعنوان سفیر به نزد هلاکو فر ستاده شد  که در پایین کوه الموت منتظر حمله به مرکز حکومت اسمعیلیان بود. همه تواریخ تایید می کنند که هلاکو از همان نخستین بر خورد  ها با خو اجه نصیر  و اگاهی از میزان دانش او در ستاره شناسی ، ریاضیات، کیهان شناسی و طب به چشم احترام نگریست. در حالی که هنین مستنصر سالها قبل در کاخ خود خواجه ر ا پذیر فت  و خواجه کتابی را که نوشته بود به او نشان داد. مستنصر کتاب را نگاهی کرده و آنرا بدرون رود دجله انداخته و پرسید : اهل کجایی؟ خواجه گفت : اهل خراسانم. مستنصر گفت: پس شاخت کو. (یعنی تو گاو هستی)...این روند ادامه پیدا کرد تا این که چند سال بعد خواجه  همراه شاخ خود  که  هلاکو باشد به کاخ عباسیان رسید.(

مقاله اصلی از  محقق دانشمند استاد جعفریان

(اضافات درون پرانتز از نگارنده)

امیر تهرانی

ادامه دارد

ح.ف

۱۰۰ نکته در باره حمله مغول به ایران: سقوط بغداد


سقوط بغداد (۱)

سقوط بغداد به دست مغولان در سال 656، به عنوان یک سرفصل مهم در تاریخ شرق اسلامی شناخته شده و اهمیت آن چندان است که بسیاری «تاریخ اسلام» را در معنای عمومی و رایج آن، تا این زمان، یعنی سال سقوط عباسیان می‌دانند.

مهم‌ترین ویژگی این رخداد، برافتادن خلافت عباسیان و افتادن آن به دست یک امپراتوری غیر مسلمان با نام سلسله ایلخانی است که سبب شد تا برای همیشه خلافت از حوزه سیاسی ایران و به طور کلی نواحی شبه قاره و ماوراءالنهر رخت بربندد و سلطنت های کوچک و امیرنشین جایگزین شود.

(تا آنجا که به ایر ان مربوط می شود استقلال ایر ان از همین زمان مجددا رقم خورد و ایرانیان از زیر یوغ خلفای ناجوانمرد عباسی و باج خواهی آنان بیرون آمدند. اگرچه ایران در همان زمان زیر یوغ مغولان بود. ولی چون امیدی به آدم
شدن عباسیان نمی رفت مردم ایر ان  به تربیت مغولان پرداختند که بزودی از آن سلطان محمد خدابنده در  آمد. در حالی که فرهنگ غنی و پربار ایر ان بر خلفای عقب مانده عباسی اثر نکرد و آنها هم  چنان با همان کینه های  جاهلیت  و عقب ماندگی های آن باقی ماندند تا مضمحل شدند.)


هم خوارزمشاهیان و هم عباسیان سنی مذهب بودند.

شیعیان در ماجرای فتح بغداد، در مقابل فراوانی سنیان، جمعیت قابل ملاحظه‌ای نبودند و بیشتر ساکنان ایران و عراق در این دوره، سنی ‌مذهب بودند. عمده ارتش خوارزمشاهی و عباسی نیز  متشکل از اهل سنت بود. زمانی که مغولان آمدند، به دلیل فساد دستگاه اداری و نظامی عباسیان، و اصولاً نبودن انسجام و عصبیت قومی در شرق اسلامی، مقاومت چندانی برابر مغولان صورت نگرفت و آنان توانستند بنیاد این دولت را براندازند.

( با این تفاوت که عباسیان دشمن خاندان پیامبر بودند و لی خوارزمشاهیان به خاندان پیامبر ااحترام می گذاردند. شاید این یک دلیل اصلی بر ای نفرت عباسیان از خوارزمشاهیان باشد. دوم آنکه آنان یعنی خوارزمشاهیان در ایران ثروتمند و غنی و بر مردمی  با فرهنگ و تمدن ساز حکومت می کردند که مولد ًثروت بودند در حالی که سرزمین های عربی خالی از این ویژگیها بود.)


به عبارت دیگر، شیعیان ایران و عراق در این لحظه، یک اقلیت بودند و کار چندانی از دست آنان در برابر حملات سیل آسای مغولان برنمی‌آمد. چنان که از دست عباسیان و سنیان بر نیامد. تنها شهر مهم شیعه عراق در آن دوره، شهر حله بود که با مصالحه کنار آمد و در این میان، ابن طاوس واسطه خیر شد.

(چند شهر عراق به همت عالم مشهور شیعی سید بن طاووس و یاری خواجه نصیر از چپاول و قتل عام مصون ماند و این نهایت درایت و فهم این دو عالم شیعی به همراه ابن علقمی وزیر شیعی خلیفه را می رساند. همین که این چند شهر مورد حمله قرار نگرفتند نعمت بزرگی بود و قطعا بسیاری از مردم عراق به این شهر گریختند.)

سه عالم شیعی در این ماجرا درگیر شدند.

الف: خواجه نصیر الدین طوسی که در الموت بود و پس از فتح آن، در سپاه هولاکو قرار گرفت و به وی نزدیک گردید.

ب: مؤید الدین بن علقمی، وزیر مستعصم عباسی که تا لحظه سقوط بغداد در کنار دستگاه خلافت بود و با وساطت خواجه و دیگران چند ماهی خدمت کرد و درگذشت.

ج: سید بن طاوس(م664) از علمای نزدیک به عباسیان البته با پرهیز، که همین موضع را نسبت به مغولان نیز داشت اما با وساطت او جان شیعیان حله نجات یافت.

شایعات کینه ورزانه
منابع تاریخی اهل سنت، از دوره ای خاص، گزارش هایی درباره همکاری خواجه نصیر با مغولان و تحریض و ترغیب هولاگو توسط وی آورده‌اند. بیشتر از آن، شایعاتی را که دشمنان ابن علقمی و رقبای درباری وی علیه او در آن روزگار منتشر نمودند، در کتاب های خود ثبت کردند. این ماجرا ادامه یافته و تا به امروز مورد توجه محققان و مورخان قرار گرفته است. در این زمینه مطالعاتی درباره نقش ابن علقمی و همین طور پژوهش هایی در باره خواجه نصیر صورت گرفته است. مروری بر این دیدگاه‌ها و آنچه در این باره گفته و نوشته شده است، در این مقال مورد بحث و بررسی قرار خواهد گرفت.


همین که خواجه نصیرالدین طوسی، پس از فتح الموت، با هولاگو همراه شد و به دلیل دانش خود مورد توجه قرار گرفت، زمینه‌ای برای اتهامات بعدی شد.

(خواجه نصیر بدنبال هلاکو نبود. بلکه اسمعیلیان او را در قلعه بصورت زندانی نگاه داشته بودند که او آنرا بد ترین دوران عمر خود گزارش کرده است. و دیگر این که خواجه از سوس اسمعیلیان بعنوان سفیر به نزد هلاکو فر ستاده شد  که در پایین کوه الموت منتظر حمله به مرکز حکومت اسمعیلیان بود. همه تواریخ تایید می کنند که هلاکو از همان نخستین بر خورد  ها با خو اجه نصیر  و اگاهی از میزان دانش او در ستاره شناسی ، ریاضیات، کیهان شناسی و طب به چشم احترام نگریست. در حالی که هنین مستنصر سالها قبل در کاخ خود خواجه ر ا پذیر فت  و خواجه کتابی را که نوشته بود به او نشان داد. مستنصر کتاب را نگاهی کرده و آنرا بدرون رود دجله انداخته و پرسید : اهل کجایی؟ خواجه گفت : اهل خراسانم. مستنصر گفت: پس شاخت کو. (یعنی تو گاو هستی)...این روند ادامه پیدا کرد تا این که چند سال بعد خواجه  همراه شاخ خود  که  هلاکو باشد به کاخ عباسیان رسید.(

مقاله اصلی از  محقق دانشمند استاد جعفریان

(اضافات درون پرانتز از نگارنده)

امیر تهرانی

ادامه دارد

ح.ف

تاریخ ایران دوره قاجار: وبا و وطاعون از کجا ها می آمدند و علت مرگ و میر زیاد چه بود؟


نگاهی به هجوم   اپیدمیها و پاندمیها به ایران

وبا (مرگ موت یا مرگا مرگی) اندمیک ایران نبوده و وارداتی از هند و روسیه بود، با این وجود بصورت منظم تلفات فراوانی را در سطح جمعیت بویژه در کودکان در دومین یا آغاز سومین سال زندگیشان ایجاد میکرد. صاحب نظران معاصر اروپایی، چندین نوع وبا را معرفی کردند که نشان دهندة سیمای ناقص دانش پزشکان «چه غربی و چه جالینوسی» درمورد علت، انتشار و درمان جدا از شکل کشنده تر اپیدمیک (morbus cholera (آنان از اشکال تک 21 بیماری در آن زمان بود.


وبای واگیر « اسپورادیک » یا وبای پاییزی (ثقل سرد) و وبای بچة شیرخوار در تهران به نام « طبیعت کردن » و در همدان به نام « خلق شدن » یاد میکردند. دکتر  پولاک (بنیانگذار طب جدید در ایر ان)  از یک شکل وبا ablactatorum cholera  در بچه های تازه از شیر گرفته شده یا به صورت وبای تک گیر نام میبرد که «حیضه» نام داشت 

. هر چند که «شلیمر» اشاره می کند که پزشکان ایرانی واژة «حیضه» را برای 22 اسهال پرخوری یا اسهال سوءهاضم های بکار میبردند


فهرست وحشتناک وبا ها در ای ان

در میان 1820 و 1903 ،هفت اپیدمی عمدة وبا ، شناخته شدند

۱-

(در سال 1821 ،اپیدمی وبا در خلیج فارس آغاز و به شیراز و اصفهان کشیده شد و برای دو سال در مرکز کشور                 پابرجای-  ماند و آنگاه به سوی شمال، از سوی سواحل خزر به  روسیه   حرکت نمود. ت 

۲-

)2(در سال 1829 ،دومین اپیدمی کوبنده در هند منشاء گرفته و از سوی افغانستان به ایران وارد شد و از طریق 

 و سواحل دریای خزر به تفلیس «در سال1830 «رسید و از طریق روسیه نیز به آلمان،    به بریتانیا و فر انسه رسید.  ی -

۳- 

 ،اپیدمی سوم .  بیماری از هند از راه افغانستان آمد و به مشهد و اصفهان رسید و به بغداد، استانبول، روسیه و اروپا حرکت کرد. براساس گفتار دکتر «کلوکه»     10 در صد  جمعیت تهران ( 12 هزار نفر) در سال1846 مردند. در تبریز، حدود 120 نفر در روز فوت میکردند-


4-

چهارمین اپیدمی در سالهای ۱۸۵۱ تا ۱۸۵۳ روی داد و چند سال فعال ماند  و سپس بسوی عراق و روسیه کشیده شد در هنگام اپیدمی در تهران و ب  اسای س یادداشت دکتر کلوکه بین ۱۵ تا ۱۶ هزار نفر جان خود را از دست دادند.ا.  


5 -

(در 69-1868 ،زائرین هندی وبا را به مکه بردند و آنجا وبا از طریقمصر و عراق تا ایران راه یافت. وبا که در سال 1869 به تبریز یورش آورده و پس از آن دوران خفتگی را طی کرده بود، دوباره اوج گرفت و تمام ایران شمالی را درنوردید. گفته میشود که وبا حدود 50 مرگ در روز را در تهران در ژوئن 1869 موجب شده و در شیراز نیز در جولای 1869 مجموعاً 5000 مرگ سبب شده بود.


6-

6 (در 90-1889 ،ششمین اپیدمی نیز روی داد. وبا از طریق خلیج فارس
 سراسر کشور را در نوردید و در سال 1892 نیز به اروپا رسید. فقط در     شوشتر 0   ۲۰۰۰  مرگ گزارش شده اسست  
7

7 (هفتمین اپیدمی در سال 1903 روی داد یعنی زمانی که وبا از مسیر مکه
و عراق، از طریق خلیج فارس و غرب ایران وارد شد. سپس راه خود را 

جلو به شرق (خراسان) و شمال ( آذربایجان) و آنگاه روسیه، اتریش و آلمان در
سال 1905 ادامه داد.

اطلاعاتی در مورد مجموع افرادی که از وبا تلف شدند در دسترس نیست ولی تا سه ماه در
تهران وبا جولان داد و بنابر گفته ها، 70000 نفر راکشت. اما این تصویر چندان معقول به نظر
نمیرسد، زیرا به معنای آن است که حدود یک سوم جمعیت تهران فوت کرده باشند.
حاج سیاح چنین نوشته است که این عدد 20000 نفر « اکثراً در میان فقرا و ناتوانان» بوده
است که این تصویر با واقعیت بیشتر همخوانی دارد.

البته در فواصل و پس از رخداد این اپیدمیهای مهم وبا، گسترده رخدادهای محلی ای نیز
روی میداد. معمولاً وبا از هندوستان از طریق بصره یا بغداد خود را نشان میداد.

 با این وجود، درسال 1915 وبا از روسیه و از طریق حرکت سپاه روس خودنمایی کرد. در سال 1917 ،در مازندران 

نمایان شده و از آنجا به مشهد ( مجموع 900 مرگ) راه یافت. در سال 1918 ،دوباره از روسیه هویدا  شد. این گسترده رخداد، در بخش شمالی کشور محدود گردید و چنین به نظر میرسد که گسترده  رخداد وسیعی نبوده است. در سال 1923 ،یک گسترده رخداد وبا در بغداد روی داد، اما اقدامات  افزون بر ارتقاء 23 قرنطینهای مانع گسترش آن به ایران شد. از طرفی دیگر، 911 نفر در آبادان مردند.  بهداشت شخصی و عمومی در ایران (که بیشتر گفته میشد تا عمل شود) تنها روش مؤثر برای  نگهداشت این گسترده رخدادها، بدون شک، ایجاد موانع برای ورود وبا به کشور بود. برای این  رویکرد، افزون بر امکانات دیگر، به خدمات قرنطینهای نیرومندی که فقط پس از سال 1904 فراهم شد و نیز اقدامات پیشگیرانه کشورهایی که بیماری در آنجاها اندمیک بود ( مانند هند و روسیه) نیاز  بود. 


مشکلات از کجا ناشی می شدند

البته، اجرای اقدامات سلامت عمومی شناخته شدة آن زمان، از مسئولیتهای جامعة پزشکی و دولت محسوب نمیشد. 

موضوع وبا نیز بر اساس باورهای معارف طب سنتی ایران در هالة تئوری : دو بخشی سردی و گرمی بیماریها جای داده شده بود.  “ چنین به نظر میرسد که افراد عامی در هالة نظریهای که وبا طبع گرم دارد و می بایست با داروهای سرد با آن به مبارزه پرداخت فرو رفته باشند؛ از این رو آنها بیماران را با آب سرد خیس نموده و به آنان آب سرد و آبغوره مینوشاندند- که  بر اساس تئوری و محاسبة ما - این روش بیش از آنکه بهبودی بیماران را تسریع دهد، آنان را به دام  مرگ نزدیکتر میکرده است. اماا با تمام احترامی که آنها به علم طب غربی داشتند، ما نمیتوانستیم     وادارشان کنیم که روش خود را تغییر داده و به خطرات آن واقف شوند.” 


گفته های «فریزر» همخوانی دارد و این موضوع تعجب برانگیز نیست، زیرا هر دو در آن زمان در شیراز حضور داشتند، جایی که غم انگیزانه   ریچ  از وبا تلف شد. ریچ شرح جزئیات را چنین توصیف   میکند: “ آنها بیمار را وادار می کردند که مقادیری آبغوره مخلوط با نمک که کوراسو مینامیدند و  میگفتند که برای از میان بردن صفرا و تقویت معده مؤثر است ببلعد و در سردترین آبی که  میتوانستند مهیا کنند تا سر و گوش غوطه ور می ساختند. چنانچه بیمار فقیر بود او را با «سر» در
اولین حوض یا استخر که موجود بود میغلتاندند و چنانچه بیمار از ثروتمندان بود، آب را نخست با  برف خنک میکردند. تعدادی طی این اعمال و بسیاری نیز از تأثیرات آن میمردند و بدین سان بر  
25 شمار مردگان وبا در نتیجة ترس و وحشت و سهل انگاری افزوده میشد.”

با این شرایط، فریزر و دیگران گزارش کردند که این شیوة درمانی در تمام سرزمین ایران از   بوشهر تا تبریز جاری بوده است. بیمار با آب سرد، خیس نموده و به او آبغوره نوشانده و معدهاش نیز   خنک نگهداشته می شد. فلسفة این شیوه درمانی از آنجا بود که “ ایجاد لرز در درمان مؤثر است؛  از آنجا که 26 ماهیت عملکردی این لرز در انحراف جریان خون از سطح و اندامها نهفته است.”  بسیاری در نتیجة این شیوة سرما درمانی مردند، “ بر سودمندی آن شک فراوان برانگیخته شد و این  شیوه های درمانی با صدور اعلامیه ای منع شد. ”

افزون بر سرما درمانی، درمان های دیگر نیز بکار برده میشد. فریزر گزارش کرد که “ در   کازرون، با شلیک تفنگ و تولید صدا، تلاش میکردند تا بیماری را دور نگه دارند، ساکنین شیراز نیز   رای جلوگیری از رسیدن بیماری به چنین روشی اقدام کردند، اما حاکم آنجا با شنیدن سرو صدا،  علت 28 اظهار داشت که آنها احمق هستند که پیش از رسیدن دشمن چنین اقدامی را انجام میدهند.”

تصور وجود تأثیرات سودمند چنین شیوهای ( بر اساس گزارش فریزر) چنین بود“ افراد عامی (اینگونه  که ما شنیدیم) با عقیدة خرافی پرست معمول خود در مورد اجسام سماوی، بروز بیماری را به تأثیر  ستارة سهیل که در آن زمان در افق مقداری قبل از طلوع خورشید قابل رؤیت میشد ارتباط  میدادند.”  با همین تصور، بر اساس گزارش «هولمز» در دهة 1840 ،مردم سرو صدای زیادی را 29  مرتبط کردن چنین رویدادهای بی ربطی تا 30 برای رهایی از گرفتگی خورشید یا ماه ایجاد میکردند.

حدود زیادی به نظر میرسد که از اطباء ایرانی منشأ میگرفت که گسترده رخداد وبا را با صور فلکی  مرتبط میدانستند. اطباء دیگر نیز اپیدمی را در نتیجة خشم خدا برای مجازات گناه مردم میدانستند.   از طرف دیگر  نیز  بر تولید سر وصدا، توصیه میشد.


وبا در سال 1821 در شیراز وضعیت شگفت آنگیزی را آفرید که نشان می دهد چگونه مردم   آسیب پذیر، در چنگال این بیماری هراس آمیز بودند. بر اساس گفتار فریزر، گرچه بیماری به شهر  یورش آورد، اما نتوانست به سکونت گاههای یهودیان و ارامنه برسد، “


منبع کتاب سلامت ایر ان دوره قاجار نوشته ویلم فلور


امیر ایرانی

ح.ف

تاریخ ایران: وقتی نخست وزیر ایران استالین را در کاخ کرملین بازی داد.


نخست وزیر ایر ان قوام استالین را چگونه ادب کرد؟
دکتر رضا زاده شفق از همراهان قوام نخست وزیر ایران در سفر به اتحاد شوروی سابق که به دعوت  استالین صورت گر فته بود  گزارش کرده است:
بعد از ورود هیات ایرانی به کرملین، برخورد استالین با هیات ایرانی بسیار سرد و خارج از عرف دیپلماتیک بوده تا حدی که وقتی قوام اعضاء هیات را معرفی می کرده، در زمان دست دادن با استالین، او حتی به صورت اعضاء هیات نگاه هم نمی کرده
در طی مذاکرات هم کج روی صندلی نشسته و دود پیپ خود را مداوم  به سمت قوام فوت  می کرد. .اعضاء هیات که با منش قوام بعنوان عصاره اشرافیت ایران آشنا بودند می دانستند دید او نسبت به استالین بعنوان رئیس حکومت کارگری چیست و این که او این رفتارها را بی پاسخ نگذاشته و همه منتظر واکنش قوام بودند
با تکرار این رفتار ها از سوی استالین، قوام قوطی سیگار طلای جواهرنشان خود را از جیب درآورد و نشان داد که می خواهد سیگار بکشد. چشم استالین گدا زاده با دیدن قوطی سیگار   در حدقه به گردش در آمد و با حیرت به آن  نگریست.
سپس قوام به آرامی یک سیگار بلند را از آن جعبه خارج و ته آن را چند بار روی جعبه زده و بعد سیگار را روی لب گذاشته و وانمود کرده که در جیب های کت خود دنبال کبریت می گردد.
علی نقدی که در ردیف دوم پشت قوام نشسته بوده دیده بود که  مورخ الدوله سپهر که کنار قوام نشسته بود دست به جیب برد تا برای قوام کبریت بکشد اما قوام با آرنج به او زده و سیگار به لب برخواسته و با قد بلندی که داشته سرش را پیش استالین برده  و از استالین خواست تا با کبریتش سیگار او را روشن کند.
استالین ناچار کبریت کشید و سیگار قوام را روشن کرد.
قوام هم عمدا چند ثانیه ای مکث و بعد لبخندی  کرده تشکر نمود و مجددا نشست . وقتی بوی توتون سیگار قوام که محصول مزارع توتون خود او در لاهیجان بود در اتاق پیچید استالین که سیگار کش قهاری بود گفت: آقای نخست وزیر این چه نوع توتونی است؟ من تا بحال توتون به  این خوشبویی ندیده ام. 
قوام پاسخ داد: جناب استالین این نوع مال بخشی از سرزمین من است که هم اکنون در اشغال سربازان شماست.
  و سپس استالین اظهار تمایل کرد که او هم  پکی به یکی از آن سیگار ها بزند . قوام جعبه سیگار را جلوی او گذاشت.
استالین هم یک سیگار برداشت و آنرا روشن کرد و جعبه را با تحسین برانداز کرد و پس داد و مجداد گفت تابحال چنین سیگار مرغوبی نکشیده بعد صاف نشست و رفتارش عوض شد، یخ مذاکرات شکست و جو دوستانه شد.
امیر تهرانی
ح.ف